ولا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم
مادر شهید شفیعِ مان باش
نمیدانم چه رازی در مسجد امیر المؤمنین است که این همه سینه چاک دارد، آن همه خادمِ آماده وخوشرو که گاهی تعداد خادمینش از مراجعینش بیشتر است و گاهی حتی رئیس شورای شهرمشهد مهندس علیزاده که سه برادر تقدیم ایران کرده و حالا برای دیدار با او باید ازهفت دژبان و دفتردار ومنشی بگذری، با افتخار می آید و دست برسینه جلوی در می ایستد و کفش جفت میکند.
مسجدی که تاریخچه درخشانی دارد و ریشه ای قطور ومحکم دراین سرزمین.
چه آن زمان که مرکز آموزشِ مخفیانه به نیروی های ضدشاه بود و زیرزمینش محل تمرین تیراندازی و پخش اعلامیه برضد رژیم وخراب کاری برعلیه ساواک و چه آن هنگام که مرکز اعزام نیرو و کمک های مردمی به جبهه ها بود وچه حالا که دربرگزاری مراسم مذهبی و آئینی سرآمد شهرو استان است.
بطوری که برای اجرای آن همه برنامه روزانه وهفتگی، وقت کم می آورد.
کافیست فقط یک بار به آنجا رفته باشی،در تمام مراسم ها حضور جمعیت شوکه ات میکند وجایی برای نشستن نیست و دفعه بعد که میخواهی به آن حسینیه بروی میدانی اگر دیر بجنبی مجبوری درخیابان بایستی.
نظم واتحاد حیرانت می کند وفضا چنان آرامت میکند که دوست نداری ازآن مکان امن و آرام خارج شوی.
حتی در قدیمی ترین و پرآوازه ترین مساجد شهر، مهدیه مشهد و مسجد کرامت، مسجد قبا وغدیر و حتی در شیک ترین ومجلل ترین مسجدهای بالای شهر آن همه حضور و تعداد مراجعین را نه، دیده ای ونه خواهی دید.
من دقت کرده ام، قندش همان قنداست وچایی اش همان مارکیست که درخانه میخورم، اما عطرو طعمش با هرچه چای خانگیست فرق می کند.
خدمت منبری های قدیمی اش مرحوم حاجی رضایی واساتید گرانقدر جناب ذاکرو آقای علوی ارادت دارم ومنبری های جوان وباسواد و مسلط به تمام امور دینی و قرآنی و سیاسی روزِ جهان، سروران گرام حلیمی وحسینی و حاتمی را دوست دارم.
سخنرانی پرشور حاجی رضایی وسخنوری استاد ذاکر و منبر دلچسب جناب علوی را فراموش نخواهم کرد وبه یاد دارم بیقراری های پدرم وهمسایه ها را برای نشستن پای وعظ ومنبر وخطابه هایشان.
میدانم بچه ها و جوانان امروز برای مدیریت فردای مسجد تربیت میشوند و درآینده از یادآوری مدیحه سرایی برادر حسینی کیا و منبر آقای حلیمی و شیرین بیانی حاجی حاتمی به وجد خواهند آمد.
تشویق وتکریمِ ومیدان دادنِ بی دریغِ پیرغلامانِ حسینیه به کودکان، جوانان و نوجوانان زبانزد است و جوانانی همچون علیزاده و ابراهیمی وآن همه مدیر و روضه خوان و نوحه خوان ودمامه زنانِ امروز، نتیجه همان احترام به کودکانِ دیروز است که امروزتبدیل به چراغ هایی فروزان و نورافشان شده اند وحتی حاجی حاتمی تربیت شده همین مسجد است و حالا جوانان ابی الائمه در تارک وبرپیشانیه آن مسجد و محله واین شهر میدرخشند و افتخار یک شهر هستند.
هروقت بیاد قیمه عربی تند و مطبوع مسجد می افتم دلم ضعف میرود، دلم غنج میرود.
هيئت امنایش قولی نمیدهند اما اگر مسئوليت مجلسی را قبول کنند، تمام است، خیالتان جمع.
وقتی شنیدم قرار است سردارشهید جواد ایزدی ازآن حسینیه بدرقه شود دانستم شاهد باشکوه ترین خداحافظی ای خواهم بود که تابحال دیده ام.
