𓄂𝗧𝗞_𝗹𝗮𝗻𝗱𝗨𝗣'𝘀📝𓃹


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


چنل اصلی:
@TK_land
لینک گروه رمز و نظرات:
https://t.me/+JsiOyiP4HxMyNWQ0

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


Akuma🩸𖨥

- آه...

- سرعت‌عمل نداری شماره‌ی یک... سرعت‌عمل نداری!

قطرات خون از شکاف چند سانتی‌متری و نسبتاً عمیقی که روی تتوی منحوس پایین ترقوه‌‌‌اش ایجاد شده بود، به‌سمت پوست اطرافش سرازیر شدند و چرخیده‌شدن اون شیء نوک‌تیز درون زخمِ دردناکش، سوزشی غیرقابل تحمل رو به تک‌تک سلول‌های بدنش حاکم کرد. اون نامردِ عوضی دقیقاً داشت چه غلطی می‌کرد؟!

- من این‌جوری نمی‌میرم... آشغال!

❘ #Akuma ❘ #Fic ❘ #Spoil ❘  
ִ  𖦹   ִ  ˑ 𖥔   ּ   ִ  𖦹   ִ  ˑ 
⊹𖡡 @TK_land
⊹𖡡 @TK_landUP


📌درود عزیزان، شبتون بخیر! به اطلاع ریدرهای فیکشن آکوما می‌رسونیم که پارت دوازدهم این فیک امشب آپ‌ نخواهد شد؛ لطفاً برای هفته‌ی آینده منتظرش باشید.


The Outcasts🧩𖨥

مرد کوچک‌تر نفس دیگری کشید و خم شد تا پیشانی‌اش را به سینه‌ی او بفشارد. تهیونگ آه‌کشان دستش را دور شانه‌ی او حلقه کرد و این‌ بار زمزمه‌وار گفت:

«اگه بهم نگی نمی‌تونم پیداشون کنم... حرف بزن جونگ‌کوک! می‌دونم تو خیلی چیزها می‌دونی...»

جونگ‌کوک سرش را بلند کرد و درحالی‌که به اندازه‌ی یک نفس با تهیونگ فاصله داشت، به چشمان گیرا و نافذ او زل زد. مردمک‌هایش مثل همیشه دودو می‌زدند و ژرفنای نگاهش مملو از خوف و بغض بود. لبش را گزید و سپس لرزان و پچ‌پچ‌وار جواب داد:

«اونا... اتفاقی تو رو انتخاب نکردن! تو مسئول این پرونده شدی چون توی آلمان بودی و من رو فرستادن تا راهنمایی‌ت کنم! م-من... من...»

❘ #Outcasts  ❘ #Fic ❘ #Spoil ❘  
ִ  𖦹   ִ  ˑ 𖥔   ּ   ִ  𖦹   ִ  ˑ 
⊹𖡡 @TK_land
⊹𖡡 @TK_landUP


Akuma🩸𖨥

- هی، جئون؟! صدای من رو می‌شنوی؟! به چشم‌های من نگاه کن لعنتی! جئون جونگ‌کوک؟!

جونگ‌کوک غرق در حسی شبیه خفگی از پشت پرده‌ی اشکی که آسمون شب نگاهش رو پوشونده بود، به چهره‌ی نگران هیونگ قدیمی‌اش چشم دوخت و سپس درحالی‌که وحشت‌زده سرش رو به چپ و راست تکون می‌داد، بی‌اختیار یقه‌ی کتش رو بین دست‌های سرمازده و لرزونش گرفت.

- تو... من رو دوست داری؟!

❘ #Akuma ❘ #Fic ❘ #Spoil ❘  
ִ  𖦹   ִ  ˑ 𖥔   ּ   ִ  𖦹   ִ  ˑ 
⊹𖡡 @TK_land
⊹𖡡 @TK_landUP


Akuma🩸𖨥

- به خودت بیا... نودویک!

با شنیدن صدای فریاد دختری که با دو بهش نزدیک می‌شد، اشک‌هاش با مکث به‌‌سمت گونه‌هاش سقوط آزاد کرد و بدنش با حس شل‌شدن دستی که گردنش رو در تنگنا قرار داده بود، بدون هیچ‌گونه عکس‌العملی با زانو روی زمین افتاد.

