"دخت‌شرقي"


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


" تا شقايق هست زندگي بايد كرد…"
ناشناس:
https://t.me/BiChatBot?start=sc-105753-P1GHNnw

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


Репост из: creѕceɴт (🌙)
انگار یک نفر هست که اصلا نیست
انگار عده‌ای هستند که نمی آیند
شاید کسی در چشم من است که رفته از چشمم
نمی دانم!


Репост из: creѕceɴт (🌙)
بعضیا اینقد بدون توقع مهربون و همه‌چی‌تمومن که دوس داری بری بزنی رو شونه‌ی تموم پرتوقعای ازخودراضی بگی ببین یاد بگیر...😒


Репост из: زندگی، جانِ جانانِ ما
در پزشکی دردی وجود دارد به اسم درد فانتوم؛ بهش درد خیالی هم می‌گویند، اما خیالی نیست، واقعا درد می‌کند. بیمار واقعا درد می‌کشد، ولی از جایی که دیگر نیست. دستی درد می‌کند که قطع شده، انگشتی درد می‌کند که جایش بین تمام انگشتانش خالیست، آدمی که یادش هست اما خودش نه.. انگار نگاه می‌کند به جای خالی چیزی و درد می‌کشد، از نبودنش، از نداشتنش. از اینکه تنها خاطره‌ای برایش مانده و دردی که کسی نمی‌فهمد، جای خالی‌ای که کسی نمی‌بیند چون به گمانشان این‌ها همه دردی است خیالی..

"فاطمه محمدلو"


https://t.me/vejel/289
يك عدد همدرد هستم.
جون ادم رو به لب مي رسونن، حالا كافيه خودشون كاري داشته باشن…


توي گياه شناسي يه پديده اي داريم به اسم "پلاسموليز". به زماني مي گن كه به گياه اب كافي نمي رسه و شروع به پژمرده شدن مي كنه. حالا اگه زود دست به كار شديم و به گياه اب داديم كه خب درست مي شه، اما اگه دير به فكر بيفتيم هر چقدر هم به گياه اب بديم ديگه فايده نداره!
راستش اين پلاسموليز رو ما به بيان ديگه توي سراسر زندگيمون داريم. توي روابطمون، ارزو هامون، رفتارمون و…
گاهي اوقات خيلي زود دير مي شه و حكايتمون مي شه نوش دارو بعد از مرگ سهراب!


هوا يه جوريه( ابري و خنك) كه شديداً نياز دارم به يك پياده روي.
پ.ن: حيف كه نمي شه!



#در‌خلال‌پروژه


اولين باري كه انقدر بيدار موندم كه روشن شدن هوا رو ببينم خيلي تجربه ي عجيبي بود كه هيچ حرفي براي توصيفش نمي تونم بزنم شايد مثل يه جور همذات پنداري دروني يا خلأ يا…
دركل يه شب انقدر بيار بمونين كه بتونيم روشن شدن هوا تا طلوع رو ببينيدى تجربه ي جالبيه!


خدايا شكرت!


اما خب من پشيمون نيستم و مي دونم بهترين تصميمي كه مي تونستم رو در اون برهه ي زماني گرفتم ولي اميدوارم هيچ كس دچار همچين چيزي نشه!


مي دونيد يك سال تمام طول كشيد تا فكر انساني رو از سرم بيرون كنم و جدي روي كنكور تجربي متمركز بشم اما برام مثل يه قطعه ي گمشده است؛ انگار يه بخشي از وجودم رو جا گذاشتم.


من از اين "من" كه نتونست براي يك بار هم شده جلوي خانواده اش براي خواسته اش بايسته متنفر يا بيزار يا… نه؛ من ديگه هيچ حس خاصي به اين "من" ندارم!


هر كسي باشه قاعدتاً مي گه خب خانواده ام نذاشتن اما من مي دونم و مي گم كه من خودم مقصر بودم و متأسفانه اونقدر شجاع نبودم كه براي رسيدم به چيزي كه عاشقش بودم- توي اين مورد- براش بجنگم و به دست بيارم!


و اينجا يه سوال پيش مياد پس من توي رشته ي تجربي چي كار مي كنم؟


راستش من عاشق رشته ي انساني ام؛ تمام درس هاش اعم از منطق، جامعه، روانشناسي و… يا حتي عربي و دينيش هم برام جذابه! مي تونم ساعت ها راجب مباحث رشته ي انساني صحبت و بحث كنم اما خسته نشم.


خب تا افتاب در مياد، موعد قرارم با هم گروهيم برسه و بشينيم روي مقاله كار كنيم، بهتون يه اعترافي بكنم( بيشتر درد دله).


استاد راهنمامون قراره مقاله ي بازبيني شده رو بهمون بده و به نظرتون بهم گفته كِي؟ اذان صبح! من منتظرم فايلش رو بفرسته با هم گروهيم روش كار كنيم تا عصر برسونيمش به دست كسي كه قراره نگارش مقاله مون رو چك كنه.
پ.ن: و بله درست حدس زديد من اصلاً نخوابيدم!


Репост из: تانزانیا
این میل به شمال بودن دارد من را می‌کشد. میل به درختی که روی تنه اش یک چیزهای سبزی پرورش داده بودن، میل به سنگ‌های صیقلی لب رودخانه بودن، میل به مه بودن. آنقدر غلیظ که بتوانم یک درخت و یک بخش از رودخانه و یک کلبه را در خودم گم کنم. توی کلبه کرسی باشد، روی کرسی لحاف چهل تکه باشد، یک گوشه سماور باشد، روی دیوار روبه رو پنجره ی آفتابگیر باشد. هی تمام آفتابهای دنیا را بگیرد بیاورد بندازد روی کرسی تا وقتی که باز هوا ابری شود، سرد شود، مه که من هستم بیایم بپیچم دور خانه. هی چرخ بزنم هی از توی خانه صدای سازهای ایرانی بیاید، بوی غذای گرم بیاید، همه چی آرام باشد. گور پدر دنیای واقعی باشد. گور پدر مناسبات اجتماعی باشد. گور پدر پول باشد. گور پدر چشم دوختن به چراغ نوتیفیکشن موبایل باشد. این چشم دوختن به چراغ نوتیفیکیشن موبایل دارد من را می کشد. این چشم دوختن. این موبایل.




https://t.me/pleiadesgirl/14267
شرايطت رو نمي دونم ولي ببين تو كه دوسش داري و به قول خودت هفت ساله كه اين عشق به هيچ طريقه اي از بين نمي ره، پس به نظرم فقط اجازه بده عاشقش باشي. مي دوني چي مي خوام بگم؟ مي خوام بگم دست از سرزنش و انكار احساست بردار و بذار وجود داشته باشه و انرژيي كه براي اين كار صرف مي كني رو مختص يه چيز ديگه بكن؛ حالا يا كسي رو پيدا مي كني كه چيزي فراتر از اين عشق بهت بده و اين عشق رو كنار مي ذاري يا همچين شخصي پيدا نمي شه و اين اكيه كاملاً!
اين احساس براي خيلي هامون پيش مياد، پس بي ازار خودت دوسش داشته باش چون در هر صورت دوسش داري. فقط نذار اين عشق تمام احساساتت رو شامل بشه و اجازه بده احساسات ديگه ت هم جريان پيدا كنه.
زندگي رو همين احساسات معنا مي كنن:)

Показано 20 последних публикаций.

25

подписчиков
Статистика канала