مامانبزرگ میگفت (و اگر در مسیر این بحث قرارش بدهیم باز هم میگوید): دختر، مال مردم است. تا میآمدیم این جمله را هضم کنیم و داشتیم فکر میکردیم که مثلا یک بشقاب هم اگر زبان داشت میگفت من مال کسی نیستم من فقط یک بشقاب هستم که مال خودم هستم، جملهی بعدی را میگفت؛ که دختر، توی خانه مهمان است حرمتش کنید. قربان شکل ماهت بشوم خدا راضی باشد از این مهمان که بساطش از مرکز اتاقش تا دورترین ترین نقطهی خانه هم پهن و پلاس است.
به او فکر میکنم وقتی که یک نوجوان بود و از خانهاش به خانهی حاجیبابا آمده، بعدها که هی از خانهی پدری دور و دووورتر شده بود لابد غربتش آنقدر بزرگ شده که به این فکر میکرده شاید واقعا توی خانهی پدری یک مهمان بوده است. قربان غربتت شوم مامانبزرگ، تو که امروز خانهات معبد دخترها و پسرها و نوههایت است و برای خودت امپراتوری داری هیچوقت به لامکان بودن فکر کرده ای؟
#اکرم_حیدری
۱۶شهریور۹۹
@khetab_b_parvaneha
به او فکر میکنم وقتی که یک نوجوان بود و از خانهاش به خانهی حاجیبابا آمده، بعدها که هی از خانهی پدری دور و دووورتر شده بود لابد غربتش آنقدر بزرگ شده که به این فکر میکرده شاید واقعا توی خانهی پدری یک مهمان بوده است. قربان غربتت شوم مامانبزرگ، تو که امروز خانهات معبد دخترها و پسرها و نوههایت است و برای خودت امپراتوری داری هیچوقت به لامکان بودن فکر کرده ای؟
#اکرم_حیدری
۱۶شهریور۹۹
@khetab_b_parvaneha