۱.
چشمم به او افتاد که پشت منتها الیه دیگر پیشخوان ایستاده بود. وارد شدنش را ندیده بودم. صورت استخوانی زیبایی با چشمان درشت قهوه ای داشت و کلاه مشکلی خز بر سر گذاشته بود و وقتی کلاه را برداشت، موهایش دور و بر صورتش ریختند. کلی مو داشت؛ تا پشت گردنش میرسید. برای همیشه در ذهنم حک شد. موها، چشمانش را میپوشاند و همینطور افکار مرا.
چشمم به او افتاد که پشت منتها الیه دیگر پیشخوان ایستاده بود. وارد شدنش را ندیده بودم. صورت استخوانی زیبایی با چشمان درشت قهوه ای داشت و کلاه مشکلی خز بر سر گذاشته بود و وقتی کلاه را برداشت، موهایش دور و بر صورتش ریختند. کلی مو داشت؛ تا پشت گردنش میرسید. برای همیشه در ذهنم حک شد. موها، چشمانش را میپوشاند و همینطور افکار مرا.