𝑴𝒂𝒈𝒊𝒄𝒂𝒍


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


@imcrazyyyduckkkkk

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций




برای فرشته ترین گناهکارها

جان‌ِمن

من راویه یه تیکه ی کوچیک از داستان اون دونفرم.
هر بوسه‌ی مخفیانه و هر خنده و هر لحظه‌ای که کنار هم بودن باعث میشد فکر کنم این دنیا واقعی نیست ، چطور بین این همه آدمِ مشکی و طوسی یه قطره سفید هست که با هر بوسه‌ش اون آدمی که از هر مشکی‌ای مشکی‌تره رو سفیدِ برفی میکنه؟

عشق واقعا معجزه‌ی عجیبیه.
میتونم تصور کنم و آرزوی همچین عشقی رو تو سرم بگذرونم ،
جوری که قلب همدیگر و لمس میکنن و هم‌رو میفهمن و بدونِ هیچ حرفی بهترین معاشقه‌ای که امکان داره رو با چشماشون بین آدمایی که نباید از رابطه ی پنهانشون خبر داشته باشن میکنن و با لبخندی به منظوره جایه همیشگی منتظرمت به پایان میرسوننش.
داخل سیاهیِ شب که چشم ، چشم رو نمیبینه دختر مسیح گناهکار ترین برف رو می‌پرستید و
گناهکارترین برف ، پاک ترین دختری که وجود داشت رو در خفا می‌پرستید با اینکه دیگران فکر میکردند اون بی دینه ، اما دین اون قوی تر از هر دین و مذهبی بود .
دین اون عشق بی پایانش به دختره مسیح بود .
با اینکه هردوشون میدونستن همه اینو گناه میدونن بی‌اهمیت به دین و مذهبِ ساختگیه اونا تو تاریکیه شب همدیگر غرق عشق و لمس‌های بی‌پایانشون میکردن.
چرا کسی بهشون نمیگه شما دونفر خیلی قشنگ و پرستیدنی‌اید؟ شاید چون کسی جز من نمیدونه ، البته اون دونفر و هیچکس دیگه‌ای هم از وجودم خبری ندارن پس جای تعجبی نداره ، اما ناراحت کنندس که نمیتونم عشق این دونفر رو برای همه به نمایش بذارم .

مشکی ترین برف سفید و معصوم ترین رز وحشی
شما دونفر به گناهه خونین عشق‌تون آغشته شدید و این محبتی از طرف جهان هستی برای شماست ، به دوست داشتن هم ادامه بدید عزیز شده های من
از دور بعنوان مشاهده‌گر شما دونفر رو میپرستم و آرزوی گناه آلود از پاکی‌ام رو میبوسم.






برای چشمانِ بسته‌ات.

رنگ‌های گمشده

سلام لیلی حالت چطوره؟
شاید با خودت بگی لیلی کیه؟ حتما اشتباهی یه نامه ی دیگه به دستم رسیده ، نه نه ، کاملا نامه ی درسته واسه ی خودته ، میدونم اسمت آگوستِ ولی هر موقع روی کتابات اسم آگوست رو میخوندم اینطوری بودم که شاید همین اسم باعث شده تو بی روح و خسته باشی؟
نمیدونم چطوری بگم من تورو اونطوری که خودت میبینی نمیبینم یا شاید بهتره بگم تو اصلا خودت رو نمیبینی نه؟
چطوری توصیف کنم زیباییتو ، ظرافتت رو چطوری بهت ابراز علاقه کنم که باور کنی؟
اخه مطمئنم پارانویا داری ، البته که حق داری خب ولی یکم به خودت توجه کن ،
شاید اولش متوجهه چیزایی که درونته و داری نشی آخه تو فکر میکنی درونی نداری و خالی از هیچی ولی تو خیلی پُر از همه چی‌ای ، اما عمیقا چشماتو دوختی روی قسمته هیچِ‌ت ( همین قسمت هیچِ‌ت خودش پره هیچِ )
بیا ازینا بگذریم شاید برات سوال باشه چرا لیلی صدات کردم ، تو برای من یه لباس سفیده پاک و معصومی که تنِ یه بچه چهارساله‌س و اون بچه روی لباس غذا ریخته خاکی‌ش کرده موقع بازی و کثیف شده وقتی هم انداختنت تو ماشین لباسشویی هنوز رد روغن و کثیفیا مونده بود ، تو لباس سفیدی و بچه هم تمام مردم و زندگی ، می‌دونم وقتی این لکه و ردا بمونه چقدر همه چیز تار میشه ، نیست میشه یا برعکس همه چیز چقدر زیاد میشه
اینجاست که...
عا یکم وایسا واقعا گشنمه باید برم یکم غذا بخورم تا نمیرم از گشنگی ( شرمنده ها ، البته میدونم موقع خوندن اینچیزا اصلا مهم نیست ولی لازم دونستم بگم و ادای احترام بکنم به نویسنده موردعلاقم بالاخره ، الان میام ادامشو بهت بگم لیلی ) امدم
خب داشتم میگفتم اینجاست که لازمه فلش و ریست بشی یا که خودتو هرجوری هستی قبول کنی یا مثل من به خودت رنگای جدید اضافه کنی ، من عاشق رنگی رنگی بودنم اینو جدی میگم ، توام چشماتو همه جا بچرخون و سعی کن بیشتر علاقه پیدا کنی برای خودت.
اضافه کنم تو واقعا پرستیدنی ای لطفا عاشق خودت باش همون‌طوری که من عاشقتم.
و در آخر حرف‌ها و این نامه‌ام به تو
لیلیه عزیزم میخوام بدونی تو تنها نیستی حداقل بعنوان کسی که واقعا دوست داره و میخواد خودتو زندگیتو دوست داشته باشی و همیشه خوشحال باشی ، کنارت میمونم اگه بخوای و بیشتر لبخند بزن این دنیا همچین لبخندی رو برای زیبا تر شدن نیاز داره.

