دفترشرا باز کرد.طبق روال همیشگی برنامه اش را نوشت. گاهی احساس میکرد در چیزی غرق شده است. اما در چه ؟ نمیدانست...
استرس ها مانند موریانه او در برمیگرفتند.
او احساسی مانند دیر رسیدن دارد. فکر میکند همه چیز به سرعت تمام میشود.
فردا را فراموش میکند و میگوید دیروز را چگونه بسازم؟ او تفکری زیبا دارد. چرا که قدم های بعدی خود را در جاده ای مشخص برمیدارد ،چرا که خیلی وقت است با تمام قدم هایش آشنا است. چون که او و آینده ی درخشانش دوستانی نزدیک هستند....
-برای آینده ای روشن ، برای تو
@DrowninInVertigo
استرس ها مانند موریانه او در برمیگرفتند.
او احساسی مانند دیر رسیدن دارد. فکر میکند همه چیز به سرعت تمام میشود.
فردا را فراموش میکند و میگوید دیروز را چگونه بسازم؟ او تفکری زیبا دارد. چرا که قدم های بعدی خود را در جاده ای مشخص برمیدارد ،چرا که خیلی وقت است با تمام قدم هایش آشنا است. چون که او و آینده ی درخشانش دوستانی نزدیک هستند....
-برای آینده ای روشن ، برای تو
@DrowninInVertigo