میروي،پنجره را ميبندم.
نه آبی پشت سرت ریخته ام
و نه حتی آغوشی که به آن پناه ببرم.
تنها قلمی دارم که میتوانم نیمه شب برایت شعر بسرایم.
تمام گلبرک های شهر را جمع کرده ام..تا
هر کدام را به ترتیب کنار بگذارم و بگویم برمیگردد ...برنمیگردد.!
با هر بار زمزمه برنمیگردد ریتم های قلبم نامنظم میشود!
هر صبح خیابان ها را آب و جارو میکنم
امید دارم!
امید دارم که میایی و بار دیگر تمام پنجره های شهر را کنار میزنم!
#ساره
#یاد_داشت_هایی_برای_چشمهایش
نه آبی پشت سرت ریخته ام
و نه حتی آغوشی که به آن پناه ببرم.
تنها قلمی دارم که میتوانم نیمه شب برایت شعر بسرایم.
تمام گلبرک های شهر را جمع کرده ام..تا
هر کدام را به ترتیب کنار بگذارم و بگویم برمیگردد ...برنمیگردد.!
با هر بار زمزمه برنمیگردد ریتم های قلبم نامنظم میشود!
هر صبح خیابان ها را آب و جارو میکنم
امید دارم!
امید دارم که میایی و بار دیگر تمام پنجره های شهر را کنار میزنم!
#ساره
#یاد_داشت_هایی_برای_چشمهایش