توی فرودگاه منتظر بودی که چمدونت برسه و برش داری زمانی که خم میشی تا بلندش کنی یه چمدون قدیمیه عجیب که اسمت روشه رو میبینی.چون فرصت فکر کردن نداشتی سریع برشون میداری و سوار هواپیما میشی...
"فنلاند_1435
تو سومین دختر از یک خانواده شاد و خوشبخت بودی که طی اتفاقی پدرت ورشکست میشه.تو و خواهرات مجبور شدین به فرانسه مهاجرت کنید ولی خواهرکوچیکت در مسیر بیمار میشه و فوت میکنه.خودت تصمیم میگیری در صنعت مد و لباس فعالیت کنی ولی به دلیل فشار مشکلات زندگیت و افسردگی بعد هفت سال فوت میکنی"
توی هواپیما میشینی و مدام به اون چمدون مرموز فکر میکنی...
@respi_Autumn