اندوه
#شعر_امروز
نه چراغ چشم گرگی پیر،
نه نفسهای غریب کاروانی خسته و گمراه؛
مانده دشت بیکران خلوت و خاموش،
زیر بارانی که ساعتهاست میبارد؛
در شب دیوانهی غمگین،
که چو دشت او هم دل افسردهای دارد.
در شب دیوانهی غمگین،
مانده دشت بیکران در زیر باران، آه، ساعتهاست
همچنان میبارد این ابر سیاه ساکت دلگیر.
نه صدای پای اسب رهزنی تنها؛
نه صفیر باد ولگردی،
نه چراغ چشم گرگی پیر.
📓زمستان
📔#مهدی_اخوان_ثالث
📚 @klidar
#شعر_امروز
نه چراغ چشم گرگی پیر،
نه نفسهای غریب کاروانی خسته و گمراه؛
مانده دشت بیکران خلوت و خاموش،
زیر بارانی که ساعتهاست میبارد؛
در شب دیوانهی غمگین،
که چو دشت او هم دل افسردهای دارد.
در شب دیوانهی غمگین،
مانده دشت بیکران در زیر باران، آه، ساعتهاست
همچنان میبارد این ابر سیاه ساکت دلگیر.
نه صدای پای اسب رهزنی تنها؛
نه صفیر باد ولگردی،
نه چراغ چشم گرگی پیر.
📓زمستان
📔#مهدی_اخوان_ثالث
📚 @klidar