به بدنم قوسی و پلکای خیسمو رو هم فشار دادم و بستم.
اه کوتاهی از بین لبام خارج شد.
‘تو چقد به درد نخوری ای دختر’ مامانم دست به کمر با صدای نسبتا بلندی بهم گفت.
بی حس بودم.
اره بی حس.
شاید چون خیلی از این حرف ها شنیده بودم.
میتونه دلیلش این باشه که قبول کردم.
نمیتونم بگم مادرم مقصر بود،شاید بود،چون من و اینجوری بزرگ کرده بود.
چه حسی داره وقتی همه چیز رو داری ول بازهم ی چیز کمبوده.
فک نکنم حس عالی داشته باشه.
شایدم اون چیزکه نیاز داری و بخاطر نداشتنش حس کمبودی دس میده بهت به دست اوردنی نیست.
هیچوقت ندونستم.
امیدوارم یکی بهم بفهمونه.
اه کوتاهی از بین لبام خارج شد.
‘تو چقد به درد نخوری ای دختر’ مامانم دست به کمر با صدای نسبتا بلندی بهم گفت.
بی حس بودم.
اره بی حس.
شاید چون خیلی از این حرف ها شنیده بودم.
میتونه دلیلش این باشه که قبول کردم.
نمیتونم بگم مادرم مقصر بود،شاید بود،چون من و اینجوری بزرگ کرده بود.
چه حسی داره وقتی همه چیز رو داری ول بازهم ی چیز کمبوده.
فک نکنم حس عالی داشته باشه.
شایدم اون چیزکه نیاز داری و بخاطر نداشتنش حس کمبودی دس میده بهت به دست اوردنی نیست.
هیچوقت ندونستم.
امیدوارم یکی بهم بفهمونه.