پُل‌ها


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


پُل‌‌ سازه‌ای‌ است که دو مکان را به هم متصل می‌کند... و چیزی بیش از آن

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


Репост из: در جهان بودن
مشهور است که به هنگام درگذشت زنده‌یاد دکتر محمد مصدق، نیروهای امنیتی و نظامی شادروان غلامرضا تختی را تهدید کرده بودند که به احمدآباد نرود و تختی در برابر آنان سینه سپر کرده بود که: «دستگیرم کنید»؛ مشهور است که تختی در مسابقات جهانی کشتی 1962 هنگامی که از آسیب‌دیدگی زانوی الکساندر مدوید، از افسانه‌ای‌ترین کشتی‌گیران تاریخ معاصر ورزش جهان، باخبر شد تا پایان مسابقه به سمت آن پای آسیب‌دیده نرفت تا جایی که بعدها مدوید این مسابقه را «پاک‌ترین مبارزه» در تمام عمرش نامید (و آن مسابقه به تساوی کشید و مدوید بر طبق قانون آن دوران، به دلیل سبک‌تر بودن وزنش پیروز اعلام شد)؛ و باز مشهور است که در پی مرگ «جهان‌پهلوان» هفت نفر خودکشی کردند، از جمله قصابی در کرمانشاه که پیش از انتحار بر شیشه‌ی مغازه‌اش کاغذی به این مضمون چسبانده بود که: «جهان بی جهان‌پهلوان ماندنی نیست».
باری، «جهان بی جهان‌پهلوان» و ـ بگذارید من چنین تعبیرش کنم که ـ بدون «اسوه‌های اخلاقی» ماندنی نیست. اسوه‌های اخلاقی هر یک به منش (character) خاص خویش شناخته می‌شوند، منشی که بی‌تردید ستایش‌برانگیز ـ و از نظر برخی، رشک‌برانگیز ـ است و به رفتارهایی می‌انجامد که نه بر حسب وظیفه و تکلیف یا حتی یک اصل و قانون اخلاقی، بلکه بر حسب لذت بردن از خودِ اخلاقی بودن رخ می‌دهند. پس اگر زیستن در جهانی بدون اسوه‌های اخلاقی دشوار می‌شود، از این جهت است که اسوه‌های اخلاقی همچون تختی، فراتر از اصل‌ها و تکلیف‌های اخلاقی، همچون راه‌ها و شیوه‌هایی‌اند که فرد می‌تواند بدون هیچ تحمیل یا اعمال قدرتی، آن راه و شیوه را برای بهتر و شادتر زیستن (به بیان اخلاقی، سعادت‌مندانه زیستن) برگزیند؛ حال آن‌که اصل و قانون اخلاقی از آن‌جا که از جایی دیگر بر من اعمال می‌شود (هرچند کانت با این تقریر موافق نیست و قانون اخلاقی را برآمده از درون من می‌داند)، در من انگیزه‌ای برای عمل و رفتار ایجاد نمی‌کند. پس برای تبعیت از اسوه‌های اخلاقی هیچ ضرورت و دلیلی وجود ندارد مگر انتخاب شخصی من، و این شیوه «خودمختاری اخلاقی» و «قدرت تصمیم‌گیری اخلاقی» مرا بیشتر از اصل‌ها و قانون‌های اخلاقی تضمین می‌کند. حال فرض کنیم من به چنین اسوه‌ای دسترسی نداشته باشم و از سوی دیگر، نخواهم به قواعد و اصول وظیفه، حال به هر دلیل، تن دهم (و چه بهتر که با توجه به اهمیت کارکرد انگیزه برای عمل اخلاقی بنویسم «نخواهم دل دهم»)، چه خواهد شد؟
برای امروزِ جامعه‌ی ایرانی که بیش از دو دهه است بسیاری از فضیلت‌ها و منش‌های مهم اخلاقی را تحت لوای فردگرایی و سودگرایی سرمایه‌دارانه عملاً فراموش کرده است، اسوه‌های نادر و البته معاصری همچون تختی عمدتاً به منزله‌ی یک امکان برای اخلاقی بودن جلوه می‌کنند (هرچند فراموش نکنیم که نهادها و رسانه‌های رسمی با روش‌های اغراق‌آمیز تبلیغاتی و ابزاری خود ـ و بخوانید: سوءاستفاده از اسوه‌های اخلاقی و حتی خودِ اخلاقی بودن ـ عملاً جامعه را نه فقط به این اسوه‌های اخلاقی، حتی به تعبیر «اسوه» و «اخلاق» نیز بی‌اعتنا و بی‌اعتماد کرده‌اند). دست‌کم در دو نمونه‌ای که از رفتارهای تختی نقل کردم، دو فضیلت شجاعت و عدالت به چشم می‌خورد: تختی شجاعانه به آرمان‌های سیاسی‌اش ـ که از قضا آرمان‌هایی اخلاقی نیز هستند ـ پشت نکرد و هیچ‌گاه اسوه‌ی بزرگی چون دکتر محمد مصدق را که نماد و نمود بزرگ تلاش برای آزادی و استقلال ایران بود و همچنان هست، تنها نگذاشت؛ تختی به آرمان‌های بزرگی چون برابری و عدالت و همچنین انصاف وفادار ماند: او هیچ‌گاه شرایط مسابقه را که از اساس باید مبتنی بر آمادگی دو طرف رقابت باشد ـ آن‌چه امروزی‌ها fair play تعبیرش می‌کنند ـ زیر پا نگذاشت؛ او زانوی آسیب‌دیده‌ی رقیب را برای برقراری انصاف و برابری و عدالت نادیده گرفت و از حق خود برای یورش به آن پا (و گرفتن زیر یک خم از آن پا) چشم پوشید. همین دو نمونه‌ی رفتار تختی که از منش اخلاقی او برمی‌آید، کافی است که گاهی در زندگی عادی و روزمره‌ی خودمان دقیق شویم: هر روز به چند آرمان خود خیانت می‌کنیم؟ چند شرایط برابر را به وضع ناعادلانه تبدیل می‌کنیم؟ و بدتر از آن، چرا هیچ ابایی نداریم که دیگری را برای محق جلوه دادن خودمان به خاک و خون بکشیم؟ دریغا که جامعه‌ی ایرانی در چند دهه‌ی اخیر نتوانسته است هیچ اسوه‌ی اخلاقی مهم و بزرگی را پرورش دهد که دست‌کم نسل‌های آینده با اتکا به روش و منش آنان، مسیر بهتر شدن ایران را در پیش گیرند...

