نمیدانم کجا هستم. دعوت نشدهام. اتفاقی اینجایم. هیچکس را نمیشناسم. چه مراسمی است؟ لبخند بزنم یا محزون باشم؟ دعوت نشدهام، نامی ندارم، ”شما... ببخشید! جزو مدعوین نیستید، اینجا چکار میکنید؟” جوابی ندارم، هیچوقت جوابی نداشتم. بیستودو سال است که دنبال راه خروجم. دارد میشود بیست.وسه سال.
این تعلل شوم است و دراز، توجیهی ندارد.
این تعلل شوم است و دراز، توجیهی ندارد.