Репост из: TIAMOtime
〄𝓉𝒾𝒶𝓂ℴ𝕮𝖍𝖆𝖑𝖑𝖊𝖓𝖌𝖊
قدم زدن تو فضای زرد رنگ بهش ارامش میداد.
صدای خش خش له شدن برگ زیر پاهاش
صدای رودخانه ای که کنارش قدم میزد...
البته جدا از ارامش دیدن شخص خاصی هم دلیل بر اینجا بودنش ، بود .
اروم کنار درختی ایستاد و از لای شاخه های خشکیدش به قایق نگاه کرد
درواقع به قایق ران ...
نمیدونست چندمین باره که برای دیدنش به اینجا میاد
البته مهمم نبود
مهم این بود که این دفعه ، دفعه اخر بود براش.
این علاقه ناممکن بود.
ناشدنی...
پس دلیلی نداشت با فکر کردن بهش و دیدنش خودش رو عذاب بده.
احساسش قابل کنترل بود به همین دلیل قرار بود اون فرد ممنوعه رو فراموش کنه.
ممنوعه ...
خانواده اصیلش اجازه این رابطه با قایق ران رو نمیدادن.
پس باید تموم میشد .
نگاهش رو گرفت
روش رو برگردوند و راه برگشت رو پیش گرفت
کی میفهمید که اون چطور شکسته شده، وقتی لبخندی به این زیبایی به لب داشت؟
قدم زدن تو فضای زرد رنگ بهش ارامش میداد.
صدای خش خش له شدن برگ زیر پاهاش
صدای رودخانه ای که کنارش قدم میزد...
البته جدا از ارامش دیدن شخص خاصی هم دلیل بر اینجا بودنش ، بود .
اروم کنار درختی ایستاد و از لای شاخه های خشکیدش به قایق نگاه کرد
درواقع به قایق ران ...
نمیدونست چندمین باره که برای دیدنش به اینجا میاد
البته مهمم نبود
مهم این بود که این دفعه ، دفعه اخر بود براش.
این علاقه ناممکن بود.
ناشدنی...
پس دلیلی نداشت با فکر کردن بهش و دیدنش خودش رو عذاب بده.
احساسش قابل کنترل بود به همین دلیل قرار بود اون فرد ممنوعه رو فراموش کنه.
ممنوعه ...
خانواده اصیلش اجازه این رابطه با قایق ران رو نمیدادن.
پس باید تموم میشد .
نگاهش رو گرفت
روش رو برگردوند و راه برگشت رو پیش گرفت
کی میفهمید که اون چطور شکسته شده، وقتی لبخندی به این زیبایی به لب داشت؟