https://t.me/BeingInTheWorld


📌 هجدهمِ دی‌ماهِ نودوشش
🖊 #احمد_ابوالفتحی
📎 اولین دیدارِ ما به برکتِ پایان‌نامه‌ای شکل گرفت که امروز جلسه‌ی دفاعش به بهترین وجه ممکن برگزار شد. بعد از آن تلاش بود و تلاش. شش ماه به استکهلم رفتی و غربت را به جان خریدی و ناملایمت چشیدی تا آنچه درباره‌اش تحقیق می‌کردی در مسیرِ تحقق قرار بگیرد. مولوی گفته است: مهلتی بایست تا خون شیر شد و تو در مهلتی دو ساله خونِ دل‌ها خوردی تا شیری شهدآگین ارائه دهی. من طعمِ این شیر را مدتی پیش چشیدم. آن روز که بر مبنای آنچه در تحلیلِ گفتمانِ متونت نوشته بودی دریافتیم در داستان‌های مورد بررسی‌ات آن که در مسیرِ فهمِ دیگری گام برمی‌دارد خود روزی طعمِ دیگری بودن را در جایگاهی دیگر چشیده است و آنکه همواره در موقعیتِ اقتدار قرار داشته همواره در مسیرِ ستیز گام برمی‌دارد و این ایده‌ای است که می‌توان آن را تعمیم داد. می‌توان بر مبنایش مقاله‌ها نوشت و و با پرورشش شاید در کاهشِ رنجِ آدمی نقشی ایفا کرد. این حاصلی شیرین است برای خونِ دلی که در مهلتی دو ساله خوردی. حتی بسیار شیرین‌تر از بیستی که برآیندِ ارزیابی داورانِ رساله‌ات بود. شادم که در این دو سال همراهت بودم و حالا می‌توانم در چشیدنِ طعمِ این شیر، همراهی‌ات کنم. ممنونم از #دکتر_مریم_حسینی و #دکتر_حسین_شیبان و دیگرانی که یاورت بودند. سلامت باشی و همواره پیروز #دکتر_نفیسه_مرادی عزیزم.
@pol_ha
‍ (https://attach.fahares.com/aMrtsOzhxQCGmyiPvt4QcA==)


📌 جز رویاهایمان چیزی در این جهان نیست که به کوشش بی‌ارزد
🖊 #بهرام_بیضایی
📚 فیلم‌نامه‌ی پرده‌ی نئی. نشر روشنگران
@pol_ha


📌 انسان...
و آن‌کس که برایِ یک قبا بر تن و سه قبا در صندوق
و آن‌کس که برایِ یک لقمه در دهان و سه نان در کف
و آن‌کس که برای یک خانه در شهر و سه خانه در ده
با قبا و نان و خانۀ یک تاریخ چنان کند که تو کردی،
نامش نیست انسان،
نه!
نامش انسان نیست،
انسان نیست.
شعر از #احمد_شاملو
عکس از #سهیل_آقازاده
انتخابِ عکس و شعر از #نفیسه_مرادی
✅ روایتِ عکاس از لحظه‌ی ثبتِ عکس: «این یکی برای من از تلخ‌ترین عکس‌هائی‌ست که تا به امروز گرفته‌ام. کتک‌کاری دو زباله‌گرد بی‌خانمان بر سر یک قوطی خالی نوشابه در بازار بزرگ تهران. پنج‌ عکس اولم تار شد، چون نمی‌توانستم هم اشک بریزم هم درست فوکوس کنم.»
❎ عکاسِ این عکس... انسانی که چشمش از دیدنِ جدالِ انسان‌ها بر سرِ زباله تر می‌شود، اکنون زندانی است... بی‌شک جای او زندان نیست. زندان جای کسانی است که فسادشان عاملی شده است برای شکل‌گیریِ جدالِ انسان با انسان بر سرِ بطریِ خالیِ نوشابه. عقل و تدبیر حکم می‌کند که با انسان‌هایی که عاشقِ انسانیت هستند مهربان‌تر باشیم.
@pol_ha
‍ (https://attach.fahares.com/P2hYeUGDid5n/lY5RPNbCg==)


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
موبد: باید به سراسر ایران‌ زمین پندنامه بفرستیم.

زن: پندنامه بفرست ‌ای موبد، اما اندکی نان نیز بر آن بیفزای. ما مردمان از پند سیر آمده‌ایم و بر نان گرسنه‌ایم.
🎬 مرگ یزدگرد - بهرام بیضایی
@pol_ha


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
بخشی از سخنان دکتر یوسف اباذری در کلاسِ درسِ جامعه‌شناسیِ ادبیات به تاریخِ نهمِ دی ماه، درباره‌ی مسیر طی شده در اعتراضاتِ اخیر
@pol_ha


