#قسمت_سوم
#فصل_اول
#پل
فکر کردم دلیل تصادف ترمز ماشین نبوده است. لورا برای این کار دلیلی داشت. البته دلايل او مثل دلايل آدم های دیگر نبود. اما در هر حال کار
بیرحمانه ای کرده بود.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
قلت في نفسي ليس الأمر بسبب الفرامل، فلها أسبابها الخاصة، والتي تختلف عن أسباب أي شخص آخر. فقد كانت لا تعرف الهوادة في هذا الأمر إطلاقا.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
به پلیس گفتم: 《تصور میکنم می خواهید کسی هویت او را تأیید کند. من برای تأیید هویتش می آیم.» انگار صدایم را از راه دوری می شنیدم. واقعیت این بود که به سختی می توانستم حرف بزنم؛ دهانم بی حس بود و تمام صورتم از
شدت درد منقبض شده بود. انگار از پیش دندانپزشک آمده بودم. از دست لورابه خاطر کاری که کرده بود عصبانی بودم، اما از پلیسی هم که می خواست بگوید لورا این کار را عمدا کرده، عصبانی بودم. دور سرم هوای داغی جریان داشت؛حلقه ای از گیسوانم مانند جوهری که در آب پخش شده باشد در این هوا می چرخید.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
وقلت: "أعتقد أنكم تريدون من يتعرف عليها، سأنزل بأقصى ما استطيع". كنت أسمع صوتي خافتا وكأنه يأتيني من بعد. وحقيقة لم أكن أستطيع النطق بالكلمات، فشعرت بفمي قد تخدر و وجهي تصلب من الألم. وشعرت وكأني قادمة لتوی من عيادة طبيب الأسنان. كنت غاضبة من لورا لما فعلت، ومن الشرطی الإلماحه بأنها فعلت ذلك. كانت رياح ساخنة تلفح رأسي، ترتفع معها خصلات شعری وتدور في دوامات مثل الحبر المسكوب في الماء.
ادامه دارد...
#آدمکش_کور
#القاتل_الأعمى
@taaribedastani
کانال تعریب متون داستانی 🌹🌹🌹
#فصل_اول
#پل
فکر کردم دلیل تصادف ترمز ماشین نبوده است. لورا برای این کار دلیلی داشت. البته دلايل او مثل دلايل آدم های دیگر نبود. اما در هر حال کار
بیرحمانه ای کرده بود.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
قلت في نفسي ليس الأمر بسبب الفرامل، فلها أسبابها الخاصة، والتي تختلف عن أسباب أي شخص آخر. فقد كانت لا تعرف الهوادة في هذا الأمر إطلاقا.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
به پلیس گفتم: 《تصور میکنم می خواهید کسی هویت او را تأیید کند. من برای تأیید هویتش می آیم.» انگار صدایم را از راه دوری می شنیدم. واقعیت این بود که به سختی می توانستم حرف بزنم؛ دهانم بی حس بود و تمام صورتم از
شدت درد منقبض شده بود. انگار از پیش دندانپزشک آمده بودم. از دست لورابه خاطر کاری که کرده بود عصبانی بودم، اما از پلیسی هم که می خواست بگوید لورا این کار را عمدا کرده، عصبانی بودم. دور سرم هوای داغی جریان داشت؛حلقه ای از گیسوانم مانند جوهری که در آب پخش شده باشد در این هوا می چرخید.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
وقلت: "أعتقد أنكم تريدون من يتعرف عليها، سأنزل بأقصى ما استطيع". كنت أسمع صوتي خافتا وكأنه يأتيني من بعد. وحقيقة لم أكن أستطيع النطق بالكلمات، فشعرت بفمي قد تخدر و وجهي تصلب من الألم. وشعرت وكأني قادمة لتوی من عيادة طبيب الأسنان. كنت غاضبة من لورا لما فعلت، ومن الشرطی الإلماحه بأنها فعلت ذلك. كانت رياح ساخنة تلفح رأسي، ترتفع معها خصلات شعری وتدور في دوامات مثل الحبر المسكوب في الماء.
ادامه دارد...
#آدمکش_کور
#القاتل_الأعمى
@taaribedastani
کانال تعریب متون داستانی 🌹🌹🌹