من قطاری دیدم، روشنایی میبرد
من قطاری دیدم، فقه میبرد
و چه سنگین میرفت
من قطاری دیدم که سیاست میبرد
و چه خالی میرفت!
من قطاری دیدم تخم نیلوفر و آواز قناری میبرد
و هواپیمایی
که در آن اوج هزاران پایی
خاک از شیشه آن پیدا بود؛
کاکل پوپک
خالهای پر پروانه
عکس غوکی در حوض
و عبور مگس از کوچهٔ تنهایی
خواهش روشن یک گنجشک
وقتی از روی چناری به زمین میآید
و بلوغ خورشید
و همآغوشی زیبای عروسک
با صبح...
#سهراب_سپهری