یک شاخه لیلی تقدیم به تو.






برای ناامیده امیدوار

آغوشی اجباری

نمیفهمم چطوری چیزهایی که برای هیچکس آرزو نمیکنم سر خودم می‌آید.
من برای عالم و آدم دعا کردم تا به عشق زندگی‌شان برسند و هیچوقت از هم دیگر جدا نمانند اما چرا خودم نمیتوانم به آن دختر ، دخترِ رویاهایم برسم؟
حالا اون نیست و من همه جا را گشتم ، همه جا ،
تک تک خیابان‌های شهری که عاشقش بودیم و باهم قدم می‌زدیم ، تک تک کتاب‌فروشی‌های موردعلاقه‌ی او ، تک تک کافه‌های شهر ،
دنبالش گشتم در تمام عکس‌هایمان نامه‌هایمان در آهنگایی که هردویمان از گوش سپردن به آنها لذت می‌بردیم ، حتی به تمامیه گربه های شهر سر زدم و سراغش را گرفتم ، دنبال رد عطری که با هر قدمش از خودش به جای می‌گذاشت گشتم ، دنبالش داخل قلبم ، مغزم افکارم خط‌های کف دستانم و چروک‌های زیر چشمانم گشتم ، ولی دگر نبود ،
نبود ، خیلی دیر بود برای افسوس خوردن از رفتنش ...
حالا دوباره مجبور به تکرارِ تراژدی‌ای دردناک و عذاب آور هستم ، لبخند دروغینم را به لب میزنم و تلاش میکنم بیشتر از این خودم را در خاطراتِ آن دختر گم نکنم .

یک‌سالی است که ندارمت
و دوباره برای تو مینویسم محبوبِ زندانی شده در قلبم .
غصه دارم ازینکه مجبورم شخصی دیگر را در آغوش بگیرم و ببوسم ، غصه دارم از اجبار خانواده‌ام ، غصه دارم ازینکه نمیتوانم فراموشت کنم ، غصه دارم ازینکه آغوش هیچکسی برایم تو نمیشود ،
محبوبم غصه دارم و درد این غصه تا زمانِ مرگم قلبم را بیشتر و بیشتر به منجلاب عشقِ به ثمر نرسیده‌ات میکشد ،
محبوبم غصه دارم ازینکه مرا رها کردی و آغوشت را از من گرفتی .
حالا من گمشده ام در نبودن و حسرتِ داشتنت .






برای جویا شدنِ حال خوبت .

برای سردرگمی

سلام جهانِ هستی ، من سوال دارم
چرا من زنده ام؟ چرا ما آدما وجود داریم؟ چرا همه چی بی معنیه؟ اگه آدما برای مردن و کشته شدنن من چرا اینجام؟ چرا کسی دوستم نداره؟ چرا تنهام؟ چرا هیچ چیز بهم حس ِ زندگی کردنی که بقیه درموردش حرف میزنن و نشونش میدن رو نمیده؟ من چه فرقی دارم؟

افکار او مثل آبشاری بدون اِنتها در مغزش جاری بود و هرکسی هم که او به سراغش می‌رفت یا برعکس وقتی نمیدانستند چه میخواهند از همدیگر ، روابطشان رو به قعر فروپاشی میرفت و دوباره آبشار ضد و نقیضش شروع به کار میکرد و داخل مغزش ریخته میشد.

