یادداشت های من


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


گاهی می نویسم. اینجا خانه کوچک من است.پر از کلمه ، تنها دارایی هایم !
در اینستا m.ahmadi50

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
گفته بود که گاهی
دردهای کوچکی برای آدم روزی میشود
تا رنجهای بزرگش را
بیقراریهای بی درمانش را
دلتنگیهای عمیقش را
کمرنگ کنند.
مثل درد امروز من ؛
حالا که درد ، سرم را رها کرده و رفته ،
به زحمت ، از پنجره به آن تکه ی کمی از آسمان که سهم من است، نگاه می کنم
آن "هفت برادر"ی که دارند تابوت پدرشان را تشییع می کنند را در ذهن چشمم می سازم و درون آن تابوت ،
سعی میکنم گوشه های ناخوشایندی از فکرم را جای بدهم که جایی به دورها سپرده باشم.
خاک دوباره رویاهایم را سبز کند.
خاک باز دوباره بوی باران بگیرد .
دوباره جان دهد.
من دستهایم را به خاک می سپارم.
چشمهایم را چال میکنم
قلبم را اما ، در آسمان می کارم
تا دوباره ها سبز شود.
و تو را که هر شب ،
در گلدان دلم ...

عکس ماه را من گرفتم. نازنین صداگذاری کرد.




Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
ترانه ی مدام ویدیو را دارید ؟
می گفتند :
صدای حشراتی ست لابلای درختان ، که با نوای شان رشد گیاه و میوه را تسریع می کنند !

در تمام دره سبز این صدا مدام بود و می پیچید . نمیدانم چرا حس می کنم صدای درون ما ، این ترانه ایست...
صدای حشراتی که میان برگهایند و با ترانه شان ، حرکت را و رشد را ، سرعت می دهند ...


محبوب من

به زبان‌ گندمها برایتان شعری گفته ام
بیابانها را درو کنید با نگاهتان


به زبان نقطه چین ، حرف زده ام
نقطه ها ، ستاره شده اند
آسمان را بخوانید

محبوبم ، من کلمه نمیدانم
حرفهایم دیمه اند
شما باران ...


Репост из: مجله زن
یک بار هم به من گفت :
«سلام ، صبح من !»
انگار که اسمم نه ، خودم صبحش باشم !
از آنوقت ، انگار دنیا و او ، زندگی ترند برای من !

#محبوبه_احمدی


@majale_zan


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
راست گفتی سهراب...
گله در واهمه ، سرگردان بود
گله در وهم چه سرگردان است...


تکه تکه ام ...
تکه ای از من ، در حوالی دستهای مادرم ، عطر زنانگی می خواهند‌ و مادرانه های همیشگی ،
تکه ای از من ، برای مادر بودن ، در ساحل های دور ، شناور است کجاها گم بوده ، کجاها پیدا ؟ کجاها موج ، کجاها آرام ؛ دارد گیس دخترش را می بافد و کنار تخت پسرها که حالا سبیل درآورده اند ، لالایی می خواند ...
از من ، تکه ای هست در قله های راه زشک به گراخک ، دنبال دماوند و سبلان می گردد . بالا می رود و در کوچه باغهای گراخک ، به شاخه های توت و گیلاس که از شانه دیوار باغ ، بیرون زده اند ، فکر می کند و زیر درختهای البالو ، دستمال گل کلی را ، نمی تواند بفهمد ...
تکه ای از من ، مدام غصه میخورد . برای جوانی که شغلش را از دست داده و میان هزار راه ، در بیراهی مطلق است. برای دوستش که نمیتواند زبان مشترکی با همسرش پیدا کرده باشد و سی سال ست زیر یک سقف ، مشترکا زندگی می کنند . برای پسرکی که از آینده اش می ترسد . برای مادری که کودکش را پوشک می کند و نگران فردای مبهم اوست.
تکه ای از من ، رویا یی دارد و هرصبح ، برای نزدیک شدن رویایش ، فقط می تواند یک قدم بردارد . یک قدم هایی که گاهی به عقب هستند . تکه هایی از من ، بعضی جاها ، جا مانده اند. و من جرات ندارم برای برداشتن شان بروم ! مثلا اداره ثبت ، واحد مهریه ...
میان ده هزار زن که پشت میزهایی بلند ، که آنطرف مردهایی که نمی شنوند ، داد می کشند و هیچ کس نمی بیندشان ؛ ظهر که می شود میروند خانه و برای بچه هایشان ، غذای خوشمزه ای درست می کنند ...
مثلا تکه هایی افتاده اند دور فلکه ی کوچک شهری که روی نقشه نقطه ایست و حرفهای مردم آنقدر شلوغش کرده اند ، نمی شود برداشت شان ...
تکه ای پشت دار قالی ، یا کنار جوی آب ، شلغم می شوید برای گوسفندها ؛
یا ان که کنار میز قاضی نشسته ، از وقت پرونده خیلی گذشته و نمیداند که چرا قاضی برای رسیدن به پرونده ، دست دست می کند ...

