پاهایش شن و ماسههای لب ساحل را لمس میکرد
وزش باد با هربار تندتر وزیدنش زیر دامن توریبلندش میوزید
پاهای کشیده و بلندش را روی زمین قرار داد و به موج آب خیره شد
استخوانهایش از سرما تنش را پس میزدند
روحش خاک گرفته بود اما دختر خورشید.. فقط به فکر جنگل های آرام شمال بود
از کجا آورده بود دست باد گیسوی دوشیزه را؟
دلش آغوشی میخواست برای ابر شدن
دلش میخواست مانند دختر بچههای سه ساله گوشهگیر شود و بگوید: میشود به من هم کمی توجه کنین؟
عطش دخترک همچنان برای تنها بودن ادامه دارد.
چشمانش در خواب غلط میزدنند
مژههاش بهم چسبیده بودند
انگشتان باریک پسرک بر روی شانههاش زمزمه میکرد:
+ساعت سه و ربع؟ تنها؟ خطرناک نیست این موقع شب اونم اینجا، عروسک چشمقشنگم خوابش ببره؟
برایش سخت بود دل کندن از خوابآلودگی
نفسش را بیرون داد
-من خودم مراقبم
+ولی من نگرانم
پسرک با دستهایش دختر کوچکتر را به خودش نزدیک تر کرد و به چشمهایش خیره شد
-به چی زل زدی
+به عروسکم...چشمای بادومیشکل قشنگی داری
قبول کردن ذرهایی تعریف که خودش اعتقادی به اونها نداشت..عصبیش میکرد
-من عروسک تو نیستم
+بالاخره که میشی!!
ابروهایش در هم فرو رفتند
-من مال خودمم
پوزخند+
+عروسک اخم بهت نمیاد
به لبهای دخترک خیره شد
هر راهی را رفته بود تا به جایی برسد، به لبهایش رسید،
+تو مال منی
چشمهای دخترک مقابلِ چشمهایش هست و روحش در میان دست های پسرک در حالِ جان گرفتن...
بوی عطر تن دخترک هر لحظه پسر را دیوانهتر میکرد
دخترک بدون هیچ حرکتی باعث شد در دل پسرک لقب اغواگر بگیرد
دست از خیره شدن ب لبهایی که حالا..فرصت چشیدن انها در دستان پسرک بود برداشت
صورت عروسکش را قاب کرد و صحنهایی که قبل از بستهشدن چشمهایشان دیده میشد رسیدن آن دو گوشتنرم به يکديگر بودند
میرقصیدند و میرقصیدند میرقصیدند
لبخندی دردناک در پشت لب های عروسکش بود که پیِ قایم موشک بازی، در حالِ بازی با روح پسرک بود
دقایقی از سپری شدن بهترین لحظات معشوقهیِ پسرک میگذشت که..
+دوست دارم دخترخورشید
و این دوستداشتن به اندازه لبخندی که اکنون بر لب داری شیرین است؛؛
پروانههای زیر دل دخترک شروع به پرواز کردند و لرزش تن او باعث شد پسرک محکمتر دوشیزهاش را در آغوش گرمَش فشار دهد!
-بخون از چشمهام که داد میزنن من هم دوست دارم
تو همیشه بهترین من بودی و هستی شاهزادهی کوچک
+من درون چشمات باران میبینم
اما درونِ هر قطرهی اشکهای تو، ترسی بزرگ پنهان شده،
ترس از اینکه
صبح زود کسی شانهات را تکان بدهد و بگوید؛
بیدار شو، داشتی خواب میدیدی!!
***
عرقسرد بر روی پیشانیاش
ساعت ۴ و ۱۱ دقیقهی بامداد
پس عروسکَش؟
همینجا بود...کجاست؟
*بیدار شو، داشتی خواب میدیدی!!