‍ 📌 هفت نکته درباره‌ی ناآرامی‌های اخیر
🖊 #علیرضا_اکبری
1️⃣ تحولات اجتماعی، بوته‌ی بی‌ریشه نیستند که محصول زمان جاری باشند، بلکه ریشه در زمانی فراتر از حال دارند. در مقیاس حکومتی، آن‌چه دولت‌ها امروز بکارند، فردا دولت‌های بعدی، درو خواهند کرد!
2️⃣ اگر كسی امروز «مشكلات اقتصادیِ صرف» را عامل نارضایتی عمومی رو به گسترش بداند، مطمئناً آدرس اشتباه داده است. اعتراض عمومی به اوضاع اقتصادی، دست كم دو معنای مهم دارد؛ نخست این كه، محصول امروز، حاصل كاشته دولت های پیشین، به‌خصوص سال‌های حكومت دولت‌های عوام‌گرا و بی‌انظباط و متعدی به اموال و حقوق ملی است و دیگر آن‌كه، عامل اقتصادی، تنها، پوسته‌ی وضعیت نابسامانی است. ناكارآمدی‌ها فقط مربوط به اقتصاد و عملكرد دولت‌ها نیستند، بلكه محصول رویكرد كلان نظام مدیریتی در ابعاد نگرشی، سیاسی، اجتماعی، امنیتی و اقتصادی در بستر اخلاقی حاكمیت، می‌باشند.
3️⃣رویكرد راهبردی و امنیت ملی كشور، محصول تعامل كل نظام است كه دولت‌ها در كانون آن قرار دارند. ما در فرآیند ملت‌سازی ناموفق بوده‌ایم. ملت نیز خود در وقوع این اوضاع شریك است. در عین حال، سیاست خارجی كشور، قطعا در سامان یا نابسامانی اقتصادی اجتماعی و سیاسی مملكت موثر است. شاخص‌ها و آمار بیکاری، فقر، توزیع ثروت، بحران بانکی، رشد اقتصادی، حجم نقدینگی، تورم و رکود، همه با جهت‌گیری‌های نظام و دولت در سیاست خارجی، در تعامل‌اند.
4️⃣ بحران ناکارآمدی بسیار خطرناک است، اما، ترکیب آن با بحران بی‌اعتمادی، انفجارآمیز است. اینک، همه‌ی نشانه‌های ترکیب این‌ دو بحران، در سطح جامعه، مشاهده می‌شود. صلاح، پاک‌دستی، مسئولیت‌پذیری و کاهش شکاف‌های حاکمیت/ملّت، می‌توانست مدیریت این وضع را ممكن سازد.
5️⃣ مجموعه‌ی نظام و به‌خصوص دولت مستقر، در وقوع این شرایط موثرند و در بهبود بخشیدن به اوضاع، قطعاً مسئولیت دارند. به‌خصوص دولت، امروزه بیشترین مسئولیت را در مدیریت بحران، عهده‌دار است. دولت بایستی پاك‌سازی را از خود شروع كند تا مقدمات جلب اعتماد ملی و كاهش شكاف را فراهم كند. به‌عمل كار براید، به سخن‌رانی نیست!
6️⃣ توطئه علیه نظام و دولت، همیشه از خارج و داخل كشور، وجود داشته است. تركیب این‌ دو خط، اوج خطر است! اما، زمینه‌ی توطئه‌چینی، در نقاط ضعف و آسیب‌پذیری خود ماست. از این رو، اصلاح و پاك‌سازی محیط داخلیِ (حاكمیت -دولت) شرط ضروری بقای نظام و كشور است. مملكت به دستور كارهای فوری برای آرامش و جلب اعتماد عمومی نیاز دارد. شاید تأثیرات بیكاری و تورم و آشكار شدن هویت بودجه‌ی عمومی كشور، با مداخله بعضی اراده‌های خارجی و داخلی، جرقه این اوضاع بوده باشد اما این همه‌ی ماجرا نیست.
7️⃣ كسانی كه به‌جای حل معضل، دیگری را مسئول بحران می‌دانند، تشدید كننده‌ی بحران‌اند. این‌طور كه باشد، همه‌ی شما مقصر و متهم‌اید. اینك نه وقت انتقام است و نه وقت اهمال، هردوی اینها خیانت است به ملت و مملكت. همه باید مسئول و پاسخگو باشیم.
✅ منبع: سایت #خبرآنلاین
@pol_ha
(https://attach.fahares.com/yI/6QhUYh+LeqDwvCApcTA==)


📌 روایتِ تولد و سال‌های آغازینِ زندگیِ #فروغ_فرخزاد
📚 از کتابِ زندگی‌نامه‌ی ادبیِ فروغ‌ فرخزاد نوشته‌ی #فرزانه_میلانی
✅ اجرا از: #نفیسه_مرادی
@pol_ha


📌 یک ضرورتِ مغفول مانده
🖊 #احمد_ابوالفتحی
📎 مدتی پیش به یکی از ناشران پیشنهاد دادم بانیِ یک گفتگوی بلند با #رضا_جولایی شود تا ایده‌ها و نظرات و ناگفته‌های این نویسنده‌ی کهنه‌کار و کارآزموده و کم‌حرف، جایی مکتوب شود. انتشارِ گفتگوی بلند به شکلِ یک کتاب، اتفاقی است که برای هر نویسنده‌ی موفقی باید رخ دهد. این بدیهی‌ترین روش برای انتقالِ تجاربِ نسلی است و در شرایطی که ما هی می‌نالیم از گسست بینِ نسل‌های مختلفِ داستان‌نویسان، عجیب است که کسی برای چنین کاری پیش‌قدم نمی‌شود. از این منظرِ نویسندگانِ نسل‌های پیشتر خوش‌اقبال‌تر بودند. #امیرحسن_چهل‌تن پای صحبتِ #محمود_دولت_آبادی نشست و #لی‌لی_گلستان با #احمد_محمود گفتگو کرد. با #براهنی هم یک گفتگوی بلندِ بسیار خوب صورت گرفته است. اما با نویسندگان خبره‌ی نسل‌های بعد چطور؟ چرا کسی به سراغِ چهل‌تن نرفته است تا در گفتگویی چالشی کارنامه‌اش را پیشِ روی مخاطبانش بگذارد؟ آیا کسی پیش از آنکه #کورش_اسدی با خود آن کند که کرد، به فکرِ مکتوب کردنِ ایده‌های او درباره‌ی داستان افتاده بود؟ آیا کسی به سراغِ #شهریار_مندنی_پور خواهد رفت تا از او بپرسد حاصلِ کندن از ایران برای تنفس در فضای ادبیاتِ بدونِ مرز چه بود؟ همین سوال را آیا کسی از #منیرو_روانی_پور خواهد پرسید؟ آیا هنوز زود است؟ واقعن زود است؟ مندنی‌پور حالا شصت و یک ساله است و باقیِ نویسندگانی که نام بردم هم در همین بازه‌ی سنی قرار دارند. پس کی قرار است به سراغِ آن‌ها برویم؟ این گسستِ نسلی را چه کسی باید از میان ببرد و چگونه؟ خبر دارم که حدودِ بیست سالِ پیش یکی از نویسندگانِ جاافتاده‌ی امروز، با شهریارِ مندنی‌پور گفتگویی بلند انجام داده است، چرا به فکرِ انتشارِ آن نیفتاده؟ آیا دلیلش از همان جنس است که آن ناشر، وقتی من پیشنهادِ گفتگوی بلند با جولایی را مطرح کردم، برای ردِ پیشنهاد بیان کرد؟ آن ناشر گفت چه‌کسی جولایی را می‌شناسد؟ تیراژِ همین کتابِ تازه‌‎اش را ببین. در پانصد نسخه منتشر شده است. گفت جولایی را باید معرفی کرد. باید توجه‌ها را به او جلب کرد. بعد وقتِ گفتگوی بلند است. او از منظرِ اقتصادِ نشر به ماجرا نگاه می‌کرد و این هم برای خودش منظری است اما... وقتی من با آن ناشر درباره‌ی گفتگو با جولایی حرف زدم کورش اسدی هنوز زنده بود. از قضای روزگار در همان گفتگو از اسدی هم حرف به میان آمد. از اینکه دارد رمان تازه‌اش را می‌نویسد. از اینکه حضورش در فضای ادبی دارد موثرتر از پیش می‌شود... حالا ولی اسدی دیگر در فضای ادبی حضور ندارد و تجربیاتش هم کمتر از آن حدی که ممکن بود به نسل‌های بعد منتقل شده است... بگذریم.
📎 کتابِ رضا جولایی حالا برنده‌ی جایزه‌ی احمد محمود شده است. همان کتاب که تیراژِ پانصد نسخه‌ای داشت. از ته دل امیدوارم که این رخداد باعث شود آثارِ جولایی که به قولِ آن کلیشه‌ی حالا نه‌چندان مرسوم، حاصلِ «عرقریزانِ روح» هستند بیشتر دیده شوند تا اهمیتِ او بیشتر درک شود.
@pol_ha
(https://attach.fahares.com/vLwFKUiXAIypRMLp6yRqRA==)


