آسمان سیاه تر از هر زمان دیگری شده و باران..
باران می بارد و گمان میکنم درون قطره هایش تو را میبینم!
صدای نواختن آسمان.
فریاد هایش، از غم است یا شاید شادی بسیار.
قطره ها در جنگل گم میشوند و من به دنبال آنها؛ تورا می جویم.
عزیز ترینم!
بوسه های ابر ها را میبینم و باران؛ حاصل عشق آسمانیشان؛ شبیه توست.
گمان میکنم بوی باران را بر روی نامهام جا بگذارم و من میدانم که تو چقدر باران را دوست داری.
سازِ بی صدای کوچکم.
میخواهم تمام آسمان ها را برایت بارانی کنم، آن وقت میتوانم آفتاب چشمانت را ببینم؟
آفتاب چشمان تو، رنگین کمان می شود در قلبم و من..
من برای رنگین کمان شدن به تو نیاز دارم.
من؛ به تو نیاز دارم و امان از فاصله ها!
فاصله ها را فقط میتوانم با کلمات کوتاه تر کنم و آیا میدانی که قلبم را در این نامه جا گذاشته ام؟
کاش باران ببارد و آفتاب شوی.
میخواهم رنگین کمان شوم.
- برای مرضیهی عزیزم, هفطاع