Moez Ghori:
« روزنه »
زیباتراز یادِ « یادِ یار» بهار نیست
« روزنه ی » روزگارم بجزچشمِ خمارِ یارنیست
« دوچرخِ جهان » به یک گردشِ چشمِ یارنیرزد
« تارِجهان » به سرانگشتِ یار « سازد » جهان « تارِ » یارنیست
خورشید به مطلعِ نگاهِ یار، نورفشاند هرصبح
« تارِجهان » به پلکِ یارصبح شود، جهان تارِتارنیست !!!
توضیح شعر :
= نه تنها که یاد کردن از یار، بلکه یاد کردن ازیادِ او، به مانندِ بهارگوارا، نشاط انگیز و طروات بخش است. این یارِ بهارآذین و طراوت آفرین چنان بر روزگار و گذار زندگی ام امید و درخشندگی می بخشایند که گویی چشمان خمار و خواب آلود او هم روزگارم را تا بی منتها روشن می سازد.
= یارِمحبوبم چنان نیرو دهنده و فرح بخش است که گویی چرخِ خلقت ( هستی ) درگردشِ چشمان او می چرخد. وسرانگشتان یار چنان هنرمندانه تارهای ( هستی ) موسیقیِ جهان را به سازو آواز در می آورند که جهان با آن همه بزرگی و زیبایی، به اندازه ی تارِ موی یارنمی ارزد.
= خورشیدی که هرصبح ازمشرق طلوع می کند، درحقیقت ازنگاهِ یار نورمی گیرد و جهان را روشنایی می بخشاید. طوری که پنداری خورشید با پلک زدنِ یارطلوع می کند واین جهان تاریک را با کنارزدنِ پرده ی سیاهِ شب، روشن می سازد. با طلوع و روشنایی نگاهِ یار، این امید پاینده می شود که هیچ تاریکی پایدارنیست و با طلوع عشق و ایثار همه ی سیاهی های ناشی از جهل و نا امیدی از فرا راهِ زندگی رخت بر می بندند. و به همین دلیل خورشید خوراسان بر تاریکی و جهل افغان چیره خواهد شد !!!
« معزغوری »
1392/8/11 – کابل
« روزنه »
زیباتراز یادِ « یادِ یار» بهار نیست
« روزنه ی » روزگارم بجزچشمِ خمارِ یارنیست
« دوچرخِ جهان » به یک گردشِ چشمِ یارنیرزد
« تارِجهان » به سرانگشتِ یار « سازد » جهان « تارِ » یارنیست
خورشید به مطلعِ نگاهِ یار، نورفشاند هرصبح
« تارِجهان » به پلکِ یارصبح شود، جهان تارِتارنیست !!!
توضیح شعر :
= نه تنها که یاد کردن از یار، بلکه یاد کردن ازیادِ او، به مانندِ بهارگوارا، نشاط انگیز و طروات بخش است. این یارِ بهارآذین و طراوت آفرین چنان بر روزگار و گذار زندگی ام امید و درخشندگی می بخشایند که گویی چشمان خمار و خواب آلود او هم روزگارم را تا بی منتها روشن می سازد.
= یارِمحبوبم چنان نیرو دهنده و فرح بخش است که گویی چرخِ خلقت ( هستی ) درگردشِ چشمان او می چرخد. وسرانگشتان یار چنان هنرمندانه تارهای ( هستی ) موسیقیِ جهان را به سازو آواز در می آورند که جهان با آن همه بزرگی و زیبایی، به اندازه ی تارِ موی یارنمی ارزد.
= خورشیدی که هرصبح ازمشرق طلوع می کند، درحقیقت ازنگاهِ یار نورمی گیرد و جهان را روشنایی می بخشاید. طوری که پنداری خورشید با پلک زدنِ یارطلوع می کند واین جهان تاریک را با کنارزدنِ پرده ی سیاهِ شب، روشن می سازد. با طلوع و روشنایی نگاهِ یار، این امید پاینده می شود که هیچ تاریکی پایدارنیست و با طلوع عشق و ایثار همه ی سیاهی های ناشی از جهل و نا امیدی از فرا راهِ زندگی رخت بر می بندند. و به همین دلیل خورشید خوراسان بر تاریکی و جهل افغان چیره خواهد شد !!!
« معزغوری »
1392/8/11 – کابل