Репост из: زیر درخت انجیر- جابر تواضعی
شعری از #بهرام_بیضایی؛ از «نگفتن» گفتن

از کتاب «سرزدن به خانه پدری»/ به کوشش: #جابر_تواضعی/ انتشارات روشنگران

گهگاه خواب دخترکی را می‌بینم کم‌سال/ که قرار است روزی مادر من باشد./ دخترکی که بازی‌هایش شبیه بازی نیست/ و کارنامه درخشانش/ با اشک دوری از مادر شسته شده!/ توپش را زمین می‌زند، و می‌شمرد؛/ و آن‌چه می‌شنود چیزی نیست/ جز صدای توپش و دلش!/ رنگ پریده‌اش را لبخندی زینت نمی‌دهد/ خودش را می‌بیند در آینه؛/ همبازی خودش!/ لی‌لی‌کنان از خط‌ها می‌گذرد؛/ و چون می‌گذرد از ته خط؛/ می‌ماند میان نرفتن و رفتن/ فکر می‌کند به من/ -به غریبه‌ای-/ که قرار است روزی فرزند او باشد/ نمی‌داند که بهتر است روزی –کِی؟-/ زیر سقفش باشد./ مردی ندیده؛/ که کیست و کجاست؟/ و هرجا هست و هرکه هست/ شاید اکنون در خیال او هم نیست!/ مردی که شاید اکنون/ -وجب به وجب-/ در کار مسّاحی بیابان‌هاست؛/ و گاهی شعری می‌نویسد کنار اسناد دولتی!/ مردی که از کولاک کوبنده برف/ پناه برده زیر شکم اسبی/ و نمی‌داند حالا یخ می‌زند یا کِی؟/ و چون آخرین امید سرِ سوزانش/ شاید فکر می‌کند/ به لبخند اندوه‌زای دخترکی تنها/ در جایی دور؛/ مانده میان نرفتن و رفتن/ بر خط‌کشی یک بازی./ دخترکی ندیده/ که کیست؟ یا کجاست؟/ و هرجا هست و هر که هست/ چیزی ندارد/ جز مانندی در آینه/ جز توپَکی لرزان در دو دست/ -و قلبی که گرم شده، از بس تند می‌زند-/ جز خیال گُنگی از مردی زیر شکم اسبی در کولاک/ جز کارنامه‌ای/ -با ده ردیف بیست-/ تا با آتش آن گرم کنَدَش!

#تولد #شعر #بهرام_بیضایی #سرزدن_به_خانه_پدری #انتشارات_روشنگران #جابرتواضعی #جابر_تواضعی

@jabertavazoee


Репост из: هزار و یک شب
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
زندگی، شخصیت، منش و آثار بهرام بیضایی به روایت عاشقانه‌ی مژده شمسایی
امروز پنجم دی ماه زادروز #بهرام_بیضایی ست.
@Shabe1001