" 𝟐𝟎𝟐𝟐,𝟏𝟐,𝟗 ' 𝟎𝟐:𝟎𝟐 "
-مَعشوقهیِدُختَرِجَنگَلهایِآرامِشُمال
وزش باد با هربار تندتر وزیدنش زیر دامن توریبلندش میوزید
پاهای کشیده و بلندش را روی زمین قرار داد و به موج آب خیره شد
استخوانهایش از سرما تنش را پس میزدند
روحش خاک گرفته بود اما دختر خورشید.. فقط به فکر جنگل های آرام شمال بود
از کجا آورده بود دست باد گیسوی دوشیزه را؟
دلش آغوشی میخواست برای ابر شدن
دلش میخواست مانند دختر بچههای سه ساله گوشهگیر شود و بگوید: میشود به من هم کمی توجه کنین؟
عطش دخترک همچنان برای تنها بودن ادامه دارد.
چشمانش در خواب غلط میزدنند
مژههاش بهم چسبیده بودند
انگشتان باریک پسرک بر روی شانههاش زمزمه میکرد:
+ساعت سه و ربع؟ تنها؟ خطرناک نیست این موقع شب اونم اینجا، عروسک چشمقشنگم خوابش ببره؟
برایش سخت بود دل کندن از خوابآلودگی
نفسش را بیرون داد
-من خودم مراقبم
+ولی من نگرانم
پسرک با دستهایش دختر کوچکتر را به خودش نزدیک تر کرد و به چشمهایش خیره شد
-به چی زل زدی
+به عروسکم...چشمای بادومیشکل قشنگی داری
قبول کردن ذرهایی تعریف که خودش اعتقادی به اونها نداشت..عصبیش میکرد
-من عروسک تو نیستم
+بالاخره که میشی!!
ابروهایش در هم فرو رفتند
-من مال خودمم
پوزخند+
+عروسک اخم بهت نمیاد
به لبهای دخترک خیره شد
هر راهی را رفته بود تا به جایی برسد، به لبهایش رسید،
+تو مال منی
چشمهای دخترک مقابلِ چشمهایش هست و روحش در میان دست های پسرک در حالِ جان گرفتن...
بوی عطر تن دخترک هر لحظه پسر را دیوانهتر میکرد
دخترک بدون هیچ حرکتی باعث شد در دل پسرک لقب اغواگر بگیرد
دست از خیره شدن ب لبهایی که حالا..فرصت چشیدن انها در دستان پسرک بود برداشت
صورت عروسکش را قاب کرد و صحنهایی که قبل از بستهشدن چشمهایشان دیده میشد رسیدن آن دو گوشتنرم به يکديگر بودند
میرقصیدند و میرقصیدند میرقصیدند
لبخندی دردناک در پشت لب های عروسکش بود که پیِ قایم موشک بازی، در حالِ بازی با روح پسرک بود
دقایقی از سپری شدن بهترین لحظات معشوقهیِ پسرک میگذشت که..
+دوست دارم دخترخورشید
و این دوستداشتن به اندازه لبخندی که اکنون بر لب داری شیرین است؛؛
پروانههای زیر دل دخترک شروع به پرواز کردند و لرزش تن او باعث شد پسرک محکمتر دوشیزهاش را در آغوش گرمَش فشار دهد!
-بخون از چشمهام که داد میزنن من هم دوست دارم
تو همیشه بهترین من بودی و هستی شاهزادهی کوچک
+من درون چشمات باران میبینم
اما درونِ هر قطرهی اشکهای تو، ترسی بزرگ پنهان شده،
ترس از اینکه
صبح زود کسی شانهات را تکان بدهد و بگوید؛
بیدار شو، داشتی خواب میدیدی!!
***
عرقسرد بر روی پیشانیاش
ساعت ۴ و ۱۱ دقیقهی بامداد
پس عروسکَش؟
همینجا بود...کجاست؟
*بیدار شو، داشتی خواب میدیدی!!
" 𝟐𝟎𝟐𝟐,𝟏𝟐,𝟗 ' 𝟎𝟐:𝟎𝟐 "
-مَعشوقهیِدُختَرِجَنگَلهایِآرامِشُمال