پیوندگسستگی(1)
@karimipour_k
✅ به گمانم «الیناسبون» یکی از 10 واژه ی کلیدی است، که غرب از آغازهای مدرنیته به جهان بخشیده است؛ درکنار واژه هایی چونان انقلاب صنعتی،تکامل،روانکاوی،دموکراسی و نسبیت، الیناسیون، واژه ای جادویی است که بس سازه ها و ویرانی ها را با خود به همراه داشته است. کسی که آن را به صحنه آورد و موجبات شکوفاییش شد، خاتم الفلاسفه هگل بود. قصدم در اینجا از باز خوانی این واژه، کاربردی است که در ژئوپولیتیک و جغرافیای سیاسی دارد؛ ولی پیش ازآن ناگزیرم شمه ای از تاریخچه آن را زیر بنای سحنم قرار دهم.
✅به باور هگل که به گونه ای آفرینشگر و یا دستکم باغبان این مفهوم بود، الیناسیون، نبود آگاهی به این واقعیت است که، پدیده ای جز ذهن وجود نداشته و هر فازی از تاریخ که به این معنا آگاهی نداشته باشد، هنوز در فاز الیناسیون است. انسانی که بتی ساخنه و او را توانا و دانای مطلق می پندارد،در واقع همه ی ویژگی های خوب خود را، بیرون از هستی خود پنداشته و «غیری» را که خود ساخته، کل و مطلق می پندارد. در حالی که همه ی این ویژگی ها ازآن او است، ولی چون به خودیت خود باور و ایمان و به ویژه آگاهی ندارد، «دیگری را به جای خود» جا می زند. بنابراین در واقع او با «ذهن» خویش دچار گسست شده است.
✅مارکس نیز الیناسیون را، گسست پیوند محصول با کار و کارگر می پندارد. از نگاه وی، تا پیش از انقلاب صنعتی، کارگر با کار، چرخه و تولیدش، از آغاز تا انجام، همراه بود؛ ولی در سیستم سرمایه داری و صنعتی شده، کارگر از فراورده خود دور افتاده و در واقع با آن بیگانه شده و به عبارت دیگر با کالای ساخت خویش، پیوندش دچار گسست شده است.
✅اریک فروم روانکاو، دلهره گی گونه ی انسان پس از مدرنیته را، بر گرفته از «فردیت» و بریدگی و جداشدن ازشیوه ی اجتماعی و گروهی پیشین می پندارد. وی باورمند است که مدرنیته در کل، موجبات جداماندگی و گسست انسان از طبیعت، قبیله،خانواده ی گسترده و جامعه و همنوعانش را فراهم آورده است. او این وضع را، الیناسون می داند.
✅ با این دیباچه، به گمانم برگردان پارسی از خود بیگانگی، برای الیناسون، نارسا و یا کم رسا است. بهتر است این واژه را به جای خودش برگردانیم: پیوند گسستگی.
در این معنی،آدمی از پدیده یا چیزی می گسلد و جدا می شود، چیزی که پیش ازآن به خودش تعلق داشته است. بروک و همکارانش نیز همین معنی را از الیناسیون پذیرفته اند. مانند ترک تابعیت از زادگاه و وطن. گرچه این کار به انجام می رسد، ولی پیامدهایش شاید تا پایان عمر باقی بماند.اندکی هگل و یارانش را به حال خود رها کنیم و پیش از ادامه ی یادداشت، به حضرتش پناه بریم:
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویه های غریبانه، قصه پردازم
به یاد یار و دیار، آن چنان بگریم زار
که از جهان،ره و رسم سفر براندازم
من از دیار حبیبم،نه از بلاد غریب
مهیمنا،به رفیقان خود رسان بازم
خدای را مددی ای رفیق ره، تا من
به کوی میکده دیگر علم برافرازم
هوای منزل یار، آب زندگانی ماست
صبا بیار نسیمی زخاک شیرازم
ادامه دارد
address: @karimipour_k
id:@karimi_pour
@karimipour_k
✅ به گمانم «الیناسبون» یکی از 10 واژه ی کلیدی است، که غرب از آغازهای مدرنیته به جهان بخشیده است؛ درکنار واژه هایی چونان انقلاب صنعتی،تکامل،روانکاوی،دموکراسی و نسبیت، الیناسیون، واژه ای جادویی است که بس سازه ها و ویرانی ها را با خود به همراه داشته است. کسی که آن را به صحنه آورد و موجبات شکوفاییش شد، خاتم الفلاسفه هگل بود. قصدم در اینجا از باز خوانی این واژه، کاربردی است که در ژئوپولیتیک و جغرافیای سیاسی دارد؛ ولی پیش ازآن ناگزیرم شمه ای از تاریخچه آن را زیر بنای سحنم قرار دهم.
