ساندویچش رو باز کرد و نگاهش رو به دخترک نقاش که مثل همیشه داشت بومهای رنگارنگش رو کنار خیابون اِرم میچید و با خندههای قشنگش با مشتریها حرف میزد انداخت.
- بدجوری غرقِ دختره شدیا.
یه گاز از ساندویچش زد.
+ میبینی چقد با آرامش غرقِ نقاشی کشیدن شده؟ انگار تویِ این دنیا نیست.
- آره دیدمش قبلا، خندههاشم خیلی قشنگه؛ به نظرت چیزی از غم میدونه؟
+ نقاب خندَش رو برداره، داستانش عجیبتر از چیزی میشه که ما فکر میکنیم.
نگاهی به دختری که حالا داشت برای تشویق دوستایِ نوازندش دست میزد، کرد و گفت:
- یعنی میگی شرایط اون دختر سختتر از ماست؟ چی درونش دیدی؟
+ اره، نه، نمیدونم، ولی اینو میدونم که قراره با بالهایِ پروازش بلندتر از همیشه و همهی ما پرواز کنه.
نونِ ساندویچش خشک شده بود، وقت رفتن بود.
- بدجوری غرقِ دختره شدیا.
یه گاز از ساندویچش زد.
+ میبینی چقد با آرامش غرقِ نقاشی کشیدن شده؟ انگار تویِ این دنیا نیست.
- آره دیدمش قبلا، خندههاشم خیلی قشنگه؛ به نظرت چیزی از غم میدونه؟
+ نقاب خندَش رو برداره، داستانش عجیبتر از چیزی میشه که ما فکر میکنیم.
نگاهی به دختری که حالا داشت برای تشویق دوستایِ نوازندش دست میزد، کرد و گفت:
- یعنی میگی شرایط اون دختر سختتر از ماست؟ چی درونش دیدی؟
+ اره، نه، نمیدونم، ولی اینو میدونم که قراره با بالهایِ پروازش بلندتر از همیشه و همهی ما پرواز کنه.
نونِ ساندویچش خشک شده بود، وقت رفتن بود.