دوباره همان حس همیشگی، مثل یک موجِ ناآرام، سراسر وجودش را فرا میگرفت. تلاطمی در جسم و جانش به وجود میآورد و به همش میریخت. قرآن را از روی طاقچهی کوچکِ اتاقِ عزیز برداشت و به حیاط رفت. باران بند آمده بود. قرآن را به سینهاش فشرد، تنها پناهی که میتوانست کمی از آشوب درونش بکاهد. او آرامش را در آیهآیهی نورانی این کتاب پیدا میکرد.
" هو الّذی اَنْزَلَ السَکینةَ فی قلوب المؤمنین لِیَزدادوا ایماناً مَعَ ایمانِهِم "
•┈┈••✾•🍂•✾••┈┈•
↩️ #ادامہ_دارد....
#هرگونهکپیوانتشارحراموپیگردقانونیدارد❌
•┈┈••✾•🍂🍃🍂•✾••┈┈•
@Khoodneviss2
•┈┈••✾•🍃🍂🍃•✾••┈┈•
" هو الّذی اَنْزَلَ السَکینةَ فی قلوب المؤمنین لِیَزدادوا ایماناً مَعَ ایمانِهِم "
•┈┈••✾•🍂•✾••┈┈•
↩️ #ادامہ_دارد....
#هرگونهکپیوانتشارحراموپیگردقانونیدارد❌
•┈┈••✾•🍂🍃🍂•✾••┈┈•
@Khoodneviss2
•┈┈••✾•🍃🍂🍃•✾••┈┈•