#قسمت_سیام
#دل
#فاطیما_مددی
#کپی_ممنوع
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
صدای تقه در اتاق آمد و جمشید خان که کنار پنجره ایستاده بود، اجازه داخل شدن شخص پشت در را داد و معصومه وارد اتاق جلسه جمشید خان شد.
معصومه: نوا خانم اومدن...
جمشید خان: بیاد تو!
معصومه از اتاق بیرون می رود و سپس نوا داخل اتاق می شود و سلام (ی) می کند.
جمشید خان: فکر می کردم زودتر از این ها بیای به دیدنم، اما خب نیومدی...
نوا: برای اومدن فرصت نشد...
جمشید خان: امیدوارم دلیل نیومدنت اون چیزی نباشه که من فکر می کنم.
نوا: گذشته ها گذشته، مهم الان که چی میشه. منم الان برای کاری اومدم اینجا...
جمشید خان: می شنوم...
نوا: بهاره، نمی دونم می شناسید یا نه؟ اما شما به اون، خونه اجاره ای دادید و الان! دلیلش و نمی خوام بدونم، اما می خوام ازتون مواهش کنم اون خونه رو ازش نگیرید.
جمشید خان: اون خونه واسه من قیمتی نداره، چه کنم که تو عروسمی و وظیفمه خواسته هات و قبول کنم. اما دیگه واسه غریبه ها چیزی از من نخواه، واسه فامیلای نزدیک بخواه، چون هر لحظه ممکنه چوب خط هات پر بشه.
جمشید این حرف را می زند و دوباره می رود سمت پنجره و حیاط را نگاه می کند، که می بیند ارغوان از کرمان برگشته است و فورا معصومه را صدا می کند.
جمشید خان: نوا خانم رو از در پشتی، ببر بیرون و یکی از راننده ها هم بفرست همونجا بیاد سوارش کنن و ببرش منزل.
نوا همراه معصومه از در پشتی، بیرون می رود. ارغوان را می بیند که از ماشین پیاده شده است، زن زیبایی است. ابرو های پر پشت و حالت دار مشکی رنگ با آن چشم های درشت قهوه ای تیره رنگش لبان کوچک و خوش فرمش بسیار زیبایش کرده و خیلی به چهره اش می آید. مخصوصا با لباس هایی که پوشیده زیباتر هم نشانش داده است. تیشرت کوتاه مشکی رنگی با شلوار لی مشکی و یک رو انداز حریر که بر رویش انداخته و کلاه بافتنی و شال گردن مشکی واقعا زیبایش کرده و قد بلندش را بیشتر جلوه می دهد.
#دل
#فاطیما_مددی
#کپی_ممنوع
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
صدای تقه در اتاق آمد و جمشید خان که کنار پنجره ایستاده بود، اجازه داخل شدن شخص پشت در را داد و معصومه وارد اتاق جلسه جمشید خان شد.
معصومه: نوا خانم اومدن...
جمشید خان: بیاد تو!
معصومه از اتاق بیرون می رود و سپس نوا داخل اتاق می شود و سلام (ی) می کند.
جمشید خان: فکر می کردم زودتر از این ها بیای به دیدنم، اما خب نیومدی...
نوا: برای اومدن فرصت نشد...
جمشید خان: امیدوارم دلیل نیومدنت اون چیزی نباشه که من فکر می کنم.
نوا: گذشته ها گذشته، مهم الان که چی میشه. منم الان برای کاری اومدم اینجا...
جمشید خان: می شنوم...
نوا: بهاره، نمی دونم می شناسید یا نه؟ اما شما به اون، خونه اجاره ای دادید و الان! دلیلش و نمی خوام بدونم، اما می خوام ازتون مواهش کنم اون خونه رو ازش نگیرید.
جمشید خان: اون خونه واسه من قیمتی نداره، چه کنم که تو عروسمی و وظیفمه خواسته هات و قبول کنم. اما دیگه واسه غریبه ها چیزی از من نخواه، واسه فامیلای نزدیک بخواه، چون هر لحظه ممکنه چوب خط هات پر بشه.
جمشید این حرف را می زند و دوباره می رود سمت پنجره و حیاط را نگاه می کند، که می بیند ارغوان از کرمان برگشته است و فورا معصومه را صدا می کند.
جمشید خان: نوا خانم رو از در پشتی، ببر بیرون و یکی از راننده ها هم بفرست همونجا بیاد سوارش کنن و ببرش منزل.
نوا همراه معصومه از در پشتی، بیرون می رود. ارغوان را می بیند که از ماشین پیاده شده است، زن زیبایی است. ابرو های پر پشت و حالت دار مشکی رنگ با آن چشم های درشت قهوه ای تیره رنگش لبان کوچک و خوش فرمش بسیار زیبایش کرده و خیلی به چهره اش می آید. مخصوصا با لباس هایی که پوشیده زیباتر هم نشانش داده است. تیشرت کوتاه مشکی رنگی با شلوار لی مشکی و یک رو انداز حریر که بر رویش انداخته و کلاه بافتنی و شال گردن مشکی واقعا زیبایش کرده و قد بلندش را بیشتر جلوه می دهد.