Репост из: ✘یلدا✶ًًًًٍٍٍٰٰٖٖ◌
کلمهی سگ رو از قصد به شدت گفتم که رهام بلند شد و یقهی پیراهنم رو تو دستهاش گرفت و با یه حرکت مثل پر کاهی بلندم کرد طوری که فقط نوک کفشهام زمین رو لمس میکرد،از ترس قالب تهی کردم...به خدا مطمئن شدم خود سگه...با برخورد نفس های داغش به پوست صورتم وحشت زده سرم رو پایین انداختم و به یقهی لباسش خیره شدم...حتی نمیتونستم دستهام رو بلند کنم و رو دستهاش بزارم:
-تو چشمهای من نگاه کن و بگو چه زری زدی؟
با دادی که سرم زد بی اختیار دستم رو روی دستهاش گذاشتم و سرم رو بیشتر تو یقهی لباسم فرو کردم که دوباره فریاد زد:
-بهت گفتم تو چشمهام نگاه کن و حرفت رو دوباره بزن تا حالیت کنم کی سگه...
من رو به خودش چسبوند و کنار گوشم با اون صدای زیبایی که حالا آروم شده بود تکرار کرد:
-تو چشمهام نگاه کن...
با لمس لبهاش روی لالهی گوشم کاملا بی وزن شدم و دستم از روی دستهاش پایین افتاد...تنم از گرما میسوخت و ضربان قلبم دو برابر شده بود،با ترس سرم رو بلند کردم و تو چشمهای به خون نشستهاش خیره شدم،اما یه لحظه طوفان چشمهاش فروکش کرد و هر دو به چشمهای هم زل زدیم...
https://t.me/joinchat/AAAAAFHVvlqFFfkCpHQFyQ
-تو چشمهای من نگاه کن و بگو چه زری زدی؟
با دادی که سرم زد بی اختیار دستم رو روی دستهاش گذاشتم و سرم رو بیشتر تو یقهی لباسم فرو کردم که دوباره فریاد زد:
-بهت گفتم تو چشمهام نگاه کن و حرفت رو دوباره بزن تا حالیت کنم کی سگه...
من رو به خودش چسبوند و کنار گوشم با اون صدای زیبایی که حالا آروم شده بود تکرار کرد:
-تو چشمهام نگاه کن...
با لمس لبهاش روی لالهی گوشم کاملا بی وزن شدم و دستم از روی دستهاش پایین افتاد...تنم از گرما میسوخت و ضربان قلبم دو برابر شده بود،با ترس سرم رو بلند کردم و تو چشمهای به خون نشستهاش خیره شدم،اما یه لحظه طوفان چشمهاش فروکش کرد و هر دو به چشمهای هم زل زدیم...
https://t.me/joinchat/AAAAAFHVvlqFFfkCpHQFyQ