من با تمام این تکه ها ، در چند کلمه ،جمع می شوم و کلمه هایم گاهی در سکوت هایم جا خوش می کنند و من حوالی دستهای مادر ، تماشا می شوم و پیازداغم که سوخت ، برمیگردم کنار اجاق ...
ادم خمپاره که می خورد تکه هایش دور اند ، پراکنده اند ، ولی فرصت جمع کردن دوباره یعنی تولد زندگی ...


یک بار هم به من گفت :
«سلام ، صبح من !»
انگار که اسمم نه ، خودم صبحش باشم !
از آنوقت ، انگار دنیا و او ، زندگی ترند برای من !


یک گوشه از اتاق نشیمن مون ، ویژه ی جناب سماور بود . یک کنج دوست داشتنی و دلچسب ! دوستش داشتم .
عطر دستهای مادر و چای هل و دارچین و زعفرون براه بود و نفس های بابا ...


Репост из: یادداشت های من
صبح هایم را بخیر می کند
اینهمه نور
اینهمه هوای عشق
گنجشکهای پر امید و شور
صبحهایم را بخیر میکند
یادت
نفسهای برگ
رقص مست ساقه رو به آسمان
تپش های خاک

به نام عشق
در پناه تو
صبحهای زندگی بخیر


صبح است
خودت ، بخیرش کن


Репост из: ⭕️ سلسله موی دوست ⭕️
من قطاری دیدم، روشنایی می‌برد
من قطاری دیدم، فقه می‌برد
و چه سنگین می‌رفت
من قطاری دیدم که سیاست می‌برد
و چه خالی می‌رفت!
من قطاری دیدم تخم نیلوفر و آواز قناری می‌برد

و هواپیمایی
که در آن اوج هزاران پایی
خاک از شیشه آن پیدا بود؛
کاکل پوپک
خال‌های پر پروانه
عکس غوکی در حوض
و عبور مگس از کوچهٔ تنهایی
خواهش روشن یک گنجشک
وقتی از روی چناری به زمین می‌آید
و بلوغ خورشید
و همآغوشی زیبای عروسک
با صبح...

#سهراب_سپهری


درون و بیرونم ، آشفته است. آرام نیستم.
وطن در تلاطم غوغای اب است‌ و من مدام در ذهنم ، بیابانهای «تاسک» بسته ی کویر ، نقش می بندد با دخترکی که یک جعبه وازلین در دست دارد و لبهای خشک پدربزرگ را ، نوازش می کند.
دلم می رود کنار «سبو»های اب کنار سردتر سرا ، با ان خنکای لطیف تابستانهای داغ ؛
دلگیرم ، دلواپسم ، نمیدانم در کوچه های شهر ، چه اشوبی ست. حتما پرنده ها تشنه اند . ناودانها ، انجیرها ، لاله عباسیها ...

جنجال اب که بنشیند ، یک کاسه آب نذر گنجشکها کرده ام برای ابد ...


