توی راه ، شیرین میره کنارِ یه رود که آب بخوره ، و اونجا خسرو رو میبینه
و هردوشون با یه نگاه از همدیگه خوششون میاد ، ولی خب با این فکر که دارن میرن دنبال یه یارِ زیباتر ، بیخیالِ همدیگه میشن و راه خودشونو میرن ...
شیرین میرسه به کاخ ولی خسرو نبود ،، خدمتکارا هم به حرفِ خسرو ،،، تا میتونستن ازش پذیرایی کردن
ولی خب یه سری آدمِ حسود توی کاخ نگهش نداشتن و بردنش یه جای خیلی خیلی بد آب و هوا تا وقتی ک خسرو بیاد ...
خسرو هم از اون طرف وقتی که میرسه به کاخِ شیرین ، میفهمه که شیرین به مدائن (شهرِ خسرو) رفته و خب شاپور رو میفرسته که شیرین رو بیاره به شهرِ خودش (شهرِ شیرین) ...
وقتی که شاپور میره که شیرین رو بیاره ، خسرو خبر مرگ پدرش رو میشنوه و مجبور میشه به مدائن برگرده که به جای پدرش روی تخت پادشاهی بشینه
و باز هم وقتی که شیرین به اران (شهرِ خودش) میرسه ، هیچ خبری از خسرو نیست و بازهم نمیتونن همدیگه رو ملاقات کنن (: 💔
بعد از مدت ها،، یه جنگ میشه که خسرو مجبور میشه پادشاهی رو بیخیال بشه و فرار کنه و بره ،، و وقتی که فرار میکنه ،توی اون شهری ک رفته ،، شیرین رو میبینه و این دوتا عاشق بعدِ مدت ها دوری ، تازه همدیگه رو میبینن
شیرین،،، خسرو رو به کاخ مهین بانو(ملکه ی کشورش و عمش) میبره و ازش پذیرایی میکنه ،، مهین بانو هم که عشق این دوتارو میبینه ، برای این که زیادی به همدیگه نزدیک نشن از شیرین قول و قسم میگیره که تنها با خسرو صحبت نکنه و جایی نره
شیرینم قبول میکنه ، خیلی وقتا این دوتا باهم میرفتن شکار و .. ولی خب هیچوقت خسرو نتونست به هدفش برسه و بهش نزدیک شه
خسرو اصرار به نزدیک شدن میکرد و شیرین ناز میکرد و اجازه نمیداد
به خاطر همین خسرو ولش میکنه و به روم میره ..
اونجا با شاهزاده روم به نام مریم آشنا میشه و ازدواج میکنه
❥︎🦩^^
و هردوشون با یه نگاه از همدیگه خوششون میاد ، ولی خب با این فکر که دارن میرن دنبال یه یارِ زیباتر ، بیخیالِ همدیگه میشن و راه خودشونو میرن ...
شیرین میرسه به کاخ ولی خسرو نبود ،، خدمتکارا هم به حرفِ خسرو ،،، تا میتونستن ازش پذیرایی کردن
ولی خب یه سری آدمِ حسود توی کاخ نگهش نداشتن و بردنش یه جای خیلی خیلی بد آب و هوا تا وقتی ک خسرو بیاد ...
خسرو هم از اون طرف وقتی که میرسه به کاخِ شیرین ، میفهمه که شیرین به مدائن (شهرِ خسرو) رفته و خب شاپور رو میفرسته که شیرین رو بیاره به شهرِ خودش (شهرِ شیرین) ...
وقتی که شاپور میره که شیرین رو بیاره ، خسرو خبر مرگ پدرش رو میشنوه و مجبور میشه به مدائن برگرده که به جای پدرش روی تخت پادشاهی بشینه
و باز هم وقتی که شیرین به اران (شهرِ خودش) میرسه ، هیچ خبری از خسرو نیست و بازهم نمیتونن همدیگه رو ملاقات کنن (: 💔
بعد از مدت ها،، یه جنگ میشه که خسرو مجبور میشه پادشاهی رو بیخیال بشه و فرار کنه و بره ،، و وقتی که فرار میکنه ،توی اون شهری ک رفته ،، شیرین رو میبینه و این دوتا عاشق بعدِ مدت ها دوری ، تازه همدیگه رو میبینن
شیرین،،، خسرو رو به کاخ مهین بانو(ملکه ی کشورش و عمش) میبره و ازش پذیرایی میکنه ،، مهین بانو هم که عشق این دوتارو میبینه ، برای این که زیادی به همدیگه نزدیک نشن از شیرین قول و قسم میگیره که تنها با خسرو صحبت نکنه و جایی نره
شیرینم قبول میکنه ، خیلی وقتا این دوتا باهم میرفتن شکار و .. ولی خب هیچوقت خسرو نتونست به هدفش برسه و بهش نزدیک شه
خسرو اصرار به نزدیک شدن میکرد و شیرین ناز میکرد و اجازه نمیداد
به خاطر همین خسرو ولش میکنه و به روم میره ..
اونجا با شاهزاده روم به نام مریم آشنا میشه و ازدواج میکنه
❥︎🦩^^