خاکستری
تنها رنگی بود که گیرنده های چشمم دریافت میکرد
تا وقتی که اون رو دیدم
اون روز چشمام با اون رنگ هم اشنا شدن،درسته منظورم سرخه
گوشام میشنون؟اره صدای آژیر پلیس
داره نزدیک میشه
بهم خیره شده؟ازم میخواد کارایی که اون نکرده رو انجام بدم؟
متاسفم. تو دنیای خاکستریم
جایی برای عقده های یه فرد مرده ندارم
آها اقایون اومدن اوناهاش
پلیس ها رو میبینی؟
ازم پرسیدن چی شده
من گفتم نمیدونم.چون نمیدونستم!
یعنی من نمیدونستم شاید مغزم بدونه اون کنترلم بدست گرفته اما نه
مغزم هم ناتوانه
تو شیشه های شکسته ی اون خونه متروکه به خودم زل زدم
به دور از صدای پلیس و کسایی که سعی میکردن اون رو نجاتش بدن
البته که نمیتونن!به هر حال
انعکاس شیشه به ارومی انگشت اشاره اش رو بالا گرفت
میبینیش؟ داره میگه
-هیس، نباید چیزی بگی تو ازاد شدی.
فکر کنم راجب اون چاقو که تو سطل زباله انداختم حرف میزنه
میدونی اون گفت نباید به کسی راجبش بگم
اون منه منم اونم اما اون یطور دیگس
اون نترسه
اون کشتش
اون منم
پس من کشتمش
ولی من نمیخواستم. باور نمیکنی؟
جدی میگم
من فقط ترسیده بودم
من نباید خودمو بهش میسپردم
#senario
-narciii