ماریانا، صداقت آبی نیست، دشت سبزیست، وقتی همانند برهای به چریدن سبزیش میروی، باید مراقب گرگها باشی.
من آدم صادقی نبودم، اما بسیار بره بودم، از واقعی شدن میترسیدم، اما تو مرا سر عقل آوردی که راست بگویم، که درست عمل کنم. تو، مرا سر ذوق آوردی تا در این دشت بدوم، جیبهایم را پر تخم لاله عباسیها کنم، ختمی توی موهایم سنجاق کنم، پروانههای نشسته روی بابونهها را یومّا صدا بزنم، پابرهنه تا لب رود سنجاقکها را دنبال کنم.
ماریانا، طاقچهت را خلوت کن، سفره را پهن کن، دامنم پر از ریحانست و تا برسم حدس بزن چند داوودی برای انداختن دور گردنت ریسه کردهام؟
حاتمه رحیمی
ماریانا، صداقت آبی نیست، دشت سبزیست، وقتی همانند برهای به چریدن سبزیش میروی، باید مراقب گرگها باشی.
من آدم صادقی نبودم، اما بسیار بره بودم، از واقعی شدن میترسیدم، اما تو مرا سر عقل آوردی که راست بگویم، که درست عمل کنم. تو، مرا سر ذوق آوردی تا در این دشت بدوم، جیبهایم را پر تخم لاله عباسیها کنم، ختمی توی موهایم سنجاق کنم، پروانههای نشسته روی بابونهها را یومّا صدا بزنم، پابرهنه تا لب رود سنجاقکها را دنبال کنم.
ماریانا، طاقچهت را خلوت کن، سفره را پهن کن، دامنم پر از ریحانست و تا برسم حدس بزن چند داوودی برای انداختن دور گردنت ریسه کردهام؟
حاتمه رحیمی