The Outcasts🧩𖨥
سروان کیم این بار نه متحیرانه، بلکه با ترحم و دلسوزی رفتارهای غیرعادیاش را تماشا میکرد. لحظهای مکث کرد و سپس با لحنی دوستانه پرسید:
«میتونم ببینمش؟»
سوری سرش را بالا گرفت و با همان لبخند عجیب، به تهیونگ خیره شد. بیحرف کتاب را بالا گرفت و مرد تقریباً آن را قاپید! روی صندلی نشست و بهمحض بازکردنش، چشمش به یادداشتی خورد که در صفحهی اول، درست زیر نام گردآورندهی مطالب نوشته شده بود!
«برای بهترین آجوشی دنیا!»
ابروهای تهیونگ بالا رفت و بیمعطلی سراغ فهرست ابتدای کتاب رفت. پیداکردن بخش موردنظرش چندان طول نکشید. بهسرعت صفحه را گشود و چشمش به یادداشت دیگری خورد؛ درست زیر کلمهی دیونیزوس!
«مثل جیسو که انگور نجاتش داد!»
❘ #Outcasts ❘ #Fic ❘ #Spoil ❘
ִ 𖦹 ִ ˑ 𖥔 ּ ִ 𖦹 ִ ˑ
⊹𖡡 @TK_land
⊹𖡡 @TK_landUP
سروان کیم این بار نه متحیرانه، بلکه با ترحم و دلسوزی رفتارهای غیرعادیاش را تماشا میکرد. لحظهای مکث کرد و سپس با لحنی دوستانه پرسید:
«میتونم ببینمش؟»
سوری سرش را بالا گرفت و با همان لبخند عجیب، به تهیونگ خیره شد. بیحرف کتاب را بالا گرفت و مرد تقریباً آن را قاپید! روی صندلی نشست و بهمحض بازکردنش، چشمش به یادداشتی خورد که در صفحهی اول، درست زیر نام گردآورندهی مطالب نوشته شده بود!
«برای بهترین آجوشی دنیا!»
ابروهای تهیونگ بالا رفت و بیمعطلی سراغ فهرست ابتدای کتاب رفت. پیداکردن بخش موردنظرش چندان طول نکشید. بهسرعت صفحه را گشود و چشمش به یادداشت دیگری خورد؛ درست زیر کلمهی دیونیزوس!
«مثل جیسو که انگور نجاتش داد!»
❘ #Outcasts ❘ #Fic ❘ #Spoil ❘
ִ 𖦹 ִ ˑ 𖥔 ּ ִ 𖦹 ִ ˑ
⊹𖡡 @TK_land
⊹𖡡 @TK_landUP