دست نوشته


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


یه دخترِ خیلی بابایی! اینجا می نویسه...
بابا!
یواش تر دیکته بگو،
جا موندم...
https://t.me/Harfmanrobot?start=136379369

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


آره
اصلا باید هیچ وقت عاشق نشد
باید همیشه در مرز عشق و دوستی ایستاد
عاشق آدما که میشی
میرن...


چیزایی رو که دوست داری، نداری!
چیزایی که نداری رو دوست داری!
عجب اینجاست : اون چیزایی که دوست داری ولی نداری رو وقتی به دست میاری دیگه دوستشون نداری!
و اون چیزایی که داشتی و دوستشون نداشتی رو وقتی از دست میدی اونوقت دوستشون داری!
ما آدما همینیم
پر از نمی دانم های پنهان...


یکی از غم انگیز ترین اتفاقات زندگی از دست دادن آدمای دوست داشتنیه...


داشتم تو آشپزخونه کار میکردم، خسته شده بودم،
اومد کنارم ایستاد گفت میشه کمکت کنم
گفتم الان نه، این کار مناسب سن شما نیست
رفت و دوباره اومد کنارم نگاه کرد به دستامو گفت
نظرت چیه یه ربات بخریم که همه کاراتو انجام بده
نگاش کردم خنده م گرفته بود
گفتم برا چی ربات؟
گفت برا این که خسته نشی
گفت اگه دوست داری میتونیم یه دستیار بیاریم
گفت هر کدوم تو دوست داری!
بغلش کردم بوسیدمش و چسبوندمش به خودم
بغض داشت بچه م...
گفت نمیخوام خسته بشی
پیر بشی
نمیخوام موهات سفید بشه...
مامان من باید جوون باشه!
.
بگذریم
اما اینا نیروهای غیبی ان
اینا منو محکم نگه‌ میدارن
نمی ذارن بشکنم
من بخاطر اینا زنده م اصلا...
#من_و_بچه_هام
#زینبم که 6 ساله شه

@dokhtare_shahid


بین من و بعضیا یه محبت قلبی برقراره، ارادت طور، خودشونم نمی دونن...


از تحولات معنوی دخترم خوشحالم...
دعا کنید برای عاقبت بخیریش


چشم هایش حرف ها داشت اما
بی مخاطب بود...


با من از سفر مگو
من غبار جاده را نمیفهمم
من خستگی و تاول پاها را درک نمیکنم
با من از سفر مگو
من عطش را
گرما را
درد جسم خاکی را
در مسیر اربعین نمیفهمم
با من از کربلا سخن مگو
از نجف نیز...
کربلا همان داغ به جا مانده در سینه است بی تسکین
و من همان تشنه ای هستم که از فرط عطش زبان به کام چسبیده ام
سالهاست...
با من از کربلا سخن مگو
از نجف نیز

@dokhtare_shahid


دارم به پاهام میگم اونجایی که نبایدو رفتید و نمیتونید اونجایی که بایدو برید!
حرف حساب جواب نداره
لعنت به هوای نفس


فکر میکردم هر چی دنیام بزرگ تر بشه شادتر بشم
اما نشد...


داشت فکر میکرد
یهو برگشت گفت
اگه الان بود موهاش سفید شده بود...
مامانمو میگم
بابامو میگفت


الان که باید میبودی با هم میرفتیم خرید
نیستی
ما اصلا شبیه خواهرا نیستیم...


خانومه گفت بهت نمیاد دوقلوها بچه هات باشن...
ولی من که هر روز دارم داغون تر میشم...
اینا چی میبینن که خودم نمیبینم؟!


حواس پرتی ممتد گرفتم
بدون عینک رفتم بیرون
تار دیدنم بد نیستا!


امروز که دقت کردم دیدم چقدر موهای سفیدم زیاد شدن...
موهای سفید گریه های روح آدمان...


دارم تو آشپزخونه ظرفا رو می شورم، خیلی وقته ظرف نشستم!
نرسیدم برم قرص ماشین بخرم...
این آهنگو گذاشتم رو تکرار، هی گوش می دم، هی...
به یادش...
بخصوص اون جاش که میگه سال ها سوخته ام در تب پیراهنِ تو
آره!
پیراهنش تب داشت و تو تبش سوخت، کنار تکه های پرنده ی آهنیش...
شما نمی دونین که دخترا وقتی ناراحتن یا خوشحالن یا ذوق دارن یا بغض دارن دوست دارن اول با باباشون حرف بزنن
ما هم باید پناه بیاریم به این چیزا به یادش...
بعضی وقتا دلتنگی یجوری فشار میاره گریه هم چاره نیست
میخندم!
لبخند من از گریه غم انگیز تر است...
#بابا


این که، آدم یکیو داشته باشه که بتونه خود واقعیشو نشونش بده، بدون خودسانسوری!
از نیازمندیهای سلول انفرادی ام!


امروز پامو کردم تو یه کفش که باید بیای بریم گل بخریم!
80 سالشه،با عصا راه میره...
ولی اومد!
بابابزرگمو میگم...


امروز که مامان بزرگم گفت بیا موهاتو ببافم، یه دنیا ذوق کردم اصلا مثل این بچه ها پریدم تو بغلش!
لذت دنیان مامان بزرگا...
ولی ذوقم شد بغض وقتی دیدم دستاش داره می لرزه...


ولی من به همه ی اونایی که با باباشون میرن اربعین پیاده روی حسودی میکنم...
من حسودترین و بی منطق ترین آدم عالم میشم این جور وقتا!

از دختر شهید به بابای....

Показано 20 последних публикаций.

77

подписчиков
Статистика канала