می‌تونست صدای ضربات سریع چاقوی شماره‌ی یک و فحش‌های رکیکش رو به اون مرد بشنوه؛ اما درحال‌حاضر دلیل کمک‌‌های ناگهانی اون دختر براش کاملاً فاقد اهمیت به نظر می‌رسید و همچنین ترجیح می‌داد که فعلاً در موردش کنجکاوی نکنه؛ چون اون دیگه دلیل محکم‌تری برای زندگی در این حیات وحش پیدا کرده بود. جئون جونگ‌کوک... اون پسر هنوز یک قلب شکسته و یک آبروی برباد‌رفته بهش بدهکار بود.

- تخمِ شیطان!

❘ #Akuma ❘ #Fic ❘ #Spoil ❘  
ִ  𖦹   ִ  ˑ 𖥔   ּ   ִ  𖦹   ִ  ˑ 
⊹𖡡 @TK_land
⊹𖡡 @TK_landUP


The Outcasts🧩𖨥

📌درود به شما عزیزان. با عرض پوزش، رانده‌شدگان امشب به‌دلیل مشغله‌های فراوان من در این هفته آپ نمی‌شه. برای هفته‌ی بعد منتظرش باشید.

❘ #Outcasts  ❘ #Fic ❘
ִ  𖦹   ִ  ˑ 𖥔   ּ   ִ  𖦹   ִ  ˑ 
⊹𖡡 @TK_land
⊹𖡡 @TK_landUP


Akuma🩸𖨥

- حرومزاده؟! فکر نمی‌کنم یک کلمه‌ی چند حرفی قابلیت این رو داشته باشه که هویت من رو تغییر بده... کیم تهیونگ همیشه و تحت هر شرایطی پسر نخست‌وزیر بوده، هست و خواهد بود!

مردی که حدس می‌زد در دهه‌ی سوم زندگی‌اش به سر می‌بره، در جواب اعتمادبه‌نفس بالا و خونسردی کلامش، لبخند به لب ابروهاش رو بالا انداخت و سپس جوری با نگاه خریدارش سرتاپاش رو از نظر گذروند که انگار داشت جدیدترین لباس‌های فروشگاه موردعلاقه‌اش رو درون تن مانکن محبوبش تماشا می‌کرد.

- حق با توئه! تو هنوز هم پسر نخست‌وزیری؛ ولی خب از نوع نامشروعش... این برچسب هیچ‌وقت از روی اسم تو برداشته نمی‌شه، کیم تهیونگ!

- اگه فکر می‌کنید من با این حرف‌ها احساس حقارت می‌کنم، باید بگم که سخت در اشتباهید؛ چون برچسب حرومزاده‌بودن در برابر قاتل‌بودن کاملاً بچه‌بازی محسوب می‌شه!

❘ #Akuma ❘ #Fic ❘ #Spoil ❘  
ִ  𖦹   ִ  ˑ 𖥔   ּ   ִ  𖦹   ִ  ˑ 
⊹𖡡 @TK_land
⊹𖡡 @TK_landUP


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
Lovers⛓️𖨥

🔴تیزر کامینگ‌سون فیکشن لاورز (فصل دوم فاکرز)
🔴نسخه‌ی کم‌ حجم (480p)


اون دنیا، توسط یک امپراتوریِ قدرتمند رهبری می‌شه... امپراتوری‌ای که شاهزاده‌اش هیچ علاقه‌ای به تاج‌و‌تخت و ولیعهدی نداره!
خون، خانواده، انتقام، فریب، قانون‌شکنی، غرور، خشم، شهوت، عشق، دروغ، تاوان و آزادی...
جنگیدن برای آزادی...
بهای جنگیدن برای آزادی چیه؟!

❘ #Lovers ❘ #Coming_soon ❘ #Teaser ❘
ִ  𖦹   ִ  ˑ 𖥔   ּ   ִ  𖦹   ִ  ˑ 
⊹𖡡 @TK_land
⊹𖡡 @TK_landUP


Akuma🩸𖨥

- درک می‌کنم پسرم... تو هنوز نتونستی کاری که با خواهرت کردی رو هضم و قبول کنی؛ ولی نباید من رو هم مقصر تصمیمی که خودت گرفتی، بدونی عزیزم! لطفاً به خودت بیا و این‌قدر روحت رو عذاب نده. تو فقط خدای خودت رو از بدنامی نجات دادی... همین!

