آینۀ شکسته


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


‌‌
انبارِ ادبیجات و برخی فرهنگیجاتِ بی‌تعارفِ دیگر
محسن صلاحی‌راد (تبریز، ۱۳۶۳- )

ارسال پیام:
t.me/mohsensalaahiraad
ایمیل:
m.ucqar@gmail.com
https://www.linkedin.com/in/mohsen-salahi-rad-b8958091

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций




#سال_گذشت



سال گذشت... آه، چه سالی: سیاه!
آینه‌کُش! مِهرشکن!... آه! آه!

سال مگو! ابرِ سیاهی گذشت
بر فلک انگار که آهی گذشت

آهِ ستم‌دیده‌دلانی صبور
دادنزن، ناله‌نکن، پُرغرور

عزّتشان هم‌نفَسِ آسمان
از دمشان مِهر گرفته امان،

تا که تباهی نپذیرد امید
شب نشود، جایِ سحر، روسپید...


سال که بگذشت چو مُرده‌ست راست
پشت‌سرش حرف زدن کی رواست؟

گردشِ هستیّ و دم و بازدم
تا نشوی کهنه‌دم و کهنه‌غم

سالِ نُوِی زاد که یعنی هنوز
روز شود، شب شود و باز روز

سالِ نُوِی زاد که یعنی دوچشم
پاک کن از خیرگی و خاک و خشم

تازه شو و دست مبر سویِ بد
گام مزن جز که به راهِ خرد

تا مگر امسال بَر آرد امید
باغ شود پُر ز گُلِ نودَمید

باز خرد حکم کند در جهان
دیده شود نیک و شود بد نهان...



#محسن_صلاحی‌راد
بامداد ۱ فروردین ۱۳۹۷

t.me/mohsensalahirad


Репост из: ستایشگر زیبایی؛ محمدرضا شفیعی‌کدکنی
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
🎵 بهار دلکش 🎵

فیلم منتشرنشده تصنیف خواندن #استاد_شجریان

#ستایشگرزیبایی_شفیعی‌کدکنی
@ostad_shajariyan
@setayeshgarezibayee




#عیدی‌تان_غم_مباد



از همه‌سو بانگ برآورده باد:
«لحظۀ تحویل رسیده‌ست باز
عید شده... عیدی‌تان غم مباد!»

باد نمی‌داند در شهرِ ما
نیست دعا را اثری پشتِ سر
آه بسوزد غمِ ما را مگر!...

[باد چه می‌داند جز رقص و رقص؟
باد کجا غصۀ میهن کجا؟
او همه‌جایی‌ست، نماند به‌جا!]

لحظۀ تحویل رسیده‌ست باز
لحظه... چه لحظه؟ فقط از روزِ نو
شش شده هفت، آهِ کهن سوزِ نو!...



#محسن_صلاحی‌راد
کوچۀ کلارا، در آستانۀ نوروزِ ۱۳۹۷




#شعر_و_ترجمه


شعری ترکی از #ملا_محمد_بن_سلیمان_بغدادی متخلص به #فضولی (۸۸۵-۹۶۳ق)

۱. ناله‌دن‌دیر نئی‌کیمی آوازئیی عئشقیم بولند
ناله ترکین قیْلمازام نئی‌تک کسیلسم بندبند

۲. قیْل مدد، ائی بخت، یوْخسا کامی دیل مومکون دئییل
بؤیله کیم اوْل دیلروبا بی‌درددیر من دردمند

۳. داغ‌لر دیر اؤدلو‌کؤنلوم‌ده قاراسی‌قوْپمامیْش
یا ثباتی عئشق‌اوچون اوْد اوزره بیر نئچچه سیپند؟

۴. آچیْلیْر کؤنلوم گهی کیم ــــ گئریئیی تلخیم گؤروب ــــ
آچار اوْل گولروخ تبسسوم‌بیرله لعلی نوشخند

۵. خاکی راهین‌دن منی قالدیْرا بیلمز سایه‌تک
قیْلسا گردون آفتابیْن هر شوعاعیْن بیر کمند

۶. «جام توت!» دئر ساقیِ گولچؤهره، زاهید «ترکی جام!»
ای کؤنول، فیکر ائیله گؤر کیم هانسی‌دیر توتمالیْ پند؟

۷. ای فضولی، صورتی فقرین قبولی دوست‌دور
هیچ درویشی سنین‌تک گؤرمه‌دیم سولطان‌پسند!*



#ترجمۀ_منظوم_به‌فارسی از #محسن_صلاحی_راد

۱. همچو نی از ناله است آوازۀ عشقم بلند
ترکِ ناله کی کنم گر بگْسلندم بندبند؟

۲. یاری‌ام کن، بخت، ورنه برنیاید کامِ دل
این‌چنین کآن دلربا بی‌درد و من بس دردمند!