ودیدم آنچه راکه حدس می زدم، دیدم شکوه همیشه را، جمعیتی که موج میزد، آن تدارک درشآن، آن دلهای قدرشناس وآن نگاه های قدردان، مردانی که آمده بودند و زنانی که همیشه هستند.
آمده بودند به تسلی دل مادرشهید، مادری که مادر شهید است، خواهر شهید است، خاله وعمه شهید است.
بقول آقای حاتمی ما فقط اسمی از ام البنین شنیده ایم، اما درعصری زندگی می کنیم که میتوانیم ام البنین های زنده را ببینیم.
شهید بیست ساله آمد و به انتظارهای چهل ساله یکی از ام البنین های این زمانه پایان داد.
دیروز وبعد ازچهل سال انتظار، در آدینه ای پرمهر اتفاقی مبارک رخ داد.
دیروز تمامیِ لطف جهان را به خواست خداوند در اختیار داشتیم، شور حسینی، حضور بی نظیر مردم و همتِ بی همتای مدیران حسینیه، نیروی های نظامی و حفاظتی، مداح وقاری، مجری و نوازنده.
دراین شادی وماتم خیلی ها بودند، درصحنه ای به یادماندنی، باحضور مردانِ خاکریز وجبهه ویادگاران آن روزهای مقدس.
دیروز بعد از مدت ها رگهای سردِ زمین از قدم های سردار گرم بود وخاکِ خواب رفته محله طلاب از هُرم نفس های ملتهب و تب دارِ مادر شهید و جوش وخروشِ عاشقان میهن به تکان ولرزه درآمده بود.
شیدایی، در جمع آن همه میهمان ومیزبان، جامعه ایثارگری، کسبه محل ومخصوصا خانواده های شهدا که صاحبان اصلی نظامند و آن شوقِ بی نظیر حرف اول را میزد.
دیشب من هم مثل خیلی های دیگر، برای ساعاتی جای خالی شهیدان را حس کردم واز عمق جان شاد شدم و شاکرم از عطرِ سردار در آسمان شهرم.
دیروز ازمادر سردار شهید جواد ایزدی خواستیم تاشفیع مان شود، باشد که بدرقه دیروزمان روسفیدی فردایمان شود.
کلمه مفقودالاثر را از جلوی نامش بردارید.
محسن رحیم دل
مادر شهید شفیعِ مان باش
نمیدانم چه رازی در مسجد امیر المؤمنین است که این همه سینه چاک دارد، آن همه خادمِ آماده وخوشرو که گاهی تعداد خادمینش از مراجعینش بیشتر است و گاهی حتی رئیس شورای شهرمشهد مهندس علیزاده که سه برادر تقدیم ایران کرده و حالا برای دیدار با او باید ازهفت دژبان و دفتردار ومنشی بگذری، با افتخار می آید و دست برسینه جلوی در می ایستد و کفش جفت میکند.
مسجدی که تاریخچه درخشانی دارد و ریشه ای قطور ومحکم دراین سرزمین.
چه آن زمان که مرکز آموزشِ مخفیانه به نیروی های ضدشاه بود و زیرزمینش محل تمرین تیراندازی و پخش اعلامیه برضد رژیم وخراب کاری برعلیه ساواک و چه آن هنگام که مرکز اعزام نیرو و کمک های مردمی به جبهه ها بود وچه حالا که دربرگزاری مراسم مذهبی و آئینی سرآمد شهرو استان است.
بطوری که برای اجرای آن همه برنامه روزانه وهفتگی، وقت کم می آورد.
کافیست فقط یک بار به آنجا رفته باشی،در تمام مراسم ها حضور جمعیت شوکه ات میکند وجایی برای نشستن نیست و دفعه بعد که میخواهی به آن حسینیه بروی میدانی اگر دیر بجنبی مجبوری درخیابان بایستی.
نظم واتحاد حیرانت می کند وفضا چنان آرامت میکند که دوست نداری ازآن مکان امن و آرام خارج شوی.
حتی در قدیمی ترین و پرآوازه ترین مساجد شهر، مهدیه مشهد و مسجد کرامت، مسجد قبا وغدیر و حتی در شیک ترین ومجلل ترین مسجدهای بالای شهر آن همه حضور و تعداد مراجعین را نه، دیده ای ونه خواهی دید.
من دقت کرده ام، قندش همان قنداست وچایی اش همان مارکیست که درخانه میخورم، اما عطرو طعمش با هرچه چای خانگیست فرق می کند.