-دلم میخواهد بعنوان مشاهده گر این جهان و زندگیش به او بگویم به هیچ چیز فکر نکن.
بنظرم برای او جواب تر است
اما همچنان شاید خودش پی به سردرگمی اش نبرده است؟

شاید باید چیزای جدید امتحان کنم؟ یجورایی فکر نمیکنم جالب بشه اصلا
کی حوصلشو داره اخه؟
_ وقتی خودت برای خودت وقتی نمیگذاری احترامی قائل نمیشوی لذتی ازین دنیای به قول خودت "پوچ" نمیبری چرا برایت سوال است که چرا تو حالت بد است و بقیه نه؟
بقیه هرچقدر افتضاح و بی شخصیت و لایق مرگ هم باشند وقتی برای خودشان ارزشی قائل میشوند و جویای حال خوبشان میشوند از زندگیشان لذت میبرند و موفقیت هایی که شاید بخاطر شخصیت کثیفشان که توانایی خراب کردن زندگی بقیه را دارن و لایقش نیستند را به دست بیارند ،
به خودت و افکار منفی ات تکانی بده سریعتر و شروع به جویا بودنِ حال خوبت و فهمیدن خودت کن بهرحال تو نیازی به سردرگمی نداری و یک بشکن لازم است تا از خواب غفلت بیدار شی .

یه حسی میگه شاید بهتره برم بیرون قدم بزنم ، هرچی حالا قدم زدن انقدرا هم بد نیست ، منم که بیکارم بهتره یه کارایی بکنم و بمیرم تا هیچکاری نکردن و مردن شاید اه نمیدونم فعلا بیرون قدم بزنیم شاید بیشتر فهمیدم .

( امیدوارم بشکنی برای بیدار شدنت از خواب باشم )






برای خواهری که برای دخترمان پیانو میزد .

بیا برقصیم

" دفتر خاطرات "
تاریخ : January 8, 2020 ( از مامانی خواستم تاریخشو بنویسه واسم اخه خودم بلد نبودم )

"سلام پروانه جون حالت چطوره؟
امشب هوا سرده ها حسابی مراقب خودت باش ، صبح هم موقعی که بچه های همسن من میخوان برن مدرسه نرو بیرون باشه؟
خیلیاشون بی ادبن میوفتن دنبالت تا تو بطری آب و کیسه زندانیت کنن یا با دستشون بگیرنت دوستِ قشنگم.
اگه میپرسی حال من چطوره؟
من خوبم البته یکم میترسم ، آخه قراره سوار هواپیما بشم چند ساعت دیگه
مامان میگه نترسم چیزی نمیشه و من پیشتم
یلحضه وایسا من برم خانم خرگوشی و آقا خرسی رو بذارم تو چمدونم بیام.
برگشتم ، راستی مامان گفت "لحظه" اینطوری نوشته میشه نه لحضه.

داشتم میگفتم هواپیما یکم ترس داره اما بیشترین ترسم از جدا افتادن از بقیه س از بابایی ، مامانبزرگ بابابزرگ بقیه ی خانوادم ، دوستام
ازون خواهر مهربونی که توی کافه برام پیانوی شعر پروانه جون رو میزد و منم باهاش میخوندم همیشه باهام تو کافه بازی میکرد دستام و میگرفت و باهم میچرخیدیم یا وقتی تولدم و تو کافه گرفتیم خواهری واسم پیانو تولدت مبارک زد و همه می‌رقصیدیم ، ناراحت بودم که نمیشد با خواهری برقصم واسه همین بعد پیانو زدن اهنگ گذاشتیم و کلی باهاش رقصیدم.
خیلی مهربونه و خیلی دوسش دارم.

پروانه جون نمیخوام ازینجا برم نمیخوام
ولی خب مامان بابا میگن اونجا خیلی بهتره و میتونم آینده داشته باشم
اونا بهم تا حالا دروغ نگفتن پس میدونم الانم نمیگن.
پروانه جون باید برم سوار ماشین شم برم فرودگاه دیگه ، تورو هم عین همه ی خانوادم دوستام و خواهری دوست دارم مواظب خودت باش حسابی ، بای بای.

سلام پروانه جون من الان تو هواپیما نشستم اجازه گرفتم دفتر و مدادمو بیارم بنویسم اینجا ، اینطوری حوصلم هم سر نمیره.
هواپیما داره بلند میشه واقعا دارم میترسم ولی خب چیزی نمیشه.
چند دقیقه گذشته از بلند شدن هواپیما یه صدایه بلندی میاد
میترسم همه دارن جیغ و داد میکنن مامان منو بغل کرده محکم دردم میگیره ولی مامان داره گریه میکنه
یکی داد میزنه آتیش گرفت ، زدن
میترسم بابایی
پروانه جون
یعنی مامان بابا بهم دروغ گفتن؟ آخه قرار بود چیزی نش......."

