#قسمت_پنجم
#فصل_اول
#پل
بعد از رفتن پلیس برای عوض کردن لباس به طبقه بالا رفتم. برای رفتن به سردخانه، به دستکش و کلاه توردار احتیاج داشتم. کلاهی که چشمانم را بپوشاند.ممکن است چند خبرنگار آن جا باشند، باید تلفن کنم یک تاکسی بیاید.
باید به ریچارد هم تلفن و اگر این خبر را بشنود می خواهد تأسفش را اعلام کند. سراغ قفسه لباس هایم رفتم، لباس سیاه و دستمال هم لازم داشتم.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
عندما ذهب الشرطی صعدت إلى أعلى لاستبدال ملابسي. أحتاج إلى قفاز وقبعة ذات رداء ينسدل على الوجه ليغطي العينين. فربما كان هناك بعض الصحفيين. لابد من استدعاء سيارة أجرة. وعلىَّ أيضاً أن أخبر ريتشارد في مكتبه، فربما أراد أن يحضر كلمة رثاء، دخلت حجرة ارتداء الملابس، سأحتاج إلى ثوب أسود ومنديل.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
کشو را که کشیدم دفترها را دیدم. نخی را که دورش پیچیده شده بود باز کردم.متوجه شدم که دندان هایم به هم می خورد و تمام بدنم یخ کرده است، حتماباشنیدن این خبر دچار شوک شده بودم.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
فتحت الدرج ورأيت الدفاتر. حللت رباطها المعقود على هيئة صليب بشريط من ذلك المستخدم في المطابخ. لاحظت أسناني تصطك وبرودة تسري في جسدي فعرفت أنني في حالة صدمة.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
به یاد رنی افتادم، وقتی که بچه بودیم، رنی بود که هر وقت جایی از بدنمان را می بریدیم یا زخمی می کردیم، روی زخم دوا می گذاشت و باندپیچی اش می کرد. مادرمان یا استراحت می کرد، یا به کار مهم تری مشغول بود، اما رنی هر وقت لازمش داشتیم آنجا بود. بغلمان می کرد و روی میز سفید آشپزخانه، کنار خمیر پای سیبی
که برای پختن آماده اش می کرد، یا جوجه ای که تکه تکه اش می کرد، یا ماهی ای که دل و روده اش را در می آورد، می نشاندمان و برای این که گریه نکنیم یک تکه قند به دهانمان می گذاشت. «به من بگو کجات درد میکنه ،جيغ نكش، آروم شو و فقط بگو کجات درد میکنه ».
اما بعضی ها نمی توانند بگویند کجایشان درد می کند. نمی توانند آرام شوند.هیچ وقت نمی توانند جیغ نکشند.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
وهنا تذكرت ريني التي كانت تربط لنا الجروح والإصابات الصغيرة. كانت أمّنا تستريح أو تقوم ببعض الأعمال في مكان آخر، بينما ريني دائماً معنا، كانت تحملنا من الأرض لتجلسنا على منضدة المطبخ المصقولة البيضاء، إلى جانب عجين الفطائر التي كانت تفردها أو الدجاجات التي كانت تنظفها أو السمك الذي تخرج أحشاءه، وتعطينا نوعا من السكر البني حتى نغلق أفواهنا. كانت تقول" قولوا أين الألم. كفّوا عن العويل. اهدأوا وأروني موضع الألم."
ولكن بعض الناس لا يستطيعون تحديد موضع الألم. لا يمكنهم الهدوء ولا يمكنهم الكف عن النواح أبداً.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پایان بخش اول (پل)
#القاتل_الأعمى
#آدمکش_کور
کانال تعریب متون داستانی
@taaribedastani
#فصل_اول
#پل
بعد از رفتن پلیس برای عوض کردن لباس به طبقه بالا رفتم. برای رفتن به سردخانه، به دستکش و کلاه توردار احتیاج داشتم. کلاهی که چشمانم را بپوشاند.ممکن است چند خبرنگار آن جا باشند، باید تلفن کنم یک تاکسی بیاید.
باید به ریچارد هم تلفن و اگر این خبر را بشنود می خواهد تأسفش را اعلام کند. سراغ قفسه لباس هایم رفتم، لباس سیاه و دستمال هم لازم داشتم.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
عندما ذهب الشرطی صعدت إلى أعلى لاستبدال ملابسي. أحتاج إلى قفاز وقبعة ذات رداء ينسدل على الوجه ليغطي العينين. فربما كان هناك بعض الصحفيين. لابد من استدعاء سيارة أجرة. وعلىَّ أيضاً أن أخبر ريتشارد في مكتبه، فربما أراد أن يحضر كلمة رثاء، دخلت حجرة ارتداء الملابس، سأحتاج إلى ثوب أسود ومنديل.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
کشو را که کشیدم دفترها را دیدم. نخی را که دورش پیچیده شده بود باز کردم.متوجه شدم که دندان هایم به هم می خورد و تمام بدنم یخ کرده است، حتماباشنیدن این خبر دچار شوک شده بودم.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
فتحت الدرج ورأيت الدفاتر. حللت رباطها المعقود على هيئة صليب بشريط من ذلك المستخدم في المطابخ. لاحظت أسناني تصطك وبرودة تسري في جسدي فعرفت أنني في حالة صدمة.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
به یاد رنی افتادم، وقتی که بچه بودیم، رنی بود که هر وقت جایی از بدنمان را می بریدیم یا زخمی می کردیم، روی زخم دوا می گذاشت و باندپیچی اش می کرد. مادرمان یا استراحت می کرد، یا به کار مهم تری مشغول بود، اما رنی هر وقت لازمش داشتیم آنجا بود. بغلمان می کرد و روی میز سفید آشپزخانه، کنار خمیر پای سیبی
که برای پختن آماده اش می کرد، یا جوجه ای که تکه تکه اش می کرد، یا ماهی ای که دل و روده اش را در می آورد، می نشاندمان و