📌 آموختن از بیضایی
🖊 #احمد_ابوالفتحی
✅ پنجمِ دی‌ماه سالروزِ تولدِ #بهرام_بیضایی است.
📎 یک لحظه با بیضایی بودن مصادف است با یک‌چیز آموختن. افسوس که تا ما توانِ آموختن از او را یافتیم، رفت. وگرنه بسیار جذاب بود شرکت در کلاس‌های استاد بهرام بیضایی. حالا هم به هر مصیبت که شده باید آموخت. باید الهام گرفت. مثلن این جملات که در فایل منتشر شده از «شب بیضایی» از مجموعه «شب‌های بخارا» که علی دهباشی از روی متنِ بیضایی روخوانی می‌کند و چه راه‌گشاست: «فرهنگ ما نیازمند بازاندیشی است، در همه‌ی باورهایش، تاریخش، سوابقش و آن‌چه که مانعِ رشد و باعثِ ایستایی و توقفش شده است. همه‌ی ما ناچاریم درباره‌ی همه‌چیز از نو بیندیشم و همه‌چیز را از نو با تعقل و ادراکِ امروزی ارزیابی کنیم و تعریف‌های گذشته را بسنجیم و از صافیِ خرد و آزمون بگذرانیم و در قالبِ یک دانش، بینش و خردِ امروزی سامان‌دهی کنیم.»
📎 ما اگر به مثابه‌ی نویسنده یا هر کاراکترِ فرهنگیِ دیگر، در پیِ اثرگذاری هستیم، جز این چاره نداریم که فراتر از میل‌های فردگرایانه‌ای نظیرِ فروش و فروش و فروش (و چقدر هم فروش دارد آثارمان!) به مسائلی بنیادی‌تر هم بیندیشیم و در مسائلی بنیادی‌ به شیوه‌ای نظیر آنچه که بیضایی بیان کرد، بازاندیشی کنیم. من از مدت‌ها پیش در پیِ این بوده‌ام که اولویتِ رمانِ بازاندیشانه را در برابرِ رمانی که بازنماییِ صرف و بی‌تفکرِ یک موقعیت است در مجال‌های اندکی که جای بیانش بوده یادآوری کنم و از جمله منابع الهامم در این زمینه سخنان و مشی بهرامِ بیضایی بوده است.
📎 بیضائی در همان متن، که به نقل از او، علیِ دهباشی می‌خواندش، درباره‌ی شیوه‌ی کارِ خود چنین گفته است: «من در جست‌وجوی زبانی هستم که از مینیاتورها، اساطیر و تمدنِ ایرانی، تعزیه و تماشا الهام گرفته باشد. من حاملِ این‌ها در زمانه‌ای که خود به‌سر می‌برم هستم. تمامیِ کارِ خلاقه‌ی من با تاریخِ ایران و گذشته‌ی ایران و کاری که می‌توانیم در شرایطِ جدیدِ پذیرشِ فرهنگ و تمدنِ غربی با این گذشته بکنیم سروکار دارد. این‌ها مسائلی است که برای من و کشورم مطرح‌اند و به‌خاطرِ همین‌هاست که من دلبسته‌ی زندگی و اقامت در این سرزمینم.»
ای دریغا که رفتارِ اهلِ وطن چنان کرد که این دلبسته‌ی ایران یکی‌دوسال بعد از این بزرگداشت عطایش را به لقایش ببخشد. ای دریغ و هزار امید که بمانند و روزی دوباره در وطن سکنا گزینند. امید که آن روز ما هم باشیم و از ایشان بیاموزیم. تولدشان مبارک.
@pol_ha
(https://attach.fahares.com/lOpX0KYk+uLiSvXHCQNJgg==)
⬅️ بخشی از دکلمه‌ی مژده شمسایی را از تک‌گوییِ تهمینه پس از مرگِ سهراب، نوشته‌ی بهرامِ بیضایی ببینید و بشنوید. این دکلمه در شبِ بیضاییِ نشریه‌ی بخارا که جشنِ تولدِ او نیز بوده است، اجرا شده است.⬇️


📌 در جستجوی فلسطین
🖊 #احمد_ابوالفتحی
📎کلید را لاپیچِ دستمالِ حریرِ زرد کرده است و همراه کاغذهای تاخورده‌ی کهنه‌ی در آستانه‌ی پوسیدن توی جعبه‌ی حلبیِ کوچکی گذاشته که دری خوش‌نقش‌ونگار دارد. آن کلید و آن کاغذها، گنجینه‌ی پیرمرد هستند. پیرمردی که می‌گوید این کلید یادگاری از من است برای فرزندان و نوه‌هایم. کلیدِ درِ اصلیِ خانه‌اش. خانه‌ای که از بعدِ 1948 در آن سکنا نداشته است. آیا از آن تاریخ به بعد از اساس «سکنا» داشته است؟ در آن خانه نه، در هر خانه‌ای. سکنا یعنی آرمیدن. در آرامش دمی را آسودن. سکنا یعنی اقامت. یعنی باشندگی. آن پیرمرد و پیرانی مثلِ او که می‌گویند حتا اگر هزار سال هم بگذرد، روزی ما برمی‌گردیم باشنده‌ی کجا هستند؟ باشنده‌ی اردوگاه‌هایی که نعل به نعل ساختارِ «گتو»هایی که دو هزار سال اقامت‌گاه پیران یهودی بود را تکرار کرده‌اند؟ به پیرمردی یهودی می‌اندیشم که دوهزار سال، صدها سال، ده‌ها سال پیش، جمله‌ای نظیرِ آنچه آن پیرِ عربِ مسلمانِ فلسطینی گفته بود را در گوشِ شنونده‌ای از جنسِ #ادوارد_سعید زمزمه کرده است: آنجا خانه‌ی ماست. ما برمی‌گردیم. حتی اگر هزار سال هم بگذرد. آرمانِ فلسطین و آرمانِ یهود چه جنسِ شبیهی دارند. آرمانِ بازگشت. آرمانِ سکنا گزیدن در سرزمینِ پدری... و سرنوشتِ امروزِ فلسطینیان چه شبیه است به سرنوشتِ یهودیانِ رانده از ارضِ مقدس در هزاران سالِ پیش. به جمله‌ی آخرِ پیرمرد می‌اندیشم: مگر ظلم همیشه پایدار می‌ماند؟ و به جوابِ ادوارد سعید: نه. آیا آن شنونده‌ی مفروض که پای دردِ دلِ پیرِ یهودیِ رانده از خانه نشسته بود... در گتویی در حوالیِ بابِل یا مسکو یا برلین یا در محله‌ی عودلاجانِ تهران... در پاسخِ همین جمله از زبانِ پیرِ یهودی همین جمله‌ی ادوارد سعید را تکرار نمی‌کرد؟
📎 #دنیل_برونیم پیانیستِ اسرائیلی که مخالفِ سیاست‌‎های دولتِ مطبوعش درباره‌ی فلسطینیان است، در جایی از فیلم می‌گوید، قراردادِ اسلو گامِ دومِ تسخیر بود؛ گامِ اول در سال 1948 برداشته شده بود. بر مبنای آن قرارداد دو باریکه از سرزمین، به فلسطینیان اختصاص یافت و باقی تحتِ حاکمیتِ دولت اسرائیل قرار گرفت. تعیینِ تکلیفِ بیت‌المقدس/ اورشلیم هم به آینده واگذار شد. آینده‌ای که با حضورِ تهاجمیِ #دونالد_ترامپ در عرصه سیاست حالا در آستانه‌ی رقم خوردن است. اینکه ترامپ دستورِ انتقالِ سفارت آمریکا به اورشیلم را داده است، آغازی است بر گامِ سومِ تسخیر، در کانتکستِ کلامِ برونیم. در چنین شرایطی مردمانِ فلسطینی بی‌تفاوت‌تر از همیشه، بلاتکلیف مانده‌اند که چه بکنند؟ نه دولت‌های عرب همراه آن‌ها هستند و نه دیگر خودشان به آن میزان که پیشتر انگیزه داشتند، انگیزه دارند. حالا سال‌هایی از مرگِ ادوار سعید هم گذشته. از نسلِ پیرمردانِ صاحب‎کلیدِ اردوگاه‌نشین هم شاید دیگر کمتر کسی زنده مانده باشد. نسلِ جدیدِ فلسطینیان، چنان که در فیلم مشاهده می‌کنیم، به دنبالِ سبکِ دیگری از زندگی هستند. اما کدام سبک؟ پذیرش وضع موجود؟ آیا راهکار دیگری برای گذار از این وضع وجود ندارد؟
📎 من هم مثلِ سعید، اسلو را قرارداد مناسبی نمی‌دانم. راه‌حلِ دو سرزمین از اساس دندانِ لق است. راهکاری است که تنها به تداومِ بی‌ثباتی نظر دارد. به گمانِ من، پیشنهادی از جنسِ این سخنانِ #احمد_زیدآبادی راهکاری قابل قبول‌تر برای گذار از وضعِ موجود است. هر چند که این راه هم به اندازه‌ی هر راه دیگری برای مسئله‌ی فلسطین، بغرنج است: «اگر ابومازن بخواهد با سیاست آمریکا و اسرائیل به طور مؤثر مبارزه کند؛ تنها راهش این است که ابتدا دولت خودگران فلسطینی را رسماً منحل کند و بار ادارۀ شهرهای فلسطینی در کرانۀ باختری را به دوش اسرائیل به عنوان یک دولت اشغالگر بیاندازد. متعاقب آن، ابومازن از خیر تشکیل کشورمستقل فلسطینی بگذرد و با پذیرش راه حل "یک کشور" بر مبنای حقوقِ برابر تمام ساکنان سرزمین واقع بین رود اردن تا دریای مدیترانه، ماهیت یهودی دولت اسرائیل را به چالش طلبد و همزمان برای وادار کردن اسرائیل به پذیرش حقوق مساوی، انتفاضه ای با دستور کارِ نافرمانی مدنی از نوع انتفاضۀ اول را در سراسر سرزمین های فلسطینی به راه اندازد. در این صورت، با مجموعۀ تأثیراتی که این اتفاق بر خاورمیانه و نظام جهانی خواهد داشت؛ آمریکا و اسرائیل مجبور به عقب نشینی خواهند شد.»
✅ تماشای مستندِ زیبای #در_جستجوی_فلسطین را از دست ندهید:
‍ (https://attach.fahares.com/vLwFKUiXAIxpG8oMlTtbGQ==)
@pol_ha


