کوله باری از کلمات را بر دوشش گذاشت.
سنگینی آن ها باعث میشد تا نتواند حرف هایش را بیان کند. نیاز به یک درک داشت و بی دلیل کلماتی بی مفهوم را به بار هایش اضافه میکرد.
مسافری که مقصدش یک ادراک است.
فهمی برای درک و درکی برای دلتنگی...
دلتنگی هایش انقدر وسعت پیدا کرده اند که کوله اش را پرتاب کرد.
دیگر کلماتی ندارد..او خالی شده است از همه ی جملاتی که به او میگفتند او را میفهمند
اما می دانی چه دردناک است؟ وقتی میخواهی یک نفر تو راه بفهمد و آن یک نفر حتی قدم هایش را برای تو قطع نمیکند.
و حال آن دو فقط یک نگاه بودند. معنیِ یک گذر، درکنار پیاده رو. به یکدیگر نگاه کردند و گذشتند.
-برای سفرهای آشفته ات
@DrowninInVertigo
سنگینی آن ها باعث میشد تا نتواند حرف هایش را بیان کند. نیاز به یک درک داشت و بی دلیل کلماتی بی مفهوم را به بار هایش اضافه میکرد.
مسافری که مقصدش یک ادراک است.
فهمی برای درک و درکی برای دلتنگی...
دلتنگی هایش انقدر وسعت پیدا کرده اند که کوله اش را پرتاب کرد.
دیگر کلماتی ندارد..او خالی شده است از همه ی جملاتی که به او میگفتند او را میفهمند
اما می دانی چه دردناک است؟ وقتی میخواهی یک نفر تو راه بفهمد و آن یک نفر حتی قدم هایش را برای تو قطع نمیکند.
و حال آن دو فقط یک نگاه بودند. معنیِ یک گذر، درکنار پیاده رو. به یکدیگر نگاه کردند و گذشتند.
-برای سفرهای آشفته ات
@DrowninInVertigo