فریاد زدم ...
سوز فریادم گوشهای خودم را کر کرد اما هیچکس نشنید،
نجوایی گوش هایم را نوازش کرد که چشمهایم را ببندم و اُمید داشته باشم .
اطراف مرا، چارچوب اندوه پر کرده و سقف این چارچوب اُمید است؛
اُمید چیست؟
زمانی که در این چارچوب به سر میبری و متوجه روز و شب نمیشوی،
اُمید چه معنایی دارد؟
زمانی که از گریستن اطرافات را تار میبینی،
زمانی که آن چارچوب های اندوه در حال بلعیدن تواند،
چشمانت را که باز میکنی آن اُمید را میبینی، که بیشرمانه از آن بالا به تو میخندد و تورا به حال خودت رها میکند . . .
حالا به من بگو
نکند اُمیدواری تنها به اندیشه فریب دادن تو پناه میبرد؛ تا تو بیشتر و بیشتر در آن زندان بمانی؟
نکند تو با اُمید اینکه روزی رها میشوی از مصیبتِ غمها، دست از تلاش و کوشش برای آزادی خودت برمیداری؟
نمیدانم؛
اما این را خوب میدانم که به اندوهها بیشتر از اُمید های فریبنده اعتماد دارم ...
سوز فریادم گوشهای خودم را کر کرد اما هیچکس نشنید،
نجوایی گوش هایم را نوازش کرد که چشمهایم را ببندم و اُمید داشته باشم .
اطراف مرا، چارچوب اندوه پر کرده و سقف این چارچوب اُمید است؛
اُمید چیست؟
زمانی که در این چارچوب به سر میبری و متوجه روز و شب نمیشوی،
اُمید چه معنایی دارد؟
زمانی که از گریستن اطرافات را تار میبینی،
زمانی که آن چارچوب های اندوه در حال بلعیدن تواند،
چشمانت را که باز میکنی آن اُمید را میبینی، که بیشرمانه از آن بالا به تو میخندد و تورا به حال خودت رها میکند . . .
حالا به من بگو
نکند اُمیدواری تنها به اندیشه فریب دادن تو پناه میبرد؛ تا تو بیشتر و بیشتر در آن زندان بمانی؟
نکند تو با اُمید اینکه روزی رها میشوی از مصیبتِ غمها، دست از تلاش و کوشش برای آزادی خودت برمیداری؟
نمیدانم؛
اما این را خوب میدانم که به اندوهها بیشتر از اُمید های فریبنده اعتماد دارم ...