は ּ ɾ𝗂ꡫ֝𝖲᧐ִ᧐ᥙᩛ𐐼ֹ𝆟

I could follow you to the beginning And just to relive the start And maybe then we'll remember to slow down At all of our favorite parts All I wanted was you

شاید اگه هنر نه گفتن داشتم الان نصف مشکلاتم وجود نداشت

خدا موقع خلق کردن روژینا : کارامل ، وانیل ، خامه ، بیسکوییت ، نوتلا ، جیسو ، یجی ، مینا ، زیبایی سگی ، فرشته بودن ، خوشگل بودن ، گوگولی بودن ، جونگین ، بی بی ، تهیونگ ، مهربونی بیش از حد ، وایب جنگل و رنگ سبز ، تمشک کوچولو
خب روژینا ساخته شد بفرستینش زمین.

حتی بعضی وقتا اومدم م دوباره ریپلای کردم حرفمو چون گفتم شاید ندیده اما اخرم باز ایگنورم میکنه

واقعا متنفرم وقتی چیزاییه مورد علاقمو بیان میکنم / میفرستم اخرش تنها چیزی که نصیبم میشه ایگنور کردنشه اون موقع به این نتیجه میرسم که فرستادن فیوهام برات بزرگ ترین اشتباهه چون اخرش تنها چیزی که نصیبم میشه ناراحتی برایه خودمه

ㅤㅤㅤㅤㅤㅤㅤㅤᅠ◜ƚhe ხlaᥴk dᥲꪀceɾ ◞
با تمام قدرتش یونجین رو از خودش جدا میکنه و به سمت مخالف هول میده و با تمام وجودش داد میزنه :
- چرا نمیفهمی من با تمام وجودم دوستت دارم!
من تمام وجودم و به تو باختم اما تو هیچوقت نفهمیدی...هیچوقت!. تمام خاطرات من با تو پر شده حتی یک روز هم بدون تو تویه زندگیم نبود. قلب من فقط با وجود تو همیشه به تپش میوفته، فقط گرمایه وجود تو باعث میشه من هم وجودم گرم بمونه، با وجود تو من میتونم نفس بکشم.فقط کاش... کاش توعم کمی منو دوست داشتی کاش میفهمیدی چقدر من هم دوستت دارم شاید.... شاید قلب من کمی گرم میشد.
تنها چیزی که نصیب کازوها شد سکوت بود سکوت! تنها چیزی که باعث شکست سکوت سالن میشد صدایه نفس هایه تند کازوها بود . گریه؟ اون حتی نمیدونست کی بغض چندین و چند ساله اش شکسته!. حتی دیگه تواناییه ایستادن اونجا رو نداشت.قطعا بعد همچین اعترافی تنها چیزی که نصیبش میشد از بین رفتن دوستیشون بود پس با تمام سرعتی که داشت به سمت در خروجی قدم برداشت اما در بین راه دستش میان دست هایه همیشه گرم یونجین اسیر شد. اگر میگفت قلبش دوباره به تپش افتاده دروغ میگفت! اما نباید غرور شکسته شده اش رو خورد تر میکرد
رویش را برگرداند و پرستشگرانه نگاهش کرد.
چشم هایه یوجین برق میزد برقی از جنس اشک، لب پاینش رو گاز گرفت و سرش و به پایین انداخت تا بیشتر نگاهش به نگاه دخترک نیوفته نمیخواست بیشتر از این خجالت بکشه!.
وقتی دید یونجین چیزی نمیگه کور سویه امیدش خاموش شد، بغضش را به سختی قورت داد و درستش را از میان دست هایه دختر جدا کرد و راهش را به سمت در حرکت کرد اما در میان راه با صدایه دختر خشکش زد.
-از کجا معلوم که دلیل نفس کشیدن منم تو نباشی؟!
با حرف یونجین رویش رو به سمت دخترک برگرداند و نگاهش رو به مردمک هایه سیاه دختر داد. ونجین نفس عمیقی کشید وقتی دید کازوها بهش توجه کرده تمام قدرتش رو جمع کرد و حرف هایه کهنه قلبش رو بازگو کرد :
-کازوهایه من تمام من برایه توعه من فقط با تو از ته دلم میخندم ، فقط با تو مهمونی رفتن برام لذت بخشه، فقط با تو رقصیدن برایه من لذت بخشه ، وقتی آواز میخونم یه تنها چیزی که فکر میکنم اینه یعنی کازوها داره بهم نگاه میکنه حواسش به من هست اصلا چیزی که دارم میخونم برایه اون لذت بخشه؟! دوستش داره؟.
لب هایش رو به من فشار داد و به کازوها نگاه کرد که خشکش زده و فقط نگاهش میکنه، تمام قدرتش و جمع و کرد و به سمت دخترک رفت و بازوهاش رو میان دستاش گرفت :

-من عاشقتم کازوها با تمام وجودم دوستت دارم فقط خیلی ترسو بودم فکر میکردم با گفتن حرف هایه قلبم تو منو ترک کنی و حتی دیگه دوستم نداشته باشی.
دست لرزون کازوها رو رویه قلبش گذاشت و گفت : حسش میکنی قلب من فقط با وجود تو اینجوری به تپش میوفته فقط با وجود تو