۳. داغ‌ها با دودشان در سینۀ سوزانم است
یا، ثباتِ عشق را، سوزانده‌ای چندین سپند؟

۴. وا شود دل چون ــــ چو بیند گریۀ تلخِ مرا ــــ
وا نماید لعلْ آن گلرخ به‌نازِ نوشخند!

۵. سایه‌وارم از زمینت کی تواند بَر کشید
چرخ، هرچند از شعاعِ مهر و مه سازد کمند؟

۶. ساقیِ گل‌چهره گفتا: «گیر!» زاهد گفت: «نِهْ ـ
جام را!» ای دل، نگر تا کیست پندش سودمند؟

۷. ای فضولی، صورتِ فقرت پسندِ دوست شد
هیچ درویشی ندیدم همچو تو سلطان‌پسند!


+ گرچه او خود در زبان فارسی استاد بود
ترجمه بر شکّرش افزود و شیرین شد چو قند!


کوچۀ کلارا، بامداد ۲۹ اسفند ۱۳۹۶

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*. املای ترکیِ شعر منطبق است با نظام نوشتاری جدید متون ترکی آذربایجانی به‌خط عربی؛ املای آن به‌خط لاتین (متداول در کشور آذربایجان) نیز چنین است:

1. nalədəndir ney kimi avazeyi-eşqim bülənd
nalə tərkin qılmazam ney tək kəsilsəm bəndbənd

2. qıl mədəd, ey bəxt, yoxsa kami dil mümkün deyil
böylə kim ol dilrüba bidərddir mən dərdmənd

3. dağlərdir odlu könlümdə qarası qopmamış
ya sabati eşq üçün od üzrə bir neççə sipənd

4. açılır könlüm gəhi kim, giryeyi təlxim görüb,
açar ol gülrux təbəssüm birlə ləli nuşxənd

5. xaki rahindən məni qaldıra bilməz sayə tək
qılsa gərdun afitabın hər şüaın bir kəmənd

6. “cam tut!” der saqiyi gülçöhrə, zahid “tərki cam!”
ey könül, fikr eylə gör kim hansıdır tutmalı pənd

7. ey Füzuli, surəti fəqrin qəbuli dustdur,
hiç dərvişi sənin tək görmədim sultanpəsənd!

https://t.me/mohsensalahierad/80

@mohsensalahirad



#سال_نو_مبارک


وسوسۀ تبریک‌گویی در مناسبت‌ها هم حکایتی است. همه یک بار پیشاپیش و یک بار در لحظۀ تحویل سال و یک بار پساپس عید را به‌هم تبریک می‌گوییم...


باری زبان از دو محور تشکیل شده: محور جانشینی و محور همنشینی. هر گفتار و نوشتاری متکی به قواعد این دو محور است. وقتی کسی می‌پرسد: «اوضاع خوب است؟» درواقع، «اوضاع» و «خوب» و «است» را از میان هزاران واژه با ساختار مشابه برگزیده است. مثلاً به‌جای «اوضاع» می‌توانست بگذارد «آسمان» یا «آب‌وهوا» یا «اتوبوس» یا «مادر» یا «اخلاق»، و جای «خوب» بگذارد «بد» یا «زشت» یا «حال‌به‌هم‌زن» یا «فرسوده» یا «عالی»، و جای «است» بگذارد «بود» یا «شده» یا... و، از سوی دیگر، نقش نحوی واژه‌ها و نحوۀ همنشین شدنشان باز ممکن بود متفاوت باشد و مثلاً سه‌جزئی با مسند نباشد بلکه چهارجزئی با دو مفعول باشد یا خبری باشد و پرسشی نباشد و... خلاصه اینکه ما به‌کمک این دو محور حرف‌هایمان را برمی‌گزینیم و می‌چینیم و افادۀ معنا می‌کنیم.

