Bikini bottom


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


Welcome to Bikini bottom daily channel😌✨
روزمره نویسے های باب اسفنجے و پاتریک🌈🍓✨
دو تا رفیق کنکوری خل و چل و باحال😎💕
کپـے نہ،فوروارد کنید قشنگا ؛)
آشنایــی بیشتر👇🏼
https://t.me/bikinibottom_b_p/6

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


شبتون به قشنگی شب پر ستاره ی ونگوک!✨


•💜•


خوشحالم از اینکه امشب خواهرم تو اتاق خوابیده:)
حضورشو دوست دارم...

•💜•


من هر وقت خیلی غمگین میشم به جای گریه و زاری و کوبیدن به در و دیوار،میخوابم.خیلی خوبه.وقتی بیدار میشی انگار سبک شدی.


•💜•


حدس میزنم اگه یکم دیگه بیدار بمونم رودخونه ی چشمام سرازیر میشه و چنلو سیل میبره،
در نتیجه میرم بخوابم...


•💜•


توی 12 دقیقه اونم این ساعت شب 8 نفر هستن که اینجارو میخونن؟
مرسی که هستین🤍✨


•💜•


امشب حس کردم یکی شبیه نادلبر پیدا شده...
دقیقا داشت مثل اون حرف میزد...
به بی احساسی اون...
به بداخلاقی اون...
حس بدی بهم تزریق شد امشب💔
حالم اصلا خوب نیست...


•💜•


❤️‍🔥❤️‍🔥:❤️‍🔥❤️‍🔥


ممبرای جدید خوش اومدین🌸✨


•💜•


نصف نیمه هستم
تا این رو مخ درست شه

💜


☹️☹️

❥︎🦩^^


باب اسفنجی شاید یه چند روز نباشه:(
گند خورده به تلگرامم نمیدونم چرا:(
sorry💔


°💜°


قشنگ بود؟🥺💔 ❥︎🦩^^
Опрос
  •   خیلی (:
  •   نوچ، خیلی چرت بود💔
7 голосов


شیرین وقتی نامه ی خسرو رو دید خیلییی خوشحال شد و نامه رو کلییی بوسید ، اما وقتی بازش کرد و کنایه ها و طعنه هاشو دید خیلی ناراحت شد ولی هیچی نگفت ... ((:


تا همینجاش مربوط به عشقِ فرهاد به شیرین بود ، که خیلیم تلخ بود واقعا (:
عشقی که اونقدر عمیق بود که منجر به مرگش شد ((:

اگه دوس داشتین بقیشم براتون میذارم💓
بقیش مربوط به عشقِ خسرو و شیرینه ...

❥︎🦩^^


چون فرهاد استادِ سنگ تراشی بود ،، بهش گفت که اون خیلی ماهره و میتونه یه جوب بِکَنه که شیرِ دوشیده شده ی گوسفندارو بریزن توی اون و برسه بهش ...

فرهاد اومد و شروع به کار کرد
یه روز شیرین میره که کارِ فرهاد رو از نزدیک ببینه ..
وقتی ک رفت ، از کارش خوشش اومد و چند تا از سنگای گرون قیمت گردنبندشو به فرهاد داد

از همون روز فرهاد عاشق شیرین شد ، و انقد حالش بد شد ک افسردگی گرفت و توی کوه موند ، و انقد ناله و زاری میکرد که همه فهمیدن عاشقِ شیرین شده ، حتی خسرو ...


وقتی خسرو شنید که فرهاد ، عاشق شیرین شده ،، عصبانی شد و یه جلسه با بزرگان گذاشت و گفت: من نمیتونم کسی که عاشق شیرینه رو تحمل کنم ، حتی نمیتونم بکشمش چون اگه بکشمش یه بی گناه رو کشتم ...
بزرگان هم به خسرو گفتن : فرهاد رو به طمع بنداز و بهش پول زیاد پیشنهاد بده ،، اینطوری اونم دست از عشق به شیرین برمیداره ...