نمیتوانم بگویم قصه ی ما به سر رسید،
اما بخاطر نرسیدن دختر ما به خانه‌ی آرزو ها و خوشبختی هایش مجبورم داستان را همینجا تمام کنم.
عذر‌میخوام






برای احساس آرامش بغلت 🫂

نه گفتن

توام فقط رو مقصدی که حتی نمیدونی کجاست زوم نکن انقدر ، به اطرافت نگاه کن این رنگا گلا آسمون واقعا قشنگن یکم نگاه کن دی..دیگه...

*بعد از این حرفِ ابرِ کوچک سکوت کرد و لبخنده محو و زیبایه او از حرف ابر بین رفت.
*ابر متوجه اشتباهش شد و دردی عظیم در قلبش پیچید و چشمانش شروع به باریدن برسر دنیا کرد.
*ابر با غصه به او نگاه میکرد و بالاخره شروع به حرف زدن زد.
یعنی میخوای بگی میترسی بعد گذشتن این همه مدت ؟
لطفا بگو نه
به من به دنیای غم و غصه هات به آدمایی که نمیخوای داشته باشیشون
به همشون بگو نه
بیا باهم از زندان مغز و افکارت فرار کنیم لطفا.
*اشک‌های ابر کوچولو بند نمی آمد و او نمیتوانست حرفی بزند.

- قبل محو شدنم باید اینارو بدونی
آگاپه منو ببین تو لیاقتِ خوش گذروندن و همیشه خوشحال بودنو داری تو هنوز باید زندگی کنی تو باید رنگارو ببینی
تو باید بدویی بدون ترسیدن از زمین خوردن.
دنیای بی رنگ بی معنیه
اگه همچین جایی گیر افتادی بعد نبودن من
به خودت بگو میخوای تو یه جای خنک و پر از باد و رنگ و حال خوب باشی
به کابوسات و گرمایی که ازش متنفری نه بگو
فقط خودت میتونی زندگیت از زندانی که ساختی و گیرش انداختی نجات بدی .
آگاپه لطفا رنگ و موهای فرفریه منو از یاد نبر و خوشحال باش.
خداحافظ آگاپه ی من

حرفهای دخترک عزیزی که دیگر در زندگی او وجود نداشت را به یاد آورد و اشک‌های خودش هم در اوج سکوت و بین اشک‌های ابر قاطی شد و گفت :
چطور فراموش کرده بودم رنگ چشم‌های تیرشو ، موهای فرفریش؟ اون بخاطر خریدن خوشحالیه من از بین رفت چطور تونستم همه چیز رو فراموش کنم و همه ی غصه ها و غم‌هایی که اون نمیخواست داشته باشم رو قبول کنم؟ نه نه
من آگاپه‌ی خوشحالت میشم رنگ چشمات رو به یاد میارم به آدمایی که بهم صدمه می‌زنن نه میگم و دورشون میکنم. نه نه

اشک‌های او ، نه درواقع اشک‌های آگاپه با لبخندی روی لبانش ، بر دستانی که جلو صورتش را گرفته بود ریخته می‌شد وقتی دستانش را از جلوی صورتش برداشت آگاپه آسمان صورتی رنگ با ابر سفید کوچکی که مدتها همسفر او بود را دید.
چطور دنیایی که با اون عاشقش بودم رو فراموش کردم؟
نه
الان به یاد میارم ،
ابر کوچولو مرسی برای یادآوریه همه چیزم
بالاخره تیکه های گمشده ی من پیدا شدن.
حالا به یاد میارم چطوری نه بگم به غصه هام ..
با لبخندی به راه جدیدش به دیدن زیبایی ها و رنگ‌های بیشتر ادامه داد ..




Репост из: 𝗳𝗈𝗋 𝗆𝘆 𝗆𝗈𝗈𝗱?
Challenge
اولین چلنجم ؟ بله
( بیا امیدوار باشیم ایگنور نشه)
با توجه به وایبی که میگیرم ازتون
اون رو یه موضوع میکنم و یه داستان چند خطی مینویسم و تقدیمتون میکنم ،
شاید کنارش آهنگ هم تقدیم کردم .

پرایوتا اینجا .

- کافیه متشکر

Показано 19 последних публикаций.

2

подписчиков
Статистика канала