امروز موعد اعدام استفان بود. می توانم قول بدهم در آن لحظاتی که مردم غرق در نگرانی و اضطراب بودند، او آسوده در سلولش خوابیده بود و نگرانی خاصی هم نداشت. بعد از صدور حکم برایم نوشته بود " اکنون از دادگاه برگشته ام دوست من و باید اطمینان بدهم که چیزی در زندگی ام، کم اثرتر از این نبوده است. البته قرار است اعدامم کنند." دادگاه توانسته بود سیزده قتل را به گردن او بیاندازد و البته استفان خودش در این راه همکاری کرده بود؛ به شرط آنکه لحظه ای از سلولش خارج نشود، مگر برای قطع کردن سرش با گیوتین. طی یکی از مکاتبات از من درخواست کرده بود که برایش درباره ی میزان ادراک پس از قطع شدن سر پرس و جو کنم و در پاسخ به او اطمینان دادم که او چیزی از شرایط به طور کامل درک نخواهد کرد. در نامه ی بعد مراتب قدردانی و خوشحالی اش از پیامم را به اطلاع رسانده بود و به من برای به وی ملحق شدن توصیه های وسوسه انگیزی کرده بود. نوشته بود "در زندان، به لطف دیوارها که احتمالا جنس متفاوتی دارند و اخبار از لای آن به درون نفوذ نمی کنند و نگهبانان که خلقشان کمی تنگ است، از شر اخبار در امانی و این می تواند مثل خیلی چیزها یک نعمت بشری باشد که به بهانه ی آزادی از آن محروم مانده ایم. البته وضع افکار متفاوت است. آنها پشت هیچ دیواری نمی مانند و برای ضربه زدن به تو، از یکدیگر پیشی می گیرند اما بازهم شرایط از بیرون بهتر است، زیرا که در اتاق های کوچک، جایی برای جولان فکرهای بزرگ وجود ندارد." و در نامه ی آخرش از من برای رساندن پیام به معشوقه ی سابقش، طلب کمک کرده بود. باید به وی می گفتم که استفان هرگز فکر کشتن او و معشوقه ی تازه اش را نداشته و اگر قتل هایش باعث ایجاد بروز ترس و نگرانی در وی شده، از انها پوزش می طلبد. هر دو بعد از رساندن این پیام کمی تعجب کردیم که چرا شخصی که به هیچ چیزی معتقد نیست، در آستانه ی مرگ، از کس دیگر پوزش می خواهد. البته پاسخ برای هردوی ما مشخص بود اما گفتن از عشق شخصی دیگر به زنی که اکنون در آغوش مردی است، کار درستی نمی تواند باشد، پس هر دو سکوت کردیم.
آخرین جملات وی قبل از اعدام اینگونه بود: "من کسانی را کشتم که رنج می بردند، رنج های بی حساب و قبل از هر قتل از آنان می خواستم که مرا بکشند. هرچند آنان برای ترس خود تقاص داده اند اما چه تقاصی بهتر از مرگ؟ من آنان را از دست خودشان و رنج هایشان و افکارشان نجات دادم و حالا مزد این کار را با نجات و رهایی از زندگی می گیرم. بکشید و بمیرید که رهایی در مرگ است و هیچ بهتر از این نیست و کاش من زودتر مرده بودم".
آخرین جملات وی قبل از اعدام اینگونه بود: "من کسانی را کشتم که رنج می بردند، رنج های بی حساب و قبل از هر قتل از آنان می خواستم که مرا بکشند. هرچند آنان برای ترس خود تقاص داده اند اما چه تقاصی بهتر از مرگ؟ من آنان را از دست خودشان و رنج هایشان و افکارشان نجات دادم و حالا مزد این کار را با نجات و رهایی از زندگی می گیرم. بکشید و بمیرید که رهایی در مرگ است و هیچ بهتر از این نیست و کاش من زودتر مرده بودم".