#حسام_محمدی
هر آدمی گورستانی از آدمهاست.. آدمهایی که یک روز در زندگیِ ما حضور داشتهاند و اکنون نسبت به آنها غافل شدهایم.. کسانی که با لبخندشان خشنود شده و با آزردگی و اندوهشان تاسف خوردهایم، آنانی که جایِ پایشان در یادِ ما محکم بوده و بر زندگیِ ما تسلط داشتهاند، اما پس از مدتی حضورشان کمرنگتر شده و به آرامی از یادِ ما رفتهاند و تنها هالۀ محوشدهای از آنها در خاطراتمان باقی مانده است، انگار که در عزیمتی عظیم از ما رخت بر بستهاند و در شارعِ زندگانی از ما منفک شدهاند.. این هم شکلی از مُردن است، شبیه به رحلتی آرام و تدریجی که در آن، ما از دیگری فارغ شده و او را به آهستگی از پندارمان کسر کردهایم...
هر آدمی گورستانی از آدمهاست، آدمهایی که هر از گاهی به خاطرمان میآیند و یکباره همچون جرقهای در ذهن ما حضور مییابند و به یاد میآوریم که آری او هم یک روز در زندگیِ ما حضور داشت و بخشی از ذهنِ ما را به خود اختصاص میداد اما اکنون از او در ناآگاهی به سر میبریم، اصلاً نمیدانیم که چه بر سرش آمده و اینک در کجایِ جهان قرار گرفته و در چه حالی به سر میبرد، اما یقین داریم که در اثنایِ غروبی غمانگیز ما هم در یادِ او زنده خواهیم شد و در یک روزِ بارانی همچون روزِ رستاخیز به یادش خواهیم آمد و از نو حیات خواهیم یافت.. این را نمیشود انکار کرد که ما هرگز مُردگانمان را به طور کامل فراموش نمیکنیم و از آنها در یادمان پاسداری خواهیم کرد..
به گفتۀ نویسنده"ما در وجودمان به قبرستانی محتاجیم"، برای تمام کسانی که قصد داریم در خودمان دفنشان کنیم، برای آنانی که دیگر به حضورشان نیازی نیست، گویی باید در ما قتلعام شوند، انگار که تنها به خاطراتشان بسنده کرده و با نابودنشان کنار آمده باشیم.. هر یک از ما گورستانی از آدمها هستیم، آدمهایی که هر از گاهی بر سر مزارشان رفته و بر آرامگاهشان لحظهای درنگ میکنیم.
هر آدمی گورستانی از آدمهاست.. آدمهایی که یک روز در زندگیِ ما حضور داشتهاند و اکنون نسبت به آنها غافل شدهایم.. کسانی که با لبخندشان خشنود شده و با آزردگی و اندوهشان تاسف خوردهایم، آنانی که جایِ پایشان در یادِ ما محکم بوده و بر زندگیِ ما تسلط داشتهاند، اما پس از مدتی حضورشان کمرنگتر شده و به آرامی از یادِ ما رفتهاند و تنها هالۀ محوشدهای از آنها در خاطراتمان باقی مانده است، انگار که در عزیمتی عظیم از ما رخت بر بستهاند و در شارعِ زندگانی از ما منفک شدهاند.. این هم شکلی از مُردن است، شبیه به رحلتی آرام و تدریجی که در آن، ما از دیگری فارغ شده و او را به آهستگی از پندارمان کسر کردهایم...
هر آدمی گورستانی از آدمهاست، آدمهایی که هر از گاهی به خاطرمان میآیند و یکباره همچون جرقهای در ذهن ما حضور مییابند و به یاد میآوریم که آری او هم یک روز در زندگیِ ما حضور داشت و بخشی از ذهنِ ما را به خود اختصاص میداد اما اکنون از او در ناآگاهی به سر میبریم، اصلاً نمیدانیم که چه بر سرش آمده و اینک در کجایِ جهان قرار گرفته و در چه حالی به سر میبرد، اما یقین داریم که در اثنایِ غروبی غمانگیز ما هم در یادِ او زنده خواهیم شد و در یک روزِ بارانی همچون روزِ رستاخیز به یادش خواهیم آمد و از نو حیات خواهیم یافت.. این را نمیشود انکار کرد که ما هرگز مُردگانمان را به طور کامل فراموش نمیکنیم و از آنها در یادمان پاسداری خواهیم کرد..
به گفتۀ نویسنده"ما در وجودمان به قبرستانی محتاجیم"، برای تمام کسانی که قصد داریم در خودمان دفنشان کنیم، برای آنانی که دیگر به حضورشان نیازی نیست، گویی باید در ما قتلعام شوند، انگار که تنها به خاطراتشان بسنده کرده و با نابودنشان کنار آمده باشیم.. هر یک از ما گورستانی از آدمها هستیم، آدمهایی که هر از گاهی بر سر مزارشان رفته و بر آرامگاهشان لحظهای درنگ میکنیم.