۳.
به صورت مجروحم خیره ماند بی آنکه بخواهد نگاه خیره اش را از من پنهان کند و قبل از اینکه به خودم بیایم، انگشتش را به زخمم کشید. خوشم آمد که در چشمانش نشانی از ترحم نبود. ترحم نمی داند با خودش چکار کند و برای همین فقط آه میکشد. میتوانستم آن را تشخیص دهم. برای همین موقع ترک کافه، دستم را گرفت و بی هیچ حرف اضافه، روح مرا با خودش برد.
به صورت مجروحم خیره ماند بی آنکه بخواهد نگاه خیره اش را از من پنهان کند و قبل از اینکه به خودم بیایم، انگشتش را به زخمم کشید. خوشم آمد که در چشمانش نشانی از ترحم نبود. ترحم نمی داند با خودش چکار کند و برای همین فقط آه میکشد. میتوانستم آن را تشخیص دهم. برای همین موقع ترک کافه، دستم را گرفت و بی هیچ حرف اضافه، روح مرا با خودش برد.