🍁تله فریب🍁
#پارت_شانزدهم
با خانم دکتر از اتاق بیرون اومدیم.
خانم دکتر گفت:
- هرکس این بلا رو سر این دختر آورده قصدش ترسوندن این دختر بوده.
فریبا:
-منم موافقم، اما چرا؟
خانم دکتر:
-این دیگه کار شما و پلیسه که بفهمید چرا؟ الان من باید برم.اگر کار داشتی باهام تماس بگیر.
- ممنونم مزاحمت شدم.
- نه خودمم دلم میخواد بدونم چه بلایی سر این دختر اومده؟!
- باشه حتما بهت خبر میدم.
بعد رفتن دکتر جریان رو با کیمیا و دکتر امیری در میان گذاشتم.
کیمیا پیشنهاد داد اول با پدر و مادرش صحبت کنیم عسل روبا آنها روبه رو کنیم.
شاید آنها علت این اتفاقات رو بتونن توضیح بدن.نگاهی به ساعت انداختم از یک گذشته بود.
با کیمیا و دکتر امیری خداحافظی کردم و سریع خودم را به خانه رساندم.
تا درو باز کردم کفشای یاسین رو جلوی در دیدم
نفس عمیقی کشیدم.
وارد اتاق شدم یاسین روی مبل روبه روی در نشسته بود تا منو دید بلند شد و سمت آشپزخونه رفت.به ساعت نگاه کردم،دو و نیم بود.
دنبالش تو آشپزخونه شدم.
داشت آب میخورد.
برگشت و نگاهم کرد وگفت:
آخه من چی بهت بگم؟! فریبا خانم گفتم نرو گفتی میرم زود برمیگردم الان دو ساعته من اومدم تا با خانم ناهار بخورم اماخانم تو دنیای خودشه انگار نه انگار تعهدی داره!
- عه یاسین این چه حرفاییه که میزنی؟خوب میگفتی ناهار میای خونه.
+ مگه خونه بودی؟اگر هم میگفتم فرقی نمیکرد! شما نبودین که غذا بپزی و منتظر من باشی تا بیام.
تو میدونستی من سر کار میرم و قصدمم خونه دار بودن نیست،این حرفا چیه الان میزنی؟
+ درسته.منم نگفتم سر کار نرو!تو سه روز مرخصی گرفتی تا باهم باشیم اما انگار مرخصی بگیری بیشتر کار میکنی.
✍️ یگانه راد
#پارت_شانزدهم
با خانم دکتر از اتاق بیرون اومدیم.
خانم دکتر گفت:
- هرکس این بلا رو سر این دختر آورده قصدش ترسوندن این دختر بوده.
فریبا:
-منم موافقم، اما چرا؟
خانم دکتر:
-این دیگه کار شما و پلیسه که بفهمید چرا؟ الان من باید برم.اگر کار داشتی باهام تماس بگیر.
- ممنونم مزاحمت شدم.
- نه خودمم دلم میخواد بدونم چه بلایی سر این دختر اومده؟!
- باشه حتما بهت خبر میدم.
بعد رفتن دکتر جریان رو با کیمیا و دکتر امیری در میان گذاشتم.
کیمیا پیشنهاد داد اول با پدر و مادرش صحبت کنیم عسل روبا آنها روبه رو کنیم.
شاید آنها علت این اتفاقات رو بتونن توضیح بدن.نگاهی به ساعت انداختم از یک گذشته بود.
با کیمیا و دکتر امیری خداحافظی کردم و سریع خودم را به خانه رساندم.
تا درو باز کردم کفشای یاسین رو جلوی در دیدم
نفس عمیقی کشیدم.
وارد اتاق شدم یاسین روی مبل روبه روی در نشسته بود تا منو دید بلند شد و سمت آشپزخونه رفت.به ساعت نگاه کردم،دو و نیم بود.
دنبالش تو آشپزخونه شدم.
داشت آب میخورد.
برگشت و نگاهم کرد وگفت:
آخه من چی بهت بگم؟! فریبا خانم گفتم نرو گفتی میرم زود برمیگردم الان دو ساعته من اومدم تا با خانم ناهار بخورم اماخانم تو دنیای خودشه انگار نه انگار تعهدی داره!
- عه یاسین این چه حرفاییه که میزنی؟خوب میگفتی ناهار میای خونه.
+ مگه خونه بودی؟اگر هم میگفتم فرقی نمیکرد! شما نبودین که غذا بپزی و منتظر من باشی تا بیام.
تو میدونستی من سر کار میرم و قصدمم خونه دار بودن نیست،این حرفا چیه الان میزنی؟
+ درسته.منم نگفتم سر کار نرو!تو سه روز مرخصی گرفتی تا باهم باشیم اما انگار مرخصی بگیری بیشتر کار میکنی.
✍️ یگانه راد