عاقبت خواهم رفت
از این دیار سرد
پیر مردی که چشمانش نا بینا بود
این فال را برایم دید
و چه ترسیدم...
تنهایی مرا یار بود
اما رایحه ای از میان تاریکی گند اب
حسرت را زدود
و مرا شیفته خویش ساخت
من خواهم رفت
و با خود کوله باری از خاطره
یک سبد سیب با همسفری که یار من است خواهم رفت
آنجایی که دل نگیرد
و من باشم
او باشد و دنیا دنیا ارامش
دنیایی که گرمای عشق موج میزند
و ادمها دلهایشان به اندازه گلبرگ های اقاقیا نازک است...
من تنگ دلم را از شوق ماهیان پر کرده ام
تا در فصل هم آغوشی ، در یک سپیده دم
محو در جریان هستی شوم
من خواهم رفت اما تنها نه...
تو مالک دلم هستی بی تو جایی نخواهم رفت ...
@marde_shahrivar
#سعید
از این دیار سرد
پیر مردی که چشمانش نا بینا بود
این فال را برایم دید
و چه ترسیدم...
تنهایی مرا یار بود
اما رایحه ای از میان تاریکی گند اب
حسرت را زدود
و مرا شیفته خویش ساخت
من خواهم رفت
و با خود کوله باری از خاطره
یک سبد سیب با همسفری که یار من است خواهم رفت
آنجایی که دل نگیرد
و من باشم
او باشد و دنیا دنیا ارامش
دنیایی که گرمای عشق موج میزند
و ادمها دلهایشان به اندازه گلبرگ های اقاقیا نازک است...
من تنگ دلم را از شوق ماهیان پر کرده ام
تا در فصل هم آغوشی ، در یک سپیده دم
محو در جریان هستی شوم
من خواهم رفت اما تنها نه...
تو مالک دلم هستی بی تو جایی نخواهم رفت ...
@marde_shahrivar
#سعید