✅به باور هگل که به گونه ای آفرینشگر و یا دستکم باغبان این مفهوم بود، الیناسیون، نبود آگاهی به این واقعیت است که، پدیده ای جز ذهن وجود نداشته و هر فازی از تاریخ که به این معنا آگاهی نداشته باشد، هنوز در فاز الیناسیون است. انسانی که بتی ساخنه و او را توانا و دانای مطلق می پندارد،در واقع همه ی ویژگی های خوب خود را، بیرون از هستی خود پنداشته و «غیری» را که خود ساخته، کل و مطلق می پندارد. در حالی که همه ی این ویژگی ها ازآن او است، ولی چون به خودیت خود باور و ایمان و به ویژه آگاهی ندارد، «دیگری را به جای خود» جا می زند. بنابراین در واقع او با «ذهن» خویش دچار گسست شده است.
✅مارکس نیز الیناسیون را، گسست پیوند محصول با کار و کارگر می پندارد. از نگاه وی، تا پیش از انقلاب صنعتی، کارگر با کار، چرخه و تولیدش، از آغاز تا انجام، همراه بود؛ ولی در سیستم سرمایه داری و صنعتی شده، کارگر از فراورده خود دور افتاده و در واقع با آن بیگانه شده و به عبارت دیگر با کالای ساخت خویش، پیوندش دچار گسست شده است.
✅اریک فروم روانکاو، دلهره گی گونه ی انسان پس از مدرنیته را، بر گرفته از «فردیت» و بریدگی و جداشدن ازشیوه ی اجتماعی و گروهی پیشین می پندارد. وی باورمند است که مدرنیته در کل، موجبات جداماندگی و گسست انسان از طبیعت، قبیله،خانواده ی گسترده و جامعه و همنوعانش را فراهم آورده است. او این وضع را، الیناسون می داند.
✅ با این دیباچه، به گمانم برگردان پارسی از خود بیگانگی، برای الیناسون، نارسا و یا کم رسا است. بهتر است این واژه را به جای خودش برگردانیم: پیوند گسستگی.
در این معنی،آدمی از پدیده یا چیزی می گسلد و جدا می شود، چیزی که پیش ازآن به خودش تعلق داشته است. بروک و همکارانش نیز همین معنی را از الیناسیون پذیرفته اند. مانند ترک تابعیت از زادگاه و وطن. گرچه این کار به انجام می رسد، ولی پیامدهایش شاید تا پایان عمر باقی بماند.اندکی هگل و یارانش را به حال خود رها کنیم و پیش از ادامه ی یادداشت، به حضرتش پناه بریم:
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویه های غریبانه، قصه پردازم
به یاد یار و دیار، آن چنان بگریم زار
که از جهان،ره و رسم سفر براندازم
من از دیار حبیبم،نه از بلاد غریب
مهیمنا،به رفیقان خود رسان بازم
خدای را مددی ای رفیق ره، تا من
به کوی میکده دیگر علم برافرازم
هوای منزل یار، آب زندگانی ماست
صبا بیار نسیمی زخاک شیرازم
ادامه دارد
address: @karimipour_k
id:@karimi_pour