داشت می گفت :
دستکش استفاده کنین خانوما! ظرفا رو بریزین تو ماشین !
برسین به دستاتون! بهترین کرم رو بزنین بهشون ...
فقط پرسیده بودم که ببین انگشتره به دستم میاد ؟!
داشت می گفت : ببین کی بهتون گفتم من! پس فردا ، دستاتون چروک پروک بشه ، بهانه میاد دستشون که دستاتو نمیخوام ! پیرن ، الن، بلن !! بعدم میره دنبال بقیه هایی که دستاشون پیر نیستن، پودر و ریکا و وایتکس نخورده بهشون ...
دستامو چند باری زیرورو کردم و یاد دستهای مادرجون افتادم ...

بابا (خدابیامرز) ، دستهای مادر رو ، وقتی چروک شدند ، بیشتر دوست می داشت !
به چین دستهاش ، قسم می خورد !
پشت سر مادر می گفت که دلش برای دستای مادر ، چقدر می سوزه ...


پارک کوچه محله ی ما ، مربعی ست به محیط ۲۵۰ قدم من ضربدر چهار ؛
دیروز غروب که به ذوال روزهای زوج داشتم ده هزار قدم می زدم ، از جریان زندگی داخل پارک ، لذت بردم. دبستان دخترانه ی کوچکی در یک ضلع آن قرار گرفته که حتی وقتی بچه ها نیستند ، صدای تق تق کفش های شان با موهای خرگوشی بافته شده شان ، از پشت دیوارها می آید.
پسرها و توپ و دروازه ، رفقای همیشگی عصرهایند. و دخترها برای وسطنا و با هم گل گفتن و گل شنیدن ...
مامانها فرش پهن کرده اند و بساط چایی و جوانها ، چند گوشه ی پارک از تیم محبوب و بازیکن دلخواهشان می گویند.
مردهای ریش سفید هم ان وسط ، روی صندلیها نشسته و کنارش ایستاده ، قیمت سیب زمینی و گوجه فرنگی را ...
من هم بعد پیاده روی می نشینم به تماشای ماه ، و آسمان ، و ستاره هایی که نیستند ...
اینها چیزهایی هستند که من دوست دارم ببینم. بوستان محله مان ان شکلی که دوست دارم باشد ! و نه آن شکلی که دقیقا هست ...


زنها ، بلدند از رنج ، نور ببافند .


بلد شو !


زندگی ، سلام


در دلش گفت :
از دنیایی که الان دارد ، راضی ست .
و همین خیلی خوب هست !
این راضی بودن ،
گرچه مثل همه ی چیزها ، میداند که دایمی نیست. ولی از این دایمی نبودن هم ،
راضی ست. راضی !


یادداشت های من:
راستش من این پیغام را ، این هشدار ، این فریاد ، این سکوت اندود تلخ را که در فضاهای مجازی دیدم ، دیدم که ما ، ما ۱۲ هزار نفر ، چقدر عادت داریم به این شنیده نشدن ها ، دیده نشدن ها ، قطع شدن ها ؛
ما خاور میانه ای های ثروتمند دست و پا زده در فقری که حاکمان راه نابلد بر گرده ی مان کشیده اند ...
ما جهان اولی های جهان سومی مانده ی در سکوت مانده ، ما افریقای دوم زمانه ،
ما هشتاد میلیون ادم ، عادت داریم به این دیده نشدن ، شنیده نشدن ، نداشتن های تمام داشتنی های مان ...
اسم ایران به گوشتان خورده ؟!
من از ایران با شما سخن می گویم.
من یارانه نمی گیرم . پول چاه نفت من ، صادر می شود به ...
روی قبض گاز من عددی می اید که یکی در سوریه و یمن ، بهره اش را برده !
اینجا ایران ...


جانم به قربانت وطنم
قربان زخمهایت بشوم وطن جانم .


دنیا به این قاب های زیبا ، خیلی نیازمند است.

Показано 20 последних публикаций.

177

подписчиков
Статистика канала