برای احساس آرامش بغلت 🫂
نه گفتن توام فقط رو مقصدی که حتی نمیدونی کجاست زوم نکن انقدر ، به اطرافت نگاه کن این رنگا گلا آسمون واقعا قشنگن یکم نگاه کن دی..دیگه...
*بعد از این حرفِ ابرِ کوچک سکوت کرد و لبخنده محو و زیبایه او از حرف ابر بین رفت.
*ابر متوجه اشتباهش شد و دردی عظیم در قلبش پیچید و چشمانش شروع به باریدن برسر دنیا کرد.
*ابر با غصه به او نگاه میکرد و بالاخره شروع به حرف زدن زد.
یعنی میخوای بگی میترسی بعد گذشتن این همه مدت ؟
لطفا بگو نه
به من به دنیای غم و غصه هات به آدمایی که نمیخوای داشته باشیشون
به همشون بگو نه
بیا باهم از زندان مغز و افکارت فرار کنیم لطفا.
*اشکهای ابر کوچولو بند نمی آمد و او نمیتوانست حرفی بزند.
- قبل محو شدنم باید اینارو بدونی
آگاپه منو ببین تو لیاقتِ خوش گذروندن و همیشه خوشحال بودنو داری تو هنوز باید زندگی کنی تو باید رنگارو ببینی
تو باید بدویی بدون ترسیدن از زمین خوردن.
دنیای بی رنگ بی معنیه
اگه همچین جایی گیر افتادی بعد نبودن من
به خودت بگو میخوای تو یه جای خنک و پر از باد و رنگ و حال خوب باشی
به کابوسات و گرمایی که ازش متنفری نه بگو
فقط خودت میتونی زندگیت از زندانی که ساختی و گیرش انداختی نجات بدی .
آگاپه لطفا رنگ و موهای فرفریه منو از یاد نبر و خوشحال باش.
خداحافظ آگاپه ی من
حرفهای دخترک عزیزی که دیگر در زندگی او وجود نداشت را به یاد آورد و اشکهای خودش هم در اوج سکوت و بین اشکهای ابر قاطی شد و گفت :
چطور فراموش کرده بودم رنگ چشمهای تیرشو ، موهای فرفریش؟ اون بخاطر خریدن خوشحالیه من از بین رفت چطور تونستم همه چیز رو فراموش کنم و همه ی غصه ها و غمهایی که اون نمیخواست داشته باشم رو قبول کنم؟ نه نه
من آگاپهی خوشحالت میشم رنگ چشمات رو به یاد میارم به آدمایی که بهم صدمه میزنن نه میگم و دورشون میکنم. نه نه
اشکهای او ، نه درواقع اشکهای آگاپه با لبخندی روی لبانش ، بر دستانی که جلو صورتش را گرفته بود ریخته میشد وقتی دستانش را از جلوی صورتش برداشت آگاپه آسمان صورتی رنگ با ابر سفید کوچکی که مدتها همسفر او بود را دید.
چطور دنیایی که با اون عاشقش بودم رو فراموش کردم؟
نه
الان به یاد میارم ،
ابر کوچولو مرسی برای یادآوریه همه چیزم
بالاخره تیکه های گمشده ی من پیدا شدن.
حالا به یاد میارم چطوری نه بگم به غصه هام ..
با لبخندی به راه جدیدش به دیدن زیبایی ها و رنگهای بیشتر ادامه داد ..