📌 همه‌ی یوسا
📚 درباره‌ی #ماهی_در_آب نوشته‌ی #ماریو_بارگاس_یوسا
🖊 #احمد_ابوالفتحی
📎 در جایی از کتاب, یوسا می‌گوید همه‌ی داستان‌هایش از یک واقعه در زندگی‌اش سرچشمه می‌گیرند و در طولِ مسیر نوشته شدن از تخیل سیراب می‌شوند. از دلایلِ جذابیتِ کتابِ «ماهی در آب» یکی هم همین است. در سطر سطرِ کتاب می‌شود رد بسیاری از رمان‌ها و داستان‌هایش را یافت. آنچه بیش از هرچیز در این اثر جلبِ نظر می‌کند، تکلیفِ مشخصِ یوسا با خود است. می‌داند که به کجا می‌خواهد برسد و می‌داند لوازم رسیدن به هدف چیست و سخت‌کوشانه در مسیر گام برمی‌دارد. می‌خواهد نویسنده شود و انگیزه‌ی این کار را به قولِ خودش در اثرِ اختلافی که با پدرِ ناخوانده‌اش پیدا می‌کند به دست می‌آورد: «اگر آن روزها در حضور پدرم آن‌قدر رنج نبرده بودم و احساس نکرده بودم که بهترین راه مقابله با او دنبال کردن ادبیات است، شاید امروز نویسنده نبودم.» ۷۳ منظورش از «آن روزها» سال‌های اولیه‌ی نوجوانی است. زمانی که پدرش بعد از حدود دوازده سال ناگهان زنده می‌شود. پدری که خانواده را رها کرده بوده، بازگشته است و مادر رازی را به یوسا می‌گوید. رازی که روزهای نوجوانی او را در عذابِ حضورِ ناگوارِ پدری سخت‌گیر و یکدنده فرو می‌برد. این آغازِ روایت است. جز پدر، سایه‌ی پرو هم بر زندگیِ سنگینی می‌کند. پدری دیگر، که یوسا با او هم رابطه‌ای از جنسِ نه‌جنگ، نه‌صلح دارد. خودش این رابطه را چنین توصیف می‌کند: « پرو وقتی خشمگینم نمی‌کند، غمگینم می‌کند و غالباً هر دو احساس را با هم دارم.» همین رابطه است که او را از همان ابتدا به این نتیجه می‌رساند که برای نویسنده شدن، یا بهتر بگویم، برای نویسنده‌ی درجه یک شدن چاره‌ای جز ترک پرو ندارد: یقین داشتم اگر پرو را ترک نکنم هرگز نویسنده نخواهم شد. ۲۳۰ «در لیما نمی‌توانستم از قالبِ نویسنده‌ای درجه دو بیرون بیایم و سایرِ نویسندگانِ پرویی که می‌شناختم نیز چنین به نظر می‌رسیدند.» ۲۹۵ در نگاه او نویسندگانی که در زیست-جهانشان محدود به پرو است، منطقه‌ای می‌نویسند و این بومی‌نویسی برای آن‌ها مذیت محسوب می‌شود. آن‌ها به فرم اعتنایی ندارد. آن را نیاموخته‌اند و مضمون‌گرایانه تنها به مضوعات شگفت برای حکایت کردن می‌اندیشند. چگونه روایت کردن برایشان هیچ اهمیتی ندارد. این امری نیست که یوسا کلی‌گویانه بیانش کند. از جمله کارهایی که تا سنِ بیست‌ویک سالگی انجام داده است، تهیه‌ی مجموعه‌ای مصاحبه‌ها با نویسندگان مهم پرویی است و در همه‌ی مصاحبه‌ها، چنان‌که نقل می‌کند، بحث همواره به فرم می‌رسیده و آن‌ها مسئله‌ی فرم را از بیخ رد می‌کرده‌اند. همین وضعیت یوسا را در آن سنِ پائین به این نتیجه می‌رساند که چاره‌ای جز رفتن به اروپا ندارد و از همه‌ی اروپا، کعبه‌ی آمالِ او پاریس است. پاریس کعبه‌ی آمالِ بسیاری کسان است. از جمله‌ی آن‌ها نویسندگانِ آمریکای لاتین: «سال‌ها بعد هنگام اقامت در فرانسه با خولیو کورتازار که مثل من عاشق پاریس بود گفتگویی طولانی داشتم. کورتازار گفته بود به این خاطر زندگی در این شهر را برگزیده که: "هیچ‌کس بودن در شهری که همه‌چیز هست، هزار بار بهتر از عکس آن است."» ۲۸۷ یوسا جاه‌طلب‌تر و سخت‌کوش‌تر از آن بود که در شهری که همه‌چیز است، هیچ‌کس باشد. سال‌ها بعد، در حایی دیگر تعریف کرده بود که وقتی انتشارات گالیمار تصمیم گرفت، مجموعه‌ای از آثارِ او را در ردیفِ آثارِ پلئیاد منتشر کند، گویی مهم‌ترین جایزه‌ی عمرش را دریافت کرده بود. با خواندنِ کتابِ «ماهی در آب» و آشنایی با شوقی که یوسای تازه‌جوان برای رسیدن به پاریس داشته است، می‌توان معنای این کلامِ او را به خوبی فهمید. پس از آن تصمیمِ انتشاراتِ گالیمار، یوسا احساس کرده است در شهری که همه‌چیز است، در کعبه‌ی آمالش «چیزی» شده است. این چیزی شدن را البته پیشتر هم تجربه کرده بود. آن هنگام که آثاری از او در مجله‌ی سور منتشر شده بود و «شادی حضور در جمع آوانگاردهای زمانه» را برای او به ارمغان آورده بود. شادی‌ای که حالا گویی حکمِ کیمیا دارد. شادی‌ برای نویسندگانِ متوسط، از جلبِ توجهِ متوسطِ خوانندگان به ارمغان می‌آید و از فروشِ بسیار؛ متوسط‌ها را چه‌کار به حضور در جمع آوانگاردهای زمانه و تجربه‌ی شادیِ ناشی از آن؟... بگذریم... یوسا می‌گوید، هر چیز خالی از تجربه‌ی مستقیم زندگی او را با خود درگیر نمی‌کند، این را از رمان‌هایش هم می‌شود فهمید و بر این مبنا می‌توان اهمیتِ ماهی در آب را هم ارزیابی کرد. اثری سراسر نقلِ تجربه‌ی مستقیمِ زندگی و علاوه بر آن، تلاقی علایقِ یوسا: داستان‌نویسی و مقاله‌نویسیِ سیاسی و اجتماعی و ادبی. ماهی در آب تاش‌هایی از آموزشِ داستان‌نویسی را هم در بر دارد. به عبارتی، همه‌ی یوساست.
#معرفی_کتاب
@pol_ha
‍ (https://attach.fahares.com/yI/6QhUYh+IM/VzdfGQxAA==)


