Репост из: زیر درخت انجیر- جابر تواضعی
شعری از #بهرام_بیضایی؛ از «نگفتن» گفتن
از کتاب «سرزدن به خانه پدری»/ به کوشش: #جابر_تواضعی/ انتشارات روشنگران
گهگاه خواب دخترکی را میبینم کمسال/ که قرار است روزی مادر من باشد./ دخترکی که بازیهایش شبیه بازی نیست/ و کارنامه درخشانش/ با اشک دوری از مادر شسته شده!/ توپش را زمین میزند، و میشمرد؛/ و آنچه میشنود چیزی نیست/ جز صدای توپش و دلش!/ رنگ پریدهاش را لبخندی زینت نمیدهد/ خودش را میبیند در آینه؛/ همبازی خودش!/ لیلیکنان از خطها میگذرد؛/ و چون میگذرد از ته خط؛/ میماند میان نرفتن و رفتن/ فکر میکند به من/ -به غریبهای-/ که قرار است روزی فرزند او باشد/ نمیداند که بهتر است روزی –کِی؟-/ زیر سقفش باشد./ مردی ندیده؛/ که کیست و کجاست؟/ و هرجا هست و هرکه هست/ شاید اکنون در خیال او هم نیست!/ مردی که شاید اکنون/ -وجب به وجب-/ در کار مسّاحی بیابانهاست؛/ و گاهی شعری مینویسد کنار اسناد دولتی!/ مردی که از کولاک کوبنده برف/ پناه برده زیر شکم اسبی/ و نمیداند حالا یخ میزند یا کِی؟/ و چون آخرین امید سرِ سوزانش/ شاید فکر میکند/ به لبخند اندوهزای دخترکی تنها/ در جایی دور؛/ مانده میان نرفتن و رفتن/ بر خطکشی یک بازی./ دخترکی ندیده/ که کیست؟ یا کجاست؟/ و هرجا هست و هر که هست/ چیزی ندارد/ جز مانندی در آینه/ جز توپَکی لرزان در دو دست/ -و قلبی که گرم شده، از بس تند میزند-/ جز خیال گُنگی از مردی زیر شکم اسبی در کولاک/ جز کارنامهای/ -با ده ردیف بیست-/ تا با آتش آن گرم کنَدَش!
#تولد #شعر #بهرام_بیضایی #سرزدن_به_خانه_پدری #انتشارات_روشنگران #جابرتواضعی #جابر_تواضعی
@jabertavazoee
از کتاب «سرزدن به خانه پدری»/ به کوشش: #جابر_تواضعی/ انتشارات روشنگران
گهگاه خواب دخترکی را میبینم کمسال/ که قرار است روزی مادر من باشد./ دخترکی که بازیهایش شبیه بازی نیست/ و کارنامه درخشانش/ با اشک دوری از مادر شسته شده!/ توپش را زمین میزند، و میشمرد؛/ و آنچه میشنود چیزی نیست/ جز صدای توپش و دلش!/ رنگ پریدهاش را لبخندی زینت نمیدهد/ خودش را میبیند در آینه؛/ همبازی خودش!/ لیلیکنان از خطها میگذرد؛/ و چون میگذرد از ته خط؛/ میماند میان نرفتن و رفتن/ فکر میکند به من/ -به غریبهای-/ که قرار است روزی فرزند او باشد/ نمیداند که بهتر است روزی –کِی؟-/ زیر سقفش باشد./ مردی ندیده؛/ که کیست و کجاست؟/ و هرجا هست و هرکه هست/ شاید اکنون در خیال او هم نیست!/ مردی که شاید اکنون/ -وجب به وجب-/ در کار مسّاحی بیابانهاست؛/ و گاهی شعری مینویسد کنار اسناد دولتی!/ مردی که از کولاک کوبنده برف/ پناه برده زیر شکم اسبی/ و نمیداند حالا یخ میزند یا کِی؟/ و چون آخرین امید سرِ سوزانش/ شاید فکر میکند/ به لبخند اندوهزای دخترکی تنها/ در جایی دور؛/ مانده میان نرفتن و رفتن/ بر خطکشی یک بازی./ دخترکی ندیده/ که کیست؟ یا کجاست؟/ و هرجا هست و هر که هست/ چیزی ندارد/ جز مانندی در آینه/ جز توپَکی لرزان در دو دست/ -و قلبی که گرم شده، از بس تند میزند-/ جز خیال گُنگی از مردی زیر شکم اسبی در کولاک/ جز کارنامهای/ -با ده ردیف بیست-/ تا با آتش آن گرم کنَدَش!
#تولد #شعر #بهرام_بیضایی #سرزدن_به_خانه_پدری #انتشارات_روشنگران #جابرتواضعی #جابر_تواضعی
@jabertavazoee