Репост из: Неизвестно
سرفه* داستان طولانی ای پشتشه
و خب راستش... داستانش مربوط به سالها پیشه
حتی قبل از جنگ خندق...تقریبا زمان حادثه ی بمب اتمی هیروشیما
اون زمان 3 تا یار قدیمی و همیشه همراه وجود داشتن... من بودم و رستم و مایکل جکسون...
ما 3 شمشیرزن از امپراتوری پارسی باستان بودیم که زیردست شرک کار میکردیم
اون زمان رستم عاشق زنی شد به نام مارگو رابی
ولی مارگو رابی خودش رو وقف علم کرد و همینجوری شد که کتاب روش های درمان شکستگی پای سوسک رو نوشت. مارگو به دلیل فشار زیادی که از طرف پدرش؛ یعنی ابوبکر بغدادی بهش وارد شد مجبور شد با گالیله، تاجری از شام ازدواج کنه و به همین دلیل عشق بی آلایش رستم به سرانجام نرسید. رستم که از این قضیه به شدت افسرده بود شورش کرد و به usa حمله کرد و اوباما رو به بردگی گرفت. ولی...ولی این بزرگ ترین اشتباه زندگیش بود
اون در هنگام شورش ناخواسته پاش رفت روی پوست موز و جان به جان آفرین تسلیم کرد... هیتلر که از این قضیه به وجد اومده بود قسم خورد که تا آخر زندگیش با شعار یا فاطمه برای انتقام خون رستم بجنگه و این آغاز جنگ جهانی اول بین عربستان و پانگه آ بود. رستم برای من فقط یه رفیق نبود... اون همه چیز من بود. شخصی که خودش به تنهایی بر علیه کلئوپاترا قیام کرد. و حالا... اون مرده بود... رستم تا آخرین لحظه دست از فریاد زدن «تا قدسو پس نگیریم آروم نمیگیگیریم» برنداشت... دردناک ترین لحظه ی این ماجرا.. دادن خبر مرگ رستم به مادرش بهاره رهنما بود...
مدتی بعد از اون من از ارتش نازی ها استعفا دادم و باقی زندگیم رو وقف آموختن هنر های مخفی جادوگری نزد استاد مسکاران کردم.
استاد شاگرد دیگری هم قبل از من داشت... اون... اون عمو پورنگ بود.
طولی نکشید که عموپورنگ تبدیل به مهم ترین شخص زندگیم شد. ما هرروز با شعار اردک تک تک از خواب برمیخاستیم و راهی کوفه می شدیم. ولی طولی نکشید که جنگ دیگه ای آغاز شد. مسبب این جنگ نیوتون بود. اون به نشانه ی اعتراض بر کج بودن تابلوی اعلانات نونوایی محله ی باجناقش اینا میخواست بر علیه محمود احمدی نژاد قیام کنه. این جنگ، خیبر نام گرفت. منو عموپورنگ ناخواسته درگیر این جنگ شدیم و متاسفانه عمو پورنگ در این جنگ قوزک کج پای چپش رو از دست داد
من اونجا قسم خوردم که بعد از این برای اون نقش قوزک پای چپش رو ایفا کنم و بله...
و خب راستش... داستانش مربوط به سالها پیشه
حتی قبل از جنگ خندق...تقریبا زمان حادثه ی بمب اتمی هیروشیما
اون زمان 3 تا یار قدیمی و همیشه همراه وجود داشتن... من بودم و رستم و مایکل جکسون...
ما 3 شمشیرزن از امپراتوری پارسی باستان بودیم که زیردست شرک کار میکردیم
اون زمان رستم عاشق زنی شد به نام مارگو رابی
ولی مارگو رابی خودش رو وقف علم کرد و همینجوری شد که کتاب روش های درمان شکستگی پای سوسک رو نوشت. مارگو به دلیل فشار زیادی که از طرف پدرش؛ یعنی ابوبکر بغدادی بهش وارد شد مجبور شد با گالیله، تاجری از شام ازدواج کنه و به همین دلیل عشق بی آلایش رستم به سرانجام نرسید. رستم که از این قضیه به شدت افسرده بود شورش کرد و به usa حمله کرد و اوباما رو به بردگی گرفت. ولی...ولی این بزرگ ترین اشتباه زندگیش بود
اون در هنگام شورش ناخواسته پاش رفت روی پوست موز و جان به جان آفرین تسلیم کرد... هیتلر که از این قضیه به وجد اومده بود قسم خورد که تا آخر زندگیش با شعار یا فاطمه برای انتقام خون رستم بجنگه و این آغاز جنگ جهانی اول بین عربستان و پانگه آ بود. رستم برای من فقط یه رفیق نبود... اون همه چیز من بود. شخصی که خودش به تنهایی بر علیه کلئوپاترا قیام کرد. و حالا... اون مرده بود... رستم تا آخرین لحظه دست از فریاد زدن «تا قدسو پس نگیریم آروم نمیگیگیریم» برنداشت... دردناک ترین لحظه ی این ماجرا.. دادن خبر مرگ رستم به مادرش بهاره رهنما بود...
مدتی بعد از اون من از ارتش نازی ها استعفا دادم و باقی زندگیم رو وقف آموختن هنر های مخفی جادوگری نزد استاد مسکاران کردم.
استاد شاگرد دیگری هم قبل از من داشت... اون... اون عمو پورنگ بود.
طولی نکشید که عموپورنگ تبدیل به مهم ترین شخص زندگیم شد. ما هرروز با شعار اردک تک تک از خواب برمیخاستیم و راهی کوفه می شدیم. ولی طولی نکشید که جنگ دیگه ای آغاز شد. مسبب این جنگ نیوتون بود. اون به نشانه ی اعتراض بر کج بودن تابلوی اعلانات نونوایی محله ی باجناقش اینا میخواست بر علیه محمود احمدی نژاد قیام کنه. این جنگ، خیبر نام گرفت. منو عموپورنگ ناخواسته درگیر این جنگ شدیم و متاسفانه عمو پورنگ در این جنگ قوزک کج پای چپش رو از دست داد
من اونجا قسم خوردم که بعد از این برای اون نقش قوزک پای چپش رو ایفا کنم و بله...