تهیونگ یکه‌خورده از جملاتی که حتی قادر به درک یک کلمه‌اش هم نبود، ابروهاش رو به‌معنای نفهمیدن بالا انداخت و ناخودآگاه نگاهش رو بین تک‌تک چهره‌های غرق در افسوس اطرافش ردوبدل کرد. اون احمق‌ها چرا داشتند اون‌طور با ترحم نگاهش می‌کردند؟ مگه اون با خواهرش چکار کرده بود؟

- منظورت چیه مامان؟! مگه من با یوجین چکار کردم که نمی‌تونم هضم و قبولش کنم؟ تو داری از چه بدنامی‌ای حرف می‌زنی؟ چرا حتی یه کلمه از حرف‌هات رو هم نمی‌فهمم؟!

- الان مثلاً می‌خوای انکار کنی که قاتلِ دختر منی؟!

❘ #Akuma ❘ #Fic ❘ #Spoil ❘
ִ  𖦹   ִ  ˑ 𖥔   ּ   ִ  𖦹   ִ  ˑ 
⊹𖡡 @TK_land
⊹𖡡 @TK_landUP


The Outcasts🧩𖨥

«حال منم از تو به‌هم می‌خوره جئون جونگ‌کوک! تو حقیرترین آدمی هستی که تو زندگی‌م دیدم!»

تیله‌های لرزان جونگ‌کوک به جی‌ها دوخته شده بودند؛ به کسی که بی‌رحمانه و سنگدلانه قلبش را زیر پا له می‌کرد و انگار فراموش کرده بود که روبه‌روی برادرش نشسته‌.

«چرا؟ چون بهت اعتماد کرده بودم؟»

جی‌ها نیشخند زد:
«چون یه ترسوی احمقی! باید همون موقع راستش رو می‌گفتم و همه‌ی زندگی‌ت رو نابود می‌کردم! حداقل باید این‌جوری مجازات می‌شدی...»

❘ #Outcasts  ❘ #Fic ❘ #Spoil ❘  
ִ  𖦹   ִ  ˑ 𖥔   ּ   ִ  𖦹   ִ  ˑ 
⊹𖡡 @TK_land
⊹𖡡 @TK_landUP


Akuma🩸𖨥

- اون عوضی هیچ‌وقت عاشق تو نبود احمق... اون فقط می‌خواست از تو برای رسیدن به پدرت استفاده کنه! بهم نگو اون‌قدر کور بودی که این حقیقت واضح رو ندیدی؟

درستی گفته‌های تهیونگ درست در همون بعدازظهر زمستونی به قلب احمقش ثابت شده و تاروپود روح شکسته‌اش رو درون غمی بی‌پایان اسیر کرده بود؛ اما برای زیرپا‌نگذاشتن غرورش همچنان اون حقیقت نفرین‌شده رو به روی خودش نیاورد و با بغضی که به گلوش چنگ می‌زد، موهای نسبتاً بلندش رو از بند کش‌مویی آزاد کرد که تنها هدیه‌ی مرد مقابلش به جسمش بود.

- تا وقتی که من رو از دست تو و پدرم نجات می‌داد، چه اهمیتی داشت؟ اصلاً مگه معنی عشق همین نبود؟! اینکه فقط خوبی‌های طرف مقابلت رو ببینی و علی‌رغم تمام اشتباه‌هاش تا آخرین لحظه کنارش بمونی؟! شاید تو قادر به درکش نباشی؛ ولی عاشق نمی‌ره کیم... عاشق حتی اگه بمیره و بُکشه هم نمی‌ره!

❘ #Akuma ❘ #Fic ❘ #Spoil ❘
ִ  𖦹   ִ  ˑ 𖥔   ּ   ִ  𖦹   ִ  ˑ 
⊹𖡡 @TK_land
⊹𖡡 @TK_landUP


ولی این تنها چیزیه که جونگ‌کوک رانده‌شدگان می‌خواد🥲 حتی اگر دستاش خونی باشه.

❘ #Outcasts  ❘ #Fic ❘ #ارسالی ❘  
ִ  𖦹   ִ  ˑ 𖥔   ּ   ִ  𖦹   ִ  ˑ 
⊹𖡡 @TK_land
⊹𖡡 @TK_landUP


The Outcasts🧩𖨥

«چه پسرکوچولوی خوبی! می‌دونستی خیلی خوشگلی؟ موهای بلند دوست داری؟!»

پشت جونگ‌کوک لرزید؛ از وحشت و هراس. زیر پایش انگار خالی شده بود! دست کثیف مرد به‌آرامی خزید و روی زانویش نشست. همه‌ی تن پسر منقبض و خشک شد.