خسرو همین کارو کرد ، ولی فرهاد قبول نکرد
و خسرو هم که اینو شنید گفت: یه راه بین کوه بساز تا رفت و امد برای ما راحت تر بشه
((ولی قصد اصلیش این بود که حواسِ فرهاد به کار پرت بشه و از عشقش به شیرین دست بکشه ))
فرهاد هم قبول کرد و گفت من این کارو میکنم که تو دست از عشق به شیرین بکشی ...

فرهاد به کوه بیستون رفت که سنگای خیلی سختی داشت ولی هرطور که شده به خاطر شیرین این کارو انجام میداد ...

وقتی به بیستون رفت ، صورتِ شیرین رو روی یه صخره کَند ، و بعد دوباره مشغول به درست کردن جاده شد

یه روز شیرین به دیدنش میره و موقع برگشت اسبش زمین میخوره و دیگه نمیتونه بلند بشه
فرهاد هم اسب رو همراه با شیرین بلند میکنه و تا پایین کوه میبره

این خبر رو اینطوری به خسرو گفتن ک : شیرین به دیدن فرهاد رفته و بعد از اون فرهاد یه جوری کار میکنه که به زودی کندن کوه بیستون تموم میشه ...

خسرو دوباره با بزرگان مشورت کرد و ازشون کمک خواست
و اونها گفتن که باید یه شخصی رو به کوه بفرستی که به فرهاد ، خبرِ مرگِ شیرین رو بده .
به خاطرِ همین یه آدمِ بد رو استخدام کردن که بره و این خبرو به فرهاد بده ،،


وقتی که فرهاد این خبرو شنید ، همونجا قلبش وایساد و مرد .
شیرین هم وقتی این خبر رو شنید خیلیییی ناراحت شد ، خسرو هم یه نامه به شیرین نوشت که توش پر از طعنه بود و مرگِ فرهاد رو تسلیت گفته بود.

❥︎🦩^^


بعد ،،، سپاه روم به ایران حمله کردن و تاج و تختِ خسرو رو پس گرفتن و خسرو دوباره شاه شد ، ولی خب از دوری شیرین ناراحت بود ،
شیرین هم همینطور ...

بعد از یه مدت،، مهین بانو میمیره و شیرین ملکه میشه ، توی این دوران غم دوری خسرو باعث نااروم بودنش میشد تا اینکه میره پیشش ..و عشقِ خسرو دوباره تازه میشه ...
خسرو از مریم خواهش و تمنا میکنه که شیرین رو توی حرمسرا راه بده ولی مریم خیلی سخت مخالفت میکنه و شیرین میره

خسرو ،، شاپور رو میفرسته دنبال شیرین ، ولی شیرین خیلی تند جوابشو داد و به یه کوه رفت و هیچ غذایی به جز شیر نمیخورد

و چون گله ی گوسفندا خارج از اونجایی بود که شیرین زندگی میکرد ، شاپور ، فرهاد رو به شیرین معرفی کرد

❥︎🦩^^


توی راه ، شیرین میره کنارِ یه رود که آب بخوره ، و اونجا خسرو رو میبینه
و هردوشون با یه نگاه از همدیگه خوششون میاد ، ولی خب با این فکر که دارن میرن دنبال یه یارِ زیباتر ، بیخیالِ همدیگه میشن و راه خودشونو میرن ...

شیرین میرسه به کاخ ولی خسرو نبود ،، خدمتکارا هم به حرفِ خسرو ،،، تا میتونستن ازش پذیرایی کردن
ولی خب یه سری آدمِ حسود توی کاخ نگهش نداشتن و بردنش یه جای خیلی خیلی بد آب و هوا تا وقتی ک خسرو بیاد ...

خسرو هم از اون طرف وقتی که میرسه به کاخِ شیرین ، میفهمه که شیرین به مدائن (شهرِ خسرو) رفته و خب شاپور رو میفرسته که شیرین رو بیاره به شهرِ خودش (شهرِ شیرین) ...