📌 بزرگداشتِ هوش و امید
🖊 #احمد_ابوالفتحی
📎 در باورِ میترائیان، #یلدا جشنِ خورشید است. جشن میلادِ مهر. چه باورِ درخشانِ خوش‌اندیشانه‌ای. طولانی‌ترین شب را به جشن نشستن به این اطمینان که از فرداروز، این خورشید است که روزاروز، بیشتر و بیشتر حاکمِ هستی خواهد شد. از این منظر یلدا شبِ تبلورِ امید است. جشنی برای گرما، درست در آستانه‌ی شدتِ سرما. پیش از اولین روزِ زمستان.
📎 این خوش‌اندیشی و امید، از صبر و رضایی کشاورزانه برمی‌آید. همین صبر و رضا بود که در ابتدای پائیز، مادرانِ خانواده‌های کشاورز را بر آن می‌داشت که جیره‌ی شب‌چره‌ی یلدا را از گندم و انگور و مغزهای مغذی، بو بدهند و کشمش و شراب کنند و آجیل بسازند. زیرا که این شب، در آن زیستِ صبورانه‌ی قانع، شبِ سر از پا نشناختن بوده است. به آن شبی فکر می‌کنم که بشرِ دقیقِ هوشیار برای بارِ اولین به نقطه‌ی نهاییِ کش‌آمدنِ تاریکی پی برد. آن کشفِ حیاتی که پایه‌ای برای گاهشماری و تقسیمِ فصول بوده است، صد البته که سر از پا نشناختن و جشن هم دارد.
📎 برای من جشن یلدا، بزرگداشتِ هوش و امیدواریِ انسان است. ما با هوش و خوشبینی‌مان دوام یافته‌ایم و یلدا می‌تواند یادآور این دو فضیلت باشد.
t.me/pol_ha