خدمت منبری های قدیمی اش مرحوم حاجی رضایی واساتید گرانقدر جناب ذاکرو آقای علوی ارادت دارم ومنبری های جوان وباسواد و مسلط به تمام امور دینی و قرآنی و سیاسی روزِ جهان، سروران گرام حلیمی وحسینی و حاتمی را دوست دارم.
سخنرانی پرشور حاجی رضایی وسخنوری استاد ذاکر و منبر دلچسب جناب علوی را فراموش نخواهم کرد وبه یاد دارم بیقراری های پدرم وهمسایه ها را برای نشستن پای وعظ ومنبر وخطابه هایشان.
میدانم بچه ها و جوانان امروز برای مدیریت فردای مسجد تربیت میشوند و درآینده از یادآوری مدیحه سرایی برادر حسینی کیا و منبر آقای حلیمی و شیرین بیانی حاجی حاتمی به وجد خواهند آمد.
تشویق وتکریمِ ومیدان دادنِ بی دریغِ پیرغلامانِ حسینیه به کودکان، جوانان و نوجوانان زبانزد است و جوانانی همچون علیزاده و ابراهیمی وآن همه مدیر و روضه خوان و نوحه خوان ودمامه زنانِ امروز، نتیجه همان احترام به کودکانِ دیروز است که امروزتبدیل به چراغ هایی فروزان و نورافشان شده اند وحتی حاجی حاتمی تربیت شده همین مسجد است و حالا جوانان ابی الائمه در تارک وبرپیشانیه آن مسجد و محله واین شهر میدرخشند و افتخار یک شهر هستند.
هروقت بیاد قیمه عربی تند و مطبوع مسجد می افتم دلم ضعف میرود، دلم غنج میرود.
هيئت امنایش قولی نمیدهند اما اگر مسئوليت مجلسی را قبول کنند، تمام است، خیالتان جمع.
وقتی شنیدم قرار است سردارشهید جواد ایزدی ازآن حسینیه بدرقه شود دانستم شاهد باشکوه ترین خداحافظی ای خواهم بود که تابحال دیده ام.
ودیدم آنچه راکه حدس می زدم، دیدم شکوه همیشه را، جمعیتی که موج میزد، آن تدارک درشآن، آن دلهای قدرشناس وآن نگاه های قدردان، مردانی که آمده بودند و زنانی که همیشه هستند.
آمده بودند به تسلی دل مادرشهید، مادری که مادر شهید است، خواهر شهید است، خاله وعمه شهید است.
بقول آقای حاتمی ما فقط اسمی از ام البنین شنیده ایم، اما درعصری زندگی می کنیم که میتوانیم ام البنین های زنده را ببینیم.
شهید بیست ساله آمد و به انتظارهای چهل ساله یکی از ام البنین های این زمانه پایان داد.
دیروز وبعد ازچهل سال انتظار، در آدینه ای پرمهر اتفاقی مبارک رخ داد.
دیروز تمامیِ لطف جهان را به خواست خداوند در اختیار داشتیم، شور حسینی، حضور بی نظیر مردم و همتِ بی همتای مدیران حسینیه، نیروی های نظامی و حفاظتی، مداح وقاری، مجری و نوازنده.
دراین شادی وماتم خیلی ها بودند، درصحنه ای به یادماندنی، باحضور مردانِ خاکریز وجبهه ویادگاران آن روزهای مقدس.
دیروز بعد از مدت ها رگهای سردِ زمین از قدم های سردار گرم بود وخاکِ خواب رفته محله طلاب از هُرم نفس های ملتهب و تب دارِ مادر شهید و جوش وخروشِ عاشقان میهن به تکان ولرزه درآمده بود.
شیدایی، در جمع آن همه میهمان ومیزبان، جامعه ایثارگری، کسبه محل ومخصوصا خانواده های شهدا که صاحبان اصلی نظامند و آن شوقِ بی نظیر حرف اول را میزد.
دیشب من هم مثل خیلی های دیگر، برای ساعاتی جای خالی شهیدان را حس کردم واز عمق جان شاد شدم و شاکرم از عطرِ سردار در آسمان شهرم.
دیروز ازمادر سردار شهید جواد ایزدی خواستیم تاشفیع مان شود، باشد که بدرقه دیروزمان روسفیدی فردایمان شود.
کلمه مفقودالاثر را از جلوی نامش بردارید.
محسن رحیم دل