چقدر قشنگ همه چیز رو توصیف کردی.
چرا که نه، حالا بیشتر دارم عاشق کتابفروشیِ دور افتاده و کوچیکمون میشم.
نمیتونم برای رنگ زدن دیوارهاش و چیدن کتاب های قدیمیمون صبر کنم. حسِ گرمی و صمیمت رو لابه لای تک تک کتاب ها و صفحاتشون حس میکنم. حسی که ما موقع چیدنشون به جا گذاشتیم و حالا به صاحبهای جدید کتابهامون منتقل میشه.
توی یکی از جهان های موازی، کتابفروشیمون به مکانی که توشه و حتی آدمهایی که واردش میشن روح تازهای میبخشه.
و در مقابل هر اتفاقی، زندگی هنوز توش جریان داره..
چرا که نه، حالا بیشتر دارم عاشق کتابفروشیِ دور افتاده و کوچیکمون میشم.
نمیتونم برای رنگ زدن دیوارهاش و چیدن کتاب های قدیمیمون صبر کنم. حسِ گرمی و صمیمت رو لابه لای تک تک کتاب ها و صفحاتشون حس میکنم. حسی که ما موقع چیدنشون به جا گذاشتیم و حالا به صاحبهای جدید کتابهامون منتقل میشه.
توی یکی از جهان های موازی، کتابفروشیمون به مکانی که توشه و حتی آدمهایی که واردش میشن روح تازهای میبخشه.
و در مقابل هر اتفاقی، زندگی هنوز توش جریان داره..