📌 خودزرنگ‌پنداران
📚 درباره‌ی زندانی لاس لوماس اثرِ #کارلوس_فوئنتس
🖊 #احمد_ابوالفتحی
📎 زندانی‌ِ لاس‌لوماس داستانی از مجموعه‌ی «کنستانسیا» بوده که فوئنتس در اوایلِ دهه‌ی 90 میلادی منتشر کرده. #عبدالله_کوثری دو داستان از این مجموعه را در کتابی به نامِ کنستانسیا ارائه داده بود و حالا یک داستان دیگر و مصاحبه‌ی فوئنتس با نیویورک ریویو را در کتابی دیگر. هر دو را هم نشرِ ماهی منتشر کرده است.
📎 زندانیِ لاس لوماس روایتِ زندگیِ زرنگ‌هایی است که به قولِ شخصیتِ اولِ داستان قدرتِ استفاده؛ یا بنا بر موضعِ نویسنده سوءاستفاده؛ از اطلاعات را دارند. اطلاعات عبارت است از اینکه بدانی کدامِ پیرمردِ میلیاردرِ دمِ مرگ که وارثی هم ندارد ثروتش را از راهِ سوءاستفاده به دست آورده. اطلاعات یعنی اینکه بدانی میلیاردرِ اخته‌ی پنجاه ساله‌ای که ثروتش از راهِ سوءاستفاده از اطلاعاتش درباره‌ی پیرمردی دمِ مرگ به دست آمده را چگونه می‌شود غلامِ حلقه به گوش کرد.
📎 زندانیِ خانه‌ای که لاس لوماس نام دارد اخته‌ای خودخواسته است که از راهِ تلفن تجارت می‌کند. نزدیک به صد خطِ تلفن که او را به قلبِ بازارِ گرینگوها (آمریکائی‌ها) وصل می‌کند و او واسطه‌ای است برای اتصالِ بازارِ گرینگوها و بازارِ مکزیک. او واردکننده است و مهم‌ترین چیزی که از سرزمینِ گرینگوها وارد می‌کند کامپیوتر است. زمانِ وقوعِ روایت دهه‌ی هشتادِ میلادی است.
📎 مترجم این اثر را از بعدِ مضمونی با مرگِ آرتیمو کروز مقایسه کرده. داستانِ انقلابی‌های به خطاکشیده شده. اما به گمانم مضمونِ مرکزیِ مرگِ آرتیمو کروز نقطه‌ی پرشِ زندانیِ لاس لوماس است. ما با روایتِ نسل اندر نسل بودنِ خودزرنگ‌پنداری و میلِ به یک شبه صاحبِ همه چیز شدن روبه‌روئیم. روایتی که اگر بُعدِ هجوآمیزش ضعیف بود به اثری ملال‌انگیز تبدیل می‌شد ولی نشده. با یکی از طنزهای درخشانِ فوئنتس روبه‌روئیم. یک طنزِ ملایمِ ناشی از موقعیت که جا را برای برداشت‌های تمثیلی هم باز می‌گذارد. از همان گونه برداشت که مترجم داشته: «در این داستان موقعیتِ انسان مکزیکی در نیمه دوم قرن بیستم را می‌بینیم.» مترجم هم در انتقالِ ابعادِ طنز داستان چیره‌دستی نشان داده است. داستانی است که در دستِ مترجمی ناشی اثری بی خود و ملال انگیز می‌شد.
#معرفی_کتاب
@pol_ha
‍ (https://attach.fahares.com/P2hYeUGDid4CXNa4kdId5w==)


📌 ای «وای»
🖊 #احمد_ابوالفتحی
📎 دیروز حالِ کودکِ این طرح را داشتم. متحیر، گمشده در غبار، با سوزشِ خفیفِ گلو و چشم، در خیابانِ انقلاب. خیابانِ قهوه‌ای، آدم‌های قهوه‌ایِ سرگردان، غبارهای قهوه‌ایِ ماسیده در گلو. امروز هم وضع همین است و ستادهای مسئول، مدارسِ تهران را فردا هم تعطیل کرده‌اند. یعنی خبرِ بد اینکه خبری از آن نجات‌بخش نخواهد بود. منجیانِ ما، باد و باران، هنوز سرِ آمدن ندارند. این وضع، من را یادِ «وای» می‌اندازد. «وای» یا «وایو»؛ ایزدِ باد در اساطیرِ ایران. همو که تیرِ آرشِ کمانگیر را در بر گرفت و در سرزمینِ فرغانه، بر پهلوی درختِ گردویی کهن‌سال فرود آورد تا منجیِ ایران باشد. همو که شاهی و عامی بر او نماز می‌بردند تا نظر از سرزمینِ پارس برندارد. در اوستا، «وای» دو رو دارد. نیمه‌ی خوبش نگهبانِ هواست و نیمه‌ی بد مظهرِ هوای ناپاک و زیان‌آور. ما که گرفتارِ آن نیمه‌ی بدیم حالا گویا باید «ای وای» گویان به خیابان‌های قهوه‌ای برویم. «ای وای» گویان تضرع کنیم و «ای وای» گویان مراقبِ کشِ ماسک‌های فیلتردارمان باشیم که مبادا گشاد بشوند. کاری از مردمان و دولتمردان دیگر برنمی‌آید گویا. نه طرحِ جامعِ مبارزه با آلودگیِ هوا و نه طرح‌های ناجامع دیگر. به خیابان برویم و «ای وای» بگوئیم. ما از بی‌نظمی کاخ‌هایی بلند بنا کرده‌ایم که مگر باد و باران نجاتشان بدهند. بوز ای «وای». بوز و ما را نجات بده از این تربت‌های ناپاکی که دستاوردِ انقلابمان است.
✅ طرح از #بنیامین_آل_علی؛ منتشر شده در #روزنامه_بهار
@pol_ha
‍ (https://attach.fahares.com/vLwFKUiXAIwDhl5EaKCXfA==)


یادداشت راهگشای دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی را از دست ندهید




Репост из: javad kashi
.....جامعه ایرانی پس از نیم قرن ناآرامی وگسیختگی و تعارضات جامعه خسته‌ای است. به ویژه که دستاورد چندانی پیش روی خود نمی‌یابد. این تصور عمومی وجود دارد که تنها سرمایه‌های خود را به هدر داده است و چیزی عایدش نشده است. بنابراین به لحاظ فکری، چندان اطمینانی به الگوهایی ندارد که یک تنه خود را نجات بخش می‌خوانند و نجات بخشی خود را مشروط به حذف رقیب از صحنه می‌پندارند. به الگوهایی بیشتر اعتماد خواهد کرد که نگاهی انتقادی به خود دارند و به دیگری گشوده‌اند. تلاش می‌کنند کاستی‌های خود را در آیینه رقیب بجویند. بدیهی است مقصودم از رقیب، صرفاً به دو جناح اصلاح طلب و اصولگرا منحصر نیست. جامعه ایرانی پر است از روایت‌های محذوف و به حاشیه رانده شده. روایت‌هایی که به حاشیه رانی شان، ناشی از همراهی اصلاح طلبان و اصولگرایان بوده است. بنابراین مقصود از گشودگی، گشودگی به سوی هر صدای حاشیه است.... این عبارات بخشی از یادداشت این جانب است که در نشریه چشم انداز ایران، با عنوان یک دستور کار پیشنهادی برای گفتگوی جمعی منتشر شده است. اصل یادداشت را در فایل زیر بخوانید:

Показано 20 последних публикаций.

318

подписчиков
Статистика канала