تاریخ نوین آسمان
۱۸ آذر ۱۴۰۰
#محمود_فاضلی_بیرجندی
این دو عکس، یکی بامداد پس از آخرین باران برداشته شده، و دومی بامداد روزی دیگر.
من که دوست دارم رخدادها و آدمها را تاریخی ببینم، بدین رسیدهام که دیگر بایستی تاریخ نوینی برای آسمان نوشته شود. تاریخی به فرموده فردوسی: نغر و جوان.
آسمان و رنگ آبی آن که از دیرباز بیکران بود، و نمایانگر بیکرانگی، زین پس باید به رنگی دیگر شناخته شود و هم شناساننده چیزی دیگر باشد، نه بیکرانگی. #محمود_فاضلی_بیرجندی
سالهایی است تا آسمان در این نشستگاه ایران گرامی، در تهران، رنگ باخته است. یکچند هر روز از بامداد تا نیمروز سیاه بود و پس، رفته رفته به سپیدی میگرایید.
کنون چندی است که از بامداد سپید میزند، سپیدیی وهمآور، که دل و گمان را برمیآشوبد.
#محمود_فاضلی_بیرجندی
ما که در این برهه در زیر این آسمان هستیم بسیار سخن ها شنیده و گفتهایم که هوا آلوده است.
سخنانی که بهری نداده و تکرار آن کسی را به کاری وانداشته تا مگر هوای زیر این آسمان پاکیزه شود، و آسمان به رنگ آبی قدیم درآید! #محمود_فاضلی_بیرجندی
پس گفتار بیهوده بس. کاری باید. باید که تاریخ نوین آسمان تهران را بنویسیم. بسا که چنین سخنی بر زیر این لوح کبود قدیم، لوح سپید کنونی، به یادگار بماند.
تاریخ نوین آسمان، شاید که چنین نوشته شود: #محمود_فاضلی_بیرجندی
یکی بود، یکی نبود،
زیر گنبد سپید،
پیری بنمانده بود و چندین جوانسالان ناخوش احوال نشسته بودند.
اسبی نبود و آنان عصاری نمی دانستند، خری نبود و کس خراطی نمی دانست، فقط موش بود، موش های درشت جستان و خیزان؛ با بچگکهایشان که ناله نمیکردند، از بس خوش بودند.
آب نبود و پس، گذر پیلی بدین سرزمین نیفتاد تا آب بخورد.
پیلی که نبود، دندان هایش نشکسته بود. و دادی از او برنخاست، بهر یاری خواستن از ننه جونش تا استاد دلاکی بیاورد.
و استاد دلاکی هم نبود، دلاک نظرپاکی. پس دردی از تن پیلی که نبود، به در نمیرفت. درد در تن پیل قدیم بمانده بود. پیلی که نبود. پیلی نبود.
#محمود_فاضلی_بیرجندی
گمانم چکیده تاریخ نوین آسمان، برین صورت باشد.
بماند این چکیده، تا روزی خودم این را بپرورانم و پس بگسترانمش تا کتابی شود، یا کسی، دوستی، تاریخ نوین آسمان را بنویسد، یادگار این روزگار ما.
بیشتر، سخنی ندارم. گفتنی بنمانده. ناگفتهای هم بنمانده.
https://t.me/dejnapesht4000
۱۸ آذر ۱۴۰۰
#محمود_فاضلی_بیرجندی
این دو عکس، یکی بامداد پس از آخرین باران برداشته شده، و دومی بامداد روزی دیگر.
من که دوست دارم رخدادها و آدمها را تاریخی ببینم، بدین رسیدهام که دیگر بایستی تاریخ نوینی برای آسمان نوشته شود. تاریخی به فرموده فردوسی: نغر و جوان.
آسمان و رنگ آبی آن که از دیرباز بیکران بود، و نمایانگر بیکرانگی، زین پس باید به رنگی دیگر شناخته شود و هم شناساننده چیزی دیگر باشد، نه بیکرانگی. #محمود_فاضلی_بیرجندی
سالهایی است تا آسمان در این نشستگاه ایران گرامی، در تهران، رنگ باخته است. یکچند هر روز از بامداد تا نیمروز سیاه بود و پس، رفته رفته به سپیدی میگرایید.
کنون چندی است که از بامداد سپید میزند، سپیدیی وهمآور، که دل و گمان را برمیآشوبد.
#محمود_فاضلی_بیرجندی
ما که در این برهه در زیر این آسمان هستیم بسیار سخن ها شنیده و گفتهایم که هوا آلوده است.
سخنانی که بهری نداده و تکرار آن کسی را به کاری وانداشته تا مگر هوای زیر این آسمان پاکیزه شود، و آسمان به رنگ آبی قدیم درآید! #محمود_فاضلی_بیرجندی
پس گفتار بیهوده بس. کاری باید. باید که تاریخ نوین آسمان تهران را بنویسیم. بسا که چنین سخنی بر زیر این لوح کبود قدیم، لوح سپید کنونی، به یادگار بماند.
تاریخ نوین آسمان، شاید که چنین نوشته شود: #محمود_فاضلی_بیرجندی
یکی بود، یکی نبود،
زیر گنبد سپید،
پیری بنمانده بود و چندین جوانسالان ناخوش احوال نشسته بودند.
اسبی نبود و آنان عصاری نمی دانستند، خری نبود و کس خراطی نمی دانست، فقط موش بود، موش های درشت جستان و خیزان؛ با بچگکهایشان که ناله نمیکردند، از بس خوش بودند.
آب نبود و پس، گذر پیلی بدین سرزمین نیفتاد تا آب بخورد.
پیلی که نبود، دندان هایش نشکسته بود. و دادی از او برنخاست، بهر یاری خواستن از ننه جونش تا استاد دلاکی بیاورد.
و استاد دلاکی هم نبود، دلاک نظرپاکی. پس دردی از تن پیلی که نبود، به در نمیرفت. درد در تن پیل قدیم بمانده بود. پیلی که نبود. پیلی نبود.
#محمود_فاضلی_بیرجندی
گمانم چکیده تاریخ نوین آسمان، برین صورت باشد.
بماند این چکیده، تا روزی خودم این را بپرورانم و پس بگسترانمش تا کتابی شود، یا کسی، دوستی، تاریخ نوین آسمان را بنویسد، یادگار این روزگار ما.
بیشتر، سخنی ندارم. گفتنی بنمانده. ناگفتهای هم بنمانده.
https://t.me/dejnapesht4000