@afshin_parvaresh1 با پوزش...
من در آغاز رویکرد جناب پرورش را می ستودم. در بحث با دوستان هنرهای تجسمی رویکرد ایشان را تنها راه حل باقی مانده در اوضاع نابسامان میدانستم. اما هرچه پروژهی ایشان پیش رفت، موضوع شخصیتر شد. انگار که اثبات موضوع به اثبات نقش خود فروکاسته شود. تکنیکهای ژورنالیستی مثل استفاده از لغت «یغماگری» برد کوتاهی داشت و البته تأکید مکرر بر جعل هر چه در ادبیات و گرافیک و نقاشی و خوشنویسی و فیلمهای تبلیغی، جامعه ی هنری را بیشتر جریحه دار کرد تا اصلاح. گاهی آب به آسیاب تمامیت خواهان ریخت که کل جامعهی هنری و روشنفکری را آلوده به دزدی و «یغماگری» بدانند و گاه افراد را در معرض این سوال قرار داد که تکلیف برخی تکنیک های هنری مسبوق به سابقه چه میشود: استقبال، توارد، نظیره، تقلید...
وقتی نظام کارشناسی هنری درستی در کشور نداریم، کشف چند خطای فردی از افرادی که صرفاً به خاطر شهرت در معرض کشف آمدهاند چه فایدهیی دارد. این همه گرافیست که با تصاویر برداشته از freepik کارهای خود را به قیمتهای آن چنان به مدیران نا آگاه دولتی و مردمان بی خبر میفروشند چه هراسی از کشفهای «روزنامه نگار پژوهنده» ی ما دارند؟
چرا طرح این همه پرونده منجر به هیچ تغییر محسوسی در فضای هنری ایران نشد. حتی در حد موزهی هنرهای معاصر... چند تابلویی نجات یافت و دستهایی رو شد. اما چه تغییر مثبتی روی داد...؟
تلاش مستمر ایشان البته تحسین برانگیز است به هر نیت. (اقدامهایی مثل سفر به کانادا برای دیدن جناب آغداشلو و...) اما بپذیریم که افرادی که در ایران زندگی میکنند و در معرض شکایت قضایی هستند نمیتوانند به مانند جناب پرورش که در دوردست هستند، بی محابا اتهام جعل را برای هر ابتکار هنری از قبل دیده شدهیی طرح و پیگیری نمایند. یا همدلانه به حرفهای ایشان که انگار ثمری جز بی اعتبار کردن تمامی هنرمندان از صالح و طالح ندارد، گوش سپارند.
چرا با وجود چنین ماشین کشف جعلی، کسی واهمهیی از ادامه و تکرار ندارد؟ مناصب موثر چرا باز به همانها میرسد که جناب پرورش وجودشان را مضر میداند؟
شخصاً مدتهاست از خیر دفاع از پروژهی جناب پرورش گذشتهام که بیشتر برایم دلمشغولی شخصی یک روزنامهنگار به نظر آمده و با تردید، اندکی در خدمت کسب شهرتی شاید («در جامعه ما، تا پیش از فعالیت من اهمیت سرقت ادبی و هنری برای مردم مهم نبود. من این توجه و حساسیت را ایجاد کردم.» در مصاحبه با چلچراغ)... کاش افشین پرورش میتوانست بپذیرد که تنها گزارهی منتج از تجربهی چند سالهاش آن است که اجرای یک نفرهی قانون کپی رایت در جامعهی هنری پر مشکل ایران نه تنها گامی در جهت اصلاح نیست که اندک امید باقی مانده را به بهبود و رونق فضای کسب و کار هنری (به عنوان اساس بروز و تشویق خلاقیت) بر باد میدهد... کاش جناب پرورش با اندکی مدارا فضایی ایجاد میکرد که حرکت فردیاش به جریانی اجتماعی برای جلوگیری از تباهی فرهنگ ملی بدل شود...
حسرتا که شمع این ماجرای رسانهیی رو به خاموشی است...
همیشه می ترسیدم از روزهای اول این راه که افشین پرورش نیز روزی به دن کیشوتی مغموم بدل شود... تصویری که در این دیالوگها از او دیدم و باید افسوس خورد...