اسیر و آشفته ی گیسو و روی تو
مهم تر از آن،مجنون وجود تو
عاشقم و عشق را جز دیدار، درمانی نیست
جز نوازش موهای یار، دوایی نیست
در دلم یک باقیست
که آن یک تویی
در دل و جانم، جز تمنای دیدار تو نیست
شب و روز نذر، برای برگشتنت
که چه گویم، که همتای تو نیست
مرا ببین در هرآنچه دوست میدارم
در آیینه ببین،که جز تو در دلم آرزویی نیست
ای تو، ای مرد زیبا که در قلب من
سیاه چشمی جز چشمان تو نیست
مرا مرا مرا دوست بدار
که در جهانِ من، هیچکس همانند تو نیست
اِلْ
مهم تر از آن،مجنون وجود تو
عاشقم و عشق را جز دیدار، درمانی نیست
جز نوازش موهای یار، دوایی نیست
در دلم یک باقیست
که آن یک تویی
در دل و جانم، جز تمنای دیدار تو نیست
شب و روز نذر، برای برگشتنت
که چه گویم، که همتای تو نیست
مرا ببین در هرآنچه دوست میدارم
در آیینه ببین،که جز تو در دلم آرزویی نیست
ای تو، ای مرد زیبا که در قلب من
سیاه چشمی جز چشمان تو نیست
مرا مرا مرا دوست بدار
که در جهانِ من، هیچکس همانند تو نیست
اِلْ