«یادت میاد اون روز چطوری داشتی نگاهم می‌کردی؟! دلت می‌خواد با تو هم همون کار رو بکنم؟! مامانت خیلی خوشش می‌اومد! تو دقیقاً مثل اونی... یه هرزه کوچولوی خوشگل که هر کاری برای منافع خودش می‌کنه!»

تن جونگ‌کوک انگار مُرده بود. مَرد داشت دست‌مالی‌اش می‌کرد؛ ران‌هایش را فشار می‌داد و آلتش را چنگ می‌زد... و ناگهان دندان‌های نیش یک خاطره‌ی هولناک در مغز پسر فرو رفت و انگار دردی ناغافل در تمام وجودش پیچید!
تو شبدر چهاربرگ منی...

❘ #Outcasts  ❘ #Fic ❘ #Spoil ❘  
ִ  𖦹   ִ  ˑ 𖥔   ּ   ִ  𖦹   ִ  ˑ 
⊹𖡡 @TK_land
⊹𖡡 @TK_landUP


📌سلام عزیزان، شبتون بخیر! به اطلاع ریدرهای فیکشن آکوما می‌رسونیم که پارت هشتم این فیک امشب آپ‌ نخواهد شد؛ لطفاً برای هفته‌ی آینده منتظرش باشید.


The Outcasts🧩𖨥

جونگ‌کوک دیگر به هیچ‌چیز اهمیت نمی‌داد. او تنها باید از خانواده‌اش محافظت می‌کرد؛ حتی به‌قیمت نابودی خودش! این کاری بود که یک جئون انجام می‌داد!

«او-اونا... به مادرم... بهش تجا...»
صدایش لرزید و شکست؛ اما به هر زحمتی که بود، جمله‌اش را کامل کرد:
«تجاوز کردن!»

مرد بزرگ‌تر با دردی مفرط و شدید اشک دیگری ریخت و ندید که انگشت جونگ‌کوک با بی‌حواسی انگشتر ظریفش را به بازی گرفته بود. او دروغ می‌گفت و با هر دروغ خود، از درون در هم می‌شکست! خیانت به اعتماد تهیونگ دردناک‌ترین خطایی بود که در طول زندگی‌اش مرتکب شده بود؛ اما مگر چاره‌ی دیگری هم داشت؟!

❘ #Outcasts  ❘ #Fic ❘ #Spoil ❘  
ִ  𖦹   ִ  ˑ 𖥔   ּ   ִ  𖦹   ִ  ˑ 
⊹𖡡 @TK_land
⊹𖡡 @TK_landUP


Akuma🩸𖨥

- ما اخیراً متوجه شدیم که کیم یوجین سوگند پاکدامنی خودش رو شکسته و به خدای خودش خیانت کرده قربان؛ به همین خاطر فکر می‌کنم یکی از پیروان صادق شما اون دختر رو به‌خاطر این گناه بزرگ مجازات کرده باشه.

چوآ گیج و خسته از چرت‌و‌پرت‌های اون هرزه‌ی لعنتی بازوهاش رو از بین انگشت‌های همسرش بیرون کشید و با سری بلند و چهره‌ای حق‌به‌جانب در مقابل کی‌جون قرار گرفت.

- تمام این اتهامات دروغه آقای جئون! شما یوجین رو خیلی خوب می‌شناسید؛ درضمن آخه کدوم یکی از پیروان فرقه جرئت این رو داره که به دختر من دس‍-...

- کیم تهیونگ... داشتم در مورد ایشون حرف می‌زدم قربان!

❘ #Akuma ❘ #Fic ❘ #Spoil ❘
ִ  𖦹   ִ  ˑ 𖥔   ּ   ִ  𖦹   ִ  ˑ 
⊹𖡡 @TK_land
⊹𖡡 @TK_landUP


Akuma🩸𖨥

- بیمارستانه... دیشب از طبقه‌ی دوم سقوط کرد؛ خوشبختانه به‌خاطر افتادنش توی باغچه، آسیب جدی‌ای به سرش وارد نشده و فقط چندتا شکستگی جزئی داره.

- پدرت، مگه نه؟!

در جواب سؤالی که پاسخش مثل روز روشن بود، فقط لبخند تلخی رو مهمون لب‌هاش کرد و با بالا‌انداختن شونه‌هاش کوتاه گفت: «نمی‌دونم!»

