Репост из: ±Jedale•°•sheytani⅔±
#جدال_شیطانی³ 😹
با ترس در زدم و به ساعتم نگاه کردم که ده دقیقه دیر کرده بودم.
با صدای خورشید نگاهم رو از ساعتم گرفتم:
-بله؟
با شنیدن صداش دوست داشتم جیغ بزنم! آب دهنم رو قورت دادم:
-استاد؟میتونم بیام تو؟
خورشید با صدای عصبی گفت:
-باز کن درو ببینم.
درو باز کردم و کنار ایستادم که با خودکارش بهم اشاره کرد:
-بیا تو.
داخل رفتم و نگاهش کردم که با حرص نگاهم میکرد:
-تو مگه همزمان با من نباید میومدی؟چطور من زود رسیدم تو ده دقیقه تاخیر داشتی؟
نفس کلافه ای کشیدم و گفتم:
-دیگه تکرار نمیشه خوری! بشینم؟
متعجب گفت:
-خوری؟
نیشم داشت باز میشد که جمعش کردم:
-خانم غیاثوند!
صدای خنده همه روی هوا رفت و خورشید گفت:
-به عنوان تنبیهت باید تا آخر این هفته ازدواج کنی!
خوب میدونست از ازدواج نفرت دارم، با داد گفتم:
-چی؟ این چه شرطیه؟
شونه هاش و بالا انداخت:
-یا ازدواج میکنی یا به استاد های دیگه میگم بندازنت و خودم هم این کار رو میکنم.
بهت زده لب زدم:
-آخه من زن از کجا گیر بیارم؟
با خنده روش رو سمت دیوار کرد تا کسی نبینه که داره میخنده و بعد چند ثانیه با اخم به من نگاه کرد:
-این همه خر ریخته تو دانشگاه و خیابون یکیشون و بگیر.
چشمکی زد و برگشت سمت تخته تا درسش و بده:
-عروسیتون منم دعوت کن.
سرم و تکون دادم که یهو برگشت، نزدیک بود سکته بزنم. دستم رو روی قلبم گزاشتم که گفت:
-راستی...
عا عا! ادامش تو چنل😸
😹😹😹پسره شاشید به خودش
واعای عالیع😻😹
دخترع استاد پسرست!🙀😹
یع رمان طنز😹کلکلی😾عاشقانع😻 به قلم اوسکل نمای😹:لۍلۍ و عصل👑
زود جویین شو میخواد لینک و خصوصی کنع😼😾رمانش بد خواه زیاد دارع🥥:
🦋 T.me/jedalesheytani 🦋
ادامه این پارت🥝:
سرچ شود🍇:
#part #49
اگ ادامه این نبود بیا پیوی فحش بده آیدیم تو بیو چنل هس😹👐🏿
میگن اونقدر نویسنده هاش موفق بودن که رمان سه جلده شده🙀
چشم حسوداشون کور😹🖕🏼
با ترس در زدم و به ساعتم نگاه کردم که ده دقیقه دیر کرده بودم.
با صدای خورشید نگاهم رو از ساعتم گرفتم:
-بله؟
با شنیدن صداش دوست داشتم جیغ بزنم! آب دهنم رو قورت دادم:
-استاد؟میتونم بیام تو؟
خورشید با صدای عصبی گفت:
-باز کن درو ببینم.
درو باز کردم و کنار ایستادم که با خودکارش بهم اشاره کرد:
-بیا تو.
داخل رفتم و نگاهش کردم که با حرص نگاهم میکرد:
-تو مگه همزمان با من نباید میومدی؟چطور من زود رسیدم تو ده دقیقه تاخیر داشتی؟
نفس کلافه ای کشیدم و گفتم:
-دیگه تکرار نمیشه خوری! بشینم؟
متعجب گفت:
-خوری؟
نیشم داشت باز میشد که جمعش کردم:
-خانم غیاثوند!
صدای خنده همه روی هوا رفت و خورشید گفت:
-به عنوان تنبیهت باید تا آخر این هفته ازدواج کنی!
خوب میدونست از ازدواج نفرت دارم، با داد گفتم:
-چی؟ این چه شرطیه؟
شونه هاش و بالا انداخت:
-یا ازدواج میکنی یا به استاد های دیگه میگم بندازنت و خودم هم این کار رو میکنم.
بهت زده لب زدم:
-آخه من زن از کجا گیر بیارم؟
با خنده روش رو سمت دیوار کرد تا کسی نبینه که داره میخنده و بعد چند ثانیه با اخم به من نگاه کرد:
-این همه خر ریخته تو دانشگاه و خیابون یکیشون و بگیر.
چشمکی زد و برگشت سمت تخته تا درسش و بده:
-عروسیتون منم دعوت کن.
سرم و تکون دادم که یهو برگشت، نزدیک بود سکته بزنم. دستم رو روی قلبم گزاشتم که گفت:
-راستی...
عا عا! ادامش تو چنل😸
😹😹😹پسره شاشید به خودش
واعای عالیع😻😹
دخترع استاد پسرست!🙀😹
یع رمان طنز😹کلکلی😾عاشقانع😻 به قلم اوسکل نمای😹:لۍلۍ و عصل👑
زود جویین شو میخواد لینک و خصوصی کنع😼😾رمانش بد خواه زیاد دارع🥥:
🦋 T.me/jedalesheytani 🦋
ادامه این پارت🥝:
سرچ شود🍇:
#part #49
اگ ادامه این نبود بیا پیوی فحش بده آیدیم تو بیو چنل هس😹👐🏿
میگن اونقدر نویسنده هاش موفق بودن که رمان سه جلده شده🙀
چشم حسوداشون کور😹🖕🏼