وقتی که شاپور میره که شیرین رو بیاره ، خسرو خبر مرگ پدرش رو میشنوه و مجبور میشه به مدائن برگرده که به جای پدرش روی تخت پادشاهی بشینه ‌

و باز هم وقتی که شیرین به اران (شهرِ خودش) میرسه ، هیچ خبری از خسرو نیست و بازهم نمیتونن همدیگه رو ملاقات کنن (: 💔

بعد از مدت ها،، یه جنگ میشه که خسرو مجبور میشه پادشاهی رو بیخیال بشه و فرار کنه و بره ،، و وقتی که فرار میکنه ،توی اون شهری ک رفته ،، شیرین رو میبینه و این دوتا عاشق بعدِ مدت ها دوری ، تازه همدیگه رو میبینن

شیرین،،، خسرو رو به کاخ مهین بانو(ملکه ی کشورش و عمش) میبره و ازش پذیرایی میکنه ،، مهین بانو هم که عشق این دوتارو میبینه ، برای این که زیادی به همدیگه نزدیک نشن از شیرین قول و قسم میگیره که تنها با خسرو صحبت نکنه و جایی نره


شیرینم قبول میکنه ، خیلی وقتا این دوتا باهم میرفتن شکار و .. ولی خب هیچوقت خسرو نتونست به هدفش برسه و بهش نزدیک شه
خسرو اصرار به نزدیک شدن میکرد و شیرین ناز میکرد و اجازه نمیداد
به خاطر همین خسرو ولش میکنه و به روم میره ..
اونجا با شاهزاده روم به نام مریم آشنا میشه و ازدواج میکنه

❥︎🦩^^


خب ببینین ، داستان از این قراره که شیرین یه شاهزاده ی ارمنی بوده و خسرو هم شاه ایران ، این دوتا سره یه اتفاقی عاشقه همدیگه میشن ..

اینطوری که شاپور که یکی از نزدیکای خسرو بوده ، از زیبایی و خوبی های شیرین به خسرو میگه ، خسرو هم عاشقش میشه و شاپور رو میفرسته دنبالش ..
میگه من این دختره رو میخوام

شاپور میره و نزدیکای شهری که شیرین زندگی میکنه میمونه ، بعد میفهمه که شیرین داره میاد توی اون شهره

وقتی اینو میفهمه ، یه عکس از خسرو میکشه و میچسبونه سره راهِ شیرین ،
شیرین که اینو میبینه اونقدر جذبش میشه که خدمتکاراش از ترس اینکه شیرین عاشقش بشه اون عکسو پاره میکنن و‌میندازن دور و میندازنش گردن پریا ..
سری بعدش که دوباره شیرین عکسشو میبینه همین کارو میکنن ،
ولی بارِ سوم خودش میره و عکس رو برمیداره ...
اونقدر ازش خوشش میاد که از همه دربارش میپرسه ، که ببینه این شخص کیه و کجا زندگی میکنه ..

بعد شاپور میره و رد میشه ، شیرین ازش میپرسه که این شخص رو میشناسی توی این عکس ؟
شاپور هم تا میتونه از خسرو خوب میگه ، جوری که شیرین عاشقِ خسرو میشه و یه انگشتر به عنوان نماد از شاپور میگیره و فرداش راه میوفته که بره به حرمسرای خسرو ...

و همزمان خسرو هم راه میوفته به سمت شهرِ شیرین ،، و موقعی که میخواست حرکت کنه ، به اهلِ حرمسرا میگه اگه شیرین اومد نهایت پذیرایی رو از اون بکنید !!

❥︎🦩^^


خب میخوام براتون داستانِ شیرین و خسرو و فرهاد رو تعریف کنم 💓
یکم طولانیه ..
اگه دوس داشتین بخونین ، به نظرم قشنگه (:
داستانِ یه عشقِ یه طرفست ...

❥︎🦩^^


بلخره آمار چنل سبز شده و من خیلی خوشحالم🥺💚🌿


•💜•


ما انقدر خوبیم که برای ذوق کردن احتیاجی به سوئیچ بوگاتی یا کلید خونه نداریم،با یه بک گراند عوض کردن و پفک خوردن ذوق میکنیم

•💜•

Показано 20 последних публикаций.

59

подписчиков
Статистика канала