تهیونگ کلافه از بی‌رحمی غیرقابل پیش‌بینی‌ جئون بزرگ چنگی به موهای روشنش زد و باز هم مثل روز اولی که جونگ‌کوک رو دیده بود، نگاهش رو به‌سمت چشم‌بندش سوق داد.

'یعنی ممکنه اونم کار پدرش باشه؟'

- از من چی می‌خوای کیم؟ چرا اونجا جلوم زانو زدی؟

❘ #Akuma ❘ #Fic ❘ #Spoil ❘
ִ  𖦹   ִ  ˑ 𖥔   ּ   ִ  𖦹   ִ  ˑ 
⊹𖡡 @TK_land
⊹𖡡 @TK_landUP


The Outcasts🧩𖨥

سروان کیم این بار نه متحیرانه، بلکه با ترحم و دلسوزی رفتارهای غیرعادی‌اش را تماشا می‌کرد. لحظه‌ای مکث کرد و سپس با لحنی دوستانه پرسید:
«می‌تونم ببینمش؟»

سوری سرش را بالا گرفت و با همان لبخند عجیب، به تهیونگ خیره شد. بی‌حرف کتاب را بالا گرفت و مرد تقریباً آن را قاپید! روی صندلی نشست و به‌محض بازکردنش،‌ چشمش به یادداشتی خورد که در صفحه‌ی اول، درست زیر نام گردآورنده‌ی مطالب نوشته شده بود!
«برای بهترین آجوشی دنیا!»

ابروهای تهیونگ بالا رفت و بی‌معطلی سراغ فهرست ابتدای کتاب رفت. پیداکردن بخش موردنظرش چندان طول نکشید. به‌سرعت صفحه را گشود و چشمش به یادداشت دیگری خورد؛ درست زیر کلمه‌ی دیونیزوس!

«مثل جی‌سو که انگور نجاتش داد!»

❘ #Outcasts  ❘ #Fic ❘ #Spoil ❘  
ִ  𖦹   ִ  ˑ 𖥔   ּ   ִ  𖦹   ִ  ˑ 
⊹𖡡 @TK_land
⊹𖡡 @TK_landUP


Akuma🩸𖨥

- خدا؟! می‌خوای بگی تو به وجود خدا اعتقاد داری؟

سؤال غیرمنتظره‌ی تهیونگ مغزش رو به فکر فرو برد و لب‌هاش رو به‌ همدیگه دوخت؛ چون جوابی که قصد بیرون‌اومدن از دهانش رو داشت، مسلماً برای هیچ‌کدوم‌شون خوشایند جلوه نمی‌کرد و فقط روی زخم کهنه‌ی بینشون نمک می‌پاشید.

- اون لب‌های لعنتی‌ات رو روی هم فشار نده و حرف بزن جئون! تو-...

جمله‌ی تهاجمی‌اش با پیچیدن صدای جیغ وحشت‌زده‌ی لوکراسیا درون فضای راهرو بُریده شد و خیلی طول نکشید که تمام دانشجویان اطرافش از جمله کارلا، آندر و جونگ‌کوک به‌سمت در خروجی دویدند تا خودشون رو بهش برسونند.

- میِردا... ا-اون خونه؟!

❘ #Akuma ❘ #Fic ❘ #Spoil ❘
ִ  𖦹   ִ  ˑ 𖥔   ּ   ִ  𖦹   ִ  ˑ 
⊹𖡡 @TK_land
⊹𖡡 @TK_landUP


The Outcasts🧩𖨥

تهیونگ برای لحظاتی به جونگ‌کوک خیره ماند و سپس لب‌هایش به لبخندی محو گشوده شدند. دستش را بلند کرد و سر انگشتش را آرام روی لب‌های او کشید. شبیه گل بودند؛ لطیف و ظریف... شبیه همان کلمه‌ای که از ایوانا یاد گرفته بود و حتی به زبان آوردنش هم وجود تهیونگ را لبریز از حسی نوازش‌گونه می‌کرد.

نفس عمیقی کشید و زیر لب برای خودش نجوا کرد:
«اشتباه نمی‌کردم... می‌دونستم محاله اشتباه کنم! تو قاتل نیستی!»

❘ #Outcasts  ❘ #Fic ❘ #Spoil ❘  
ִ  𖦹   ִ  ˑ 𖥔   ּ   ִ  𖦹   ִ  ˑ 
⊹𖡡 @TK_land
⊹𖡡 @TK_landUP

Показано 20 последних публикаций.