با خواهرم حرف میزدیم و به مامان اصرار میکردیم بمونه پیشم تا دورهی بعدی درمانیش. هی گفت نه نمیشه، خونهتون کوچیکه مزاحمتون میشم.
خواهرم گفت بابا چه مزاحمتی، چیکارشون داری.
مامانم گفت: دخترم این چند وقتی که اینجا بودم محمود با خیال راحت یه دستشویی نرفت، هال کوچیکه از ترس پیچیدن صدا معذب میشه.
همونجا گفتم مامان تو بمون، قول میدم محمود تو دستشویی صدای بمب و خمپاره بده.
بعد رفتم تو اتاق ماجرا رو واسه محمود تعریف کردم و با نگاه معناداری بهش گفتم: پای سلامت مامان درمیونه.... دریغ نکن عشقم :)))
خواهرم گفت بابا چه مزاحمتی، چیکارشون داری.
مامانم گفت: دخترم این چند وقتی که اینجا بودم محمود با خیال راحت یه دستشویی نرفت، هال کوچیکه از ترس پیچیدن صدا معذب میشه.
همونجا گفتم مامان تو بمون، قول میدم محمود تو دستشویی صدای بمب و خمپاره بده.
بعد رفتم تو اتاق ماجرا رو واسه محمود تعریف کردم و با نگاه معناداری بهش گفتم: پای سلامت مامان درمیونه.... دریغ نکن عشقم :)))