روبی رز
عضو یکی از خاندان های سلطنتی لِیتلند
نژاد: انسان
خط زمانی: قرن چهارم(قبل از اختراع تفنگ!) - قاره ی هکس
مثل هر اشراف زاده ی دیگه ای از این کشور، قدرت کنترل برق داره
خاندانش جزو خاندان های برتر و نزدیک به سلطنت حساب نمیشدن اما اون ازین قضیه بدش نمیومد چون پیش خاندان های برتر عملا مثل بره ای بود بین گرگا و هیچوقت با اونا راحت نبود
البته جریان وقتی عوض شد که خاندانش به جبهه ی شاهزاده ی دوم لیتلند، هانس لُرِنس پیوستن
بعد از اون مجبور بود برای مهمونی های سلطنتی به پایتخت بره
توی یکی از مهمونی ها با ولیعهد لیتلند، هنری، که برادر نیمه تنی هانس بود ملاقات کرد و برخلاف چیزی که انتظار داشت پیش هنری احساس راحتی میکرد، هنری از نقاشیاش تعریف میکرد، جایی که روبی نمیدونست چی بگه خودش بحثو پیش میبرد. واقعا باهاش خوب بود
بعد از مدتی که روبی باهاش صمیمی تر شد، اینو بهش گفت، اما هنری درجوابش گفت که خیلی اینو جدی نگیره چون هنری با همه اینجوریه و اینکه چطور با بقیه رفتار کنه بخشی از آموزش هاییه که به عنوان ولیعهد دیده
روبی اون لحظه کنترلشو از دست داد و بدون اینکه چیزی بگه از پیش هنری رفت
این حرف هنری باعث شد روبی حس کنه تمام مدت بازی دادنش و بعد از اون از رفتن به چندین مهمونی طفره رفت
اما بعد از مدتی روبی با خودش فکر کرد که یه نفر نمیتونه اونقدر طولانی و واقعی نقش بازی کنه و تصمیم گرفت دوباره برای دیدن هنری به پایتخت بره و باهاش حرف بزنه تا از سردرگمی که داشت دربیاد
اما روبی دیگه هیچوقت هنریو ندید
قبلا هم متوجه خصومت هنری و هانس شده بود اما فکر نمیکرد انقدر جدی باشه
هنری لرنس بعد از مرگ پدرش، توسط برادرش به جرم خیانت اعدام شد
و روبی هیچوقت نفهمید که هنری نقش بازی میکرده یا زمانی که باهم گذروندن واقعی بوده
عضو یکی از خاندان های سلطنتی لِیتلند
نژاد: انسان
خط زمانی: قرن چهارم(قبل از اختراع تفنگ!) - قاره ی هکس
مثل هر اشراف زاده ی دیگه ای از این کشور، قدرت کنترل برق داره
خاندانش جزو خاندان های برتر و نزدیک به سلطنت حساب نمیشدن اما اون ازین قضیه بدش نمیومد چون پیش خاندان های برتر عملا مثل بره ای بود بین گرگا و هیچوقت با اونا راحت نبود
البته جریان وقتی عوض شد که خاندانش به جبهه ی شاهزاده ی دوم لیتلند، هانس لُرِنس پیوستن
بعد از اون مجبور بود برای مهمونی های سلطنتی به پایتخت بره
توی یکی از مهمونی ها با ولیعهد لیتلند، هنری، که برادر نیمه تنی هانس بود ملاقات کرد و برخلاف چیزی که انتظار داشت پیش هنری احساس راحتی میکرد، هنری از نقاشیاش تعریف میکرد، جایی که روبی نمیدونست چی بگه خودش بحثو پیش میبرد. واقعا باهاش خوب بود
بعد از مدتی که روبی باهاش صمیمی تر شد، اینو بهش گفت، اما هنری درجوابش گفت که خیلی اینو جدی نگیره چون هنری با همه اینجوریه و اینکه چطور با بقیه رفتار کنه بخشی از آموزش هاییه که به عنوان ولیعهد دیده
روبی اون لحظه کنترلشو از دست داد و بدون اینکه چیزی بگه از پیش هنری رفت
این حرف هنری باعث شد روبی حس کنه تمام مدت بازی دادنش و بعد از اون از رفتن به چندین مهمونی طفره رفت
اما بعد از مدتی روبی با خودش فکر کرد که یه نفر نمیتونه اونقدر طولانی و واقعی نقش بازی کنه و تصمیم گرفت دوباره برای دیدن هنری به پایتخت بره و باهاش حرف بزنه تا از سردرگمی که داشت دربیاد
اما روبی دیگه هیچوقت هنریو ندید
قبلا هم متوجه خصومت هنری و هانس شده بود اما فکر نمیکرد انقدر جدی باشه
هنری لرنس بعد از مرگ پدرش، توسط برادرش به جرم خیانت اعدام شد
و روبی هیچوقت نفهمید که هنری نقش بازی میکرده یا زمانی که باهم گذروندن واقعی بوده