حالا فرض کنید مجبور باشیم، به‌جای هزاران واژه، فقط از میان دو یا نهایتاً سه واژه در هر جایگاه نحوی انتخاب کنیم و نحوۀ چیدنشان را هم محدود کنیم به سه‌جزئی با مسند و همه دعایی، مانند «سال نو مبارک باد»؛ چه اتفاقاتی ممکن است رخ دهد؟ کمترینش این است که همه حرفمان شبیه هم می‌شود، درست مثل یک ردیف موبایل با برند و مدل یکسان و دو رنگ متفاوت؛ چه تنوعی! چه بر سر شخصیت‌ها و ذهنیت‌ها و فردیت‌ها و تفاوت‌های زیستی و عاطفی و علایق و، خلاصه کنم، انسانیت می‌آید؟... (تنها جایی که دیده‌ام آگاهانه از این محدودیت بهره برده‌اند تا بتوانند وارد قلمرو حیرت شوند و شهود و تازگی در «ورد» بوده است که شرح آن خود مجال دیگری می‌طلبد.)

مخلص کلام، آیا ممکن است از سر نوع‌دوستی به هم رحم کنیم و همدیگر را با تبریک‌گویی‌های پیش از وقوع واقعه و در آنِ وقوع واقعه و پس از وقوع واقعه خفه نکنیم؟!




‌‌
#خامی_و_جان‌دوستی



دوستت می‌دارم و از خویش پنهان می‌کنم
می‌نشینم گوشه‌ای، یادِ تو جانان می‌کنم

می‌فریبم خویش را با نغمه‌ای شورآفرین
سینه‌ام را ملجأِ اندوه‌زاران می‌کنم

دستِ تو دور است اگرنه می‌گرفتم همچو طفل
تا نبینی بی تو خود را گم به طوفان می‌کنم

چشم‌بسته می‌نشینم گوشه‌ای تنها و فرد
گوشِ دل را غرقِ غوغای هزاران می‌کنم

مثلِ سعدی، در خیالم می‌کنم سیر و سفر
عزمِ تبریز و خراسان و سپاهان می‌کنم

می‌گدازم برف‌ها را با شرارِ عاشقی
با گلی چون تو زمستان را بهاران می‌کنم

دل نمی‌دادم به مهرت: خامی و جان‌دوستی
حالیا بازآ که جان در پات قربان می‌کنم.*



#محسن_صلاحی_راد
کوچۀ کلارا، ۲۶ اسفند ۱۳۹۴

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*. استقبالی است ناخواسته از «دوستت می‌دارم و بیهوده پنهان می‌کنم...» (#سیمین_بهبهانی)

t.me/mohsensalahirad


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
#j_s_bach (1685-1750)
#g_minor_sonata_no_1_adagio
Performer: #sumina_studer

@mohsensalahirad




#منطق_کلام_من



تا دمیدنِ بهار
چند برگِ خشک
چند شاخۀ شکسته
چند چوبِ سوخته
یا دریچه‌های بسته
انتظار؟
انتظار؟
انتظار؟...

خیره‌خیره آه می‌کشد:
«چند روزِ دیگر از شکفتنِ درخت‌های کوچه بگذرد
تا که باورت شود بهار آمده‌ست؟»

آه، کاش منطقِ کلامِ من
این‌همه به ناکجا نمی‌کشید
تا تو هم ببینی این بهار نیست
پردۀ شکسته‌ای‌ست...



#محسن_صلاحی‌راد
تهران، ۱۱ فروردین ۱۳۹۰
t.me/mohsensalahirad




#دل_و_خلاشمه


آن کسی را که دل بوَد نالان
او علاجِ خَِلاشْمه بکند


#شهید_بلخی (-۳۲۵ ق)

(به‌نقل از: شاعران بی‌دیوان، ۳۰)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیح:

• نالان بودن دل: ظاهراً در اینجا یعنی «شکم‌درد». متأسفانه از عصر شهید بلخی شاهد دیگری برای به‌کار رفتنِ «دل» در معنیِ «شکم» پیدا نکرده‌ام که معنیِ یادشده را در این بیت تأیید یا تقویت کند و این معنی را به‌قرینۀ «خلاشمه» آورده‌ام (توضیح «خلاشمه» را در ادامه ببینید). قدیم‌ترین شاهدی که برای «دل» در این معنی دیده‌ام از سوزنی سمرقندی (-۵۶۲ یا ۵۶۹ ق) نقل شده که حدود دو قرن بعد از شهید می‌زیسته و گفته است: «یارِ من شکّرلب و گل‌روی و، من در دردِ ”دل“/ گر کند درمانِ این ”دل“ زآن گُل و شکّر سزد» (به‌نقل از لغتنامۀ دهخدا، ذیلِ «دردِ دل»؛ گفتنی است که در این شاهد «دل» را ظاهراً به همان معنی «قلب» هم می‌توان گرفت؟!). دو شاهد دیگر از فردوسی هم هست که در آن‌ها «نالان» و «نالنده» را در کنار «درد شکم» به‌کار برده: «همی بود ”نالان“ ز ”دردِ شکم“/ به بازارگان داد لختی درم» و «نیاوردی و داده بودم درم/ که ”نالنده“ بودم ز ”دردِ شکم“» (شاهنامه، د ۶، ب ۶۰۹ و ۶۱۶) و این دو بیت چه‌بسا قرینه‌های بهتری باشد برای درستی تعبیر نگارنده از «دل» در معنیِ «شکم» در بیت منسوب به شهید، به‌ویژه که فردوسی در نیمۀ اول همان قرنی به‌دنیا آمده که شهید بلخی درگذشته است.

• خَِلاشْمه: آنچه در فرهنگ‌ها در توضیح این واژه آورده‌اند، به‌اختصار، چنین است: «علتی است که در مابین بینی و گلو به‌سبب ”تُخَمه“ به‌هم می‌رسد.» (برهان قاطع) «زخم گلو.» (فرهنگ بزرگ سخن) و همه‌جا فقط همین بیت منسوب به شهید بلخی را شاهد آورده‌اند. برای دریافتن توضیح برهان قاطع باید بدانیم که «تُخَمه» یا «تُخْمه» (از اصلِ عربیِ تُخَمَة) یعنی: «بوی بد شبیه تخم‌مرغ گندیده از معده، هنگام آروغ زدن، که علت آن پُرخوری یا خوردن غذاهای ناسازگار است و خود نشانۀ ”ثقل گرم“ است؛ سوءهاضمه.» (فرهنگ بزرگ سخن) متأسفانه در فرهنگ سخن و در لغتنامۀ دهخدا، ذیل «ثقل»، فقط «ثقل سرد» را آورده و توضیح داده‌اند که به نوعی اسهال اطلاق می‌شود. جز این‌ها، در یک فرهنگِ برخط (آنلاین) ترکیِ عثمانی به انگلیسی و برعکس، در برابر «خلاشمه» واژۀ انگلیسی «The Heartburn» را گذاشته‌اند که در واژگان پزشکی فارسیِ امروز به آن «سوزش سر دل» می‌گویند: «احساس دردِ سوزشی در پشت جناغ یا ناحیۀ بالای شکم [که...] شایع‌ترین عامل ایجادکننده[اش...] بازگشت اسید به مری است.» (ویکی‌پدیا، مدخل «سوزش سر دل») پس ظاهراً «خلاشمه» با «دل» در معنی «قلب» ارتباطی ندارد و «دل» را در مصراع اول باید «شکم» معنی کرد و، اگر انتساب این بیت به شهید بلخی اثبات شود، احتمالاً قدیم‌ترین شاهد برای این معنی خواهد بود.

• با توجه به توضیحات بالا، بیت را می‌توان این‌گونه معنی کرد: هر کسی شکمش درد بکند و نالان شود [بایسته یا رایج است که] زخم گلو یا سوزش سر دلش را درمان بکند.

• علی صفری آق‌قلعه در کتاب مستطاب اشعار فارسی پراکنده در متون تا سال ۷۰۰ هجری (ص ۴۷۴) فعلِ «بکند» در مصرع دوم را «نکند» ضبط کرده و در حاشیه هم نسخه‌بدلی برای این بیت نیاورده است، که البته از بی‌دقتی او ناشی نشده، بلکه یگانه‌صورتِ متفاوتی که برای این بیت می‌شناسیم ــــ با ذکر «داند» به‌جای «بکند» ــــ در دو فرهنگ سروری و رشیدی آمده که هر دو تألیف قرن یازدهم قمری است و از دورۀ زمانی مبنا برای صفری در پژوهشش بسیار دور. به‌هرحال، حتی اگر بنابر شیوۀ رایج در متون قدیم ــــ که در زیر و زبرِ همۀ حروف نقطه گذاشته نمی‌شد ــــ مجاز باشیم «نکند» و «بکند» هر دو را محتمل بشماریم، باز هم، با توجه به معنیِ بیت، احتمال اینکه صورت دوم درست باشد بیشتر است.

t.me/mohsensalahirad
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کتابنامه:
◦ اشعار فارسی پراکنده در متون (تا سال ۷۰۰ هجری)، گردآوری و پژوهش علی صفری آق‌قلعه، ۲ ج، تهران، انتشارات دکتر محمود افشار با همکاری سخن، ۱۳۹۵
◦ برهان قاطع، محمدحسین بن خلف تبریزی «برهان»، به‌اهتمام محمد معین، ۵ ج، تهران، امیرکبیر، چ ۶، ۱۳۷۶
◦ شاعران بی‌دیوان، محمود مدبری، تهران، پانوس، ۱۳۷۰
◦ شاهنامه، ابوالقاسم فردوسی، به‌کوشش جلال خالقی‌مطلق و محمود امیدسالار، دفتر ششم، نیویورک، بنیاد میراث ایران، ۲۰۰۵ (۱۳۸۴ ش)
◦ فرهنگ برخط ترکی عثمانی به انگلیسی و برعکس، مدخل «خلاشمه»:
http://www.ingilizceosmanlica.com/osmanlica-ingilizce-sozluk-madde-27843.html
◦ فرهنگ بزرگ سخن، به‌سرپرستی حسن انوری، ۸ ج، تهران، سخن، ۱۳۸۱
◦ لغتنامه، علی‌اکبر دهخدا
◦ ویکی‌پدیا، مدخل «سوزش سر دل»:
https://fa.m.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D9%88%D8%B2%D8%B4_%D8%B3%D8%B1_%D8%AF%D9%84



#بهار_در_بهاران



ای بانگِ بلندِ چشمه‌ساران که تویی
بویِ خوشِ گیسوانِ باران که تویی
شوق است و گذشتن از زمستانِ امید
وآن‌گاه بهار در بهاران که تویی!



#محسن_صلاحی‌راد
تهران، ۲۱ خرداد ۱۳۹۵
@mohsensalahirad



https://t.me/mohsensalahierad/78

#شهریار_و_آیت‌الله_مرعشی


«آیت‌الله‌العظمیٰ مرعشی نجفی فرمودند: ”شبی توسلی پیدا کردم تا یکی از اولیای خدا را در خواب ببینم. آن شب در عالم خواب دیدم که در زاویۀ مسجد کوفه نشسته‌ام و وجود مبارک مولا امیرالمؤمنین(ع) با جمعی حضور دارند. حضرت فرمودند: ’شاعران اهل‌بیت را بیاورید.‘ دیدم چند تن از شاعران عرب را آوردند. فرمودند: ’شاعران فارسی‌زبان را نیز بیاورید.‘ آن‌گاه محتشم و چند تن از شاعران فارسی‌زبان آمدند. فرمودند: ’شهریارِ ما کجاست؟‘ شهریار آمد. حضرت خطاب به شهریار فرمودند: ’شعرت را بخوان!‘ شهریار این شعر را خواند: ’علی، ای همای رحمت، تو چه آیتی خدا را؟/ که به ماسوا فکندی همه سایۀ هما را...‘ [...] وقتی شعر شهریار تمام شد، از خواب بیدار شدم. چون من شهریار را ندیده بودم، فردای آن روز پرسیدم که ’شهریارِ شاعر کیست؟‘ گفتند: ’شاعری است که در تبریز زندگی می‌کند.‘ گفتم: ’از جانب من او را دعوت کنید که به قم نزد من بیاید.‘ چند روز بعد شهریار آمد. دیدم همان کسی است که من او را در خواب در حضور حضرت امیر(ع) دیده‌ام. از او پرسیدم: ’این شعرِ علی، ای همای رحمت را کی ساخته‌ای؟‘ شهریار با تعجب از من سؤال کرد که ’شما از کجا خبر دارید که من این شعر را ساخته‌ام؟ چون من نه این شعر را به کسی داده‌ام و نه دربارهٔ آن با کسی صحبت کرده‌ام.‘“ مرحوم آیت‌الله‌العظمیٰ مرعشی نجفی خواب خود را با شهریار در میان می‌گذارند. شهریار فوق‌العاده منقلب می‌شود و می‌گوید: ”من فلان شب این شعر را ساخته‌ام و همان‌طور که قبلاً عرض کردم تاکنون کسی را در جریان سرودن این شعر قرار نداده‌ام.“ آیت‌الله مرعشی نجفی فرمودند: ”وقتی شهریار تاریخ و ساعت سرودن شعر را گفت، معلوم شد مقارن ساعتی که شهریار آخرین مصرع شعر خود را تمام کرده من آن خواب را دیده‌ام.“ ایشان چندین بار به‌دنبال نقل این خواب فرمودند: ”یقیناً در سرودن این غزل به شهریار الهام شده که توانسته است چنین غزلی به این مضامین عالی بسراید. البته خودش هم از فرزندان فاطمۀ زهرا(س) است، و خوشا به حال شهریار که مورد توجه و عنایت جدّش قرار گرفته است.“»

به‌نقل از: http://www.snn.ir/detail/News/357213/81

غرض:
با توجه به دست‌خط خود شهریار و تاریخ سرایش شعر که در پای صفحه مشخص است و اینکه شهریار در تاریخ مذکور (بهمن ۱۳۱۶) ساکن تهران بوده، این روایتِ معروف، اگر به‌کلی کذب نباشد، مخدوش است.

تذکر:
توجه به این تناقض تاریخی را مدیون دقت‌نظر شاعر و پژوهشگر بلندپایۀ تبریزی، #جمشید_علیزاده، هستم.


#محسن_صلاحی‌راد

@mohsensalahirad




#تنگنا



دل‌گیر
از دختر و پسر
همه
در تنگنا اسیر...

هر سو که می‌روند
دیوارِ شیشه‌ای
با صدهزار منّت و تهدید
گوید:
«کجا؟
برای شماها هوای آزاد
سمّ است و مرگِ درجا!»
گوید که
«من مواظبتانم!
از هر طرف مراقبتانم!»

تب‌دار و غم‌زده
آویخته‌دولب
هر سو که می‌روند
می‌بینند
بسته‌ست راهشان
دیگر
حتی نمی‌رسد به افق‌ها نگاهشان
کز هولِ پاسبانِ دریده
در چشمشان شکسته خطِ نور
وز سینه‌شان گریخته
پروانۀ سرور...

دل‌گیر
از دختر و پسر
همه
در تنگنا اسیر...



#محسن_صلاحی‌راد

https://t.me/raziyesepehr/2821




#ستاره_باش



در این شبانِ شب، تو بیا و ستاره باش
امّیدبخشِ چشمِ هزاران نظاره باش
اکنون نه گاهِ دیده فروبستن است و آه
چشمانِ سبزگون بگشا، راهِ چاره باش
در وحشتِ شبانۀ طوفانِ حادثات
دریای موج‌‎موجِ جنون را کناره باش
در هجمۀ جوانه‌کشِ این سَمومِ سرد
گرمای آفتاب و نسیمِ بهاره باش
تا باغ را شعاعِ تو بخشد شکوهِ سبز
ای آفتاب، فکرِ طلوعی دوباره باش.



#محسن_صلاحی‌راد
تبریز، ۱۸ دی ۱۳۸۸
@mohsensalahirad




#بازنشر بخشی از مطلب #‌حرف_خودت_را_بزن
به‌بهانۀ نزدیکیِ نوروز...


«معمولاً در چنین مناسبت‌هایی یکی دو نفر پیام درخشانی، یا به‌ظاهردرخشانی، می‌سازند و بقیه فقط اسم قائل را پاک می‌کنند و اسم خودشان را می‌زنند پای آن پیام و سیل پیامک‌های یک‌‌شکل که جاری می‌شود، مثل تخم‌مرغ روز، همه عین هم، بی هیچ نشانی از شخصیت و ذوق و حتی ذره‌ای معنی!

نمی‌گویم در مناسبت‌ها به هم پیام بد و ضعیف بفرستیم یا از دیگران نقل نکنیم، اما بیاییم کمی هم به حرف‌ها و شیوۀ بیان خودمان بها بدهیم. اگر واقعاً گیرندۀ پیام برایمان عزیز است یا دست‌کم محترم، خودمان ده دقیقه وقت بگذاریم ــــ نه؟ پنج دقیقه ــــ چیزی بسازیم یا بگردیم یک متن قشنگ پیدا کنیم آن را برایش بفرستیم.

باور کنید حرف خودمان، هر قدر هم بد باشد، ارزشش هزار بار بیشتر از حرف‌های شاهکار دیگران است که همه تکرار کرده‌اند و می‌کنند و دیگر احساسی در کسی برنمی‌انگیزد.

خلاصه کنم: خودمان در پیام‌هایمان حاضر باشیم!»


#محسن_صلاحی‌راد
t.me/mohsensalahirad


Репост из: آینۀ شکسته


#خرد_را_خرد_را_که_بگذار_زشت



... درختی چرا باید امروز کِشت
که هرچند چرخ از برش بگذرد
بُنَش خون خورَد، بار کین آورَد؟



#ابوالقاسم_فردوسی، شاهنامه ، ص ۱۱۵
(به‌کوشش جلال خالقی‌مطلق، با مقدمۀ احسان یارشاطر، نیویورک، ۱۳۶۶)

@mohsensalahirad


#خرد_را


در چالش‌ها، آن که چشم می‌گرداند ببیند چه پیدا می‌کند که دست ببرد سمت آن و بر ملاج طرف مقابل بکوبد امیدی ندارد؛ او عینِ ناامیدی است. نشانۀ امید برخورداری از قدرت انتخاب است و توانِ ایستادن از روشِ بیهوده... آن که از سر امید چالش می‌کند چشمش نمی‌دود، دستش سرگردان نیست؛ می‌سنجد و ابزارش را از بین کلی چیز، از زبان گرفته تا دست و حتی چماق، انتخاب می‌کند...

آنچه این روزها در خیابان‌ها و بیابان‌های ایرانشهر می‌بینیم آتش پالایندۀ اهورایی نیست که آبادانی در پی داشته باشد؛ شعلۀ ناپاکِ خشمی است برخاسته از سرخوردگی و بی‌راهی و بیراهی که ردّپایش همه ویرانی است...

درهرحال و در هر حال، باید مراقبِ امید بود، که اتفاقاً «مهم‌ترین سرمایۀ ماست» در پیش بردنِ مطالباتِ بحقِ مدنی‌مان و طرف مقابل، که دراصل هم بیگانه با ما نیست، خود را از آن محروم کرده است... مسلم اینکه اژدهای ناامیدی، هر چه هست، زاینده نیست!...

@mohsensalahirad




#بداهه



از هول لبریزم از بی‌کسی سرشار
بگذر به کویِ من، یاری اگر، ای یار!

از خویش بیگانه افتاده در خانه
پنهان همه راه و پیدا همه دیوار!

هرچند از خاکم، بنگر، نه ناپاکم
اثباتِ این معنی نو کن یکی دیدار...



#محسن_صلاحی‌راد
کوچۀ کلارا، ۲۱ اسفند ۱۳۹۶
@mohsensalahirad




#صخره (۳)



در هوای ساحلِ سپیده‌دم
روحِ صخره موج می‌زند
باخ نغمه می‌پراکنَد...



#محسن_صلاحی‌راد
تهران، ۱۰ خرداد ۱۳۹۳
#نوخسروانی
https://t.me/mohsensalahierad/77


#فرهاد_مهراد
#بوی_عیدی
@mohsensalahirad



#yesterday



دیروز کو؟
اکنون در آینه
می‌خندی
دیروز کو؟

فرهاد مُرد
و کاش
کاش
کاش که یک کنسرتِ آزاد...
فرهاد مُرد.

اکنون اگر تو نیز
از جنسِ خاطراتم بودی
می‌پژمردی
می‌مردی.

این روزها
آوای بوسِ ممتد
از هر سو می‌آید
کنسرت در خیابان آزاد است
سربازها
دستِ لباس‌شخصی‌ها را می‌گیرند
و چرخ می‌زنند...


فرهاد را بگو
دیروز مُرد.



#محسن_صلاحی‌راد
کوچۀ کلارا، ۳ تیر ۱۳۹۲
@mohsensalahirad

https://t.me/mohsensalahierad/76

Показано 20 последних публикаций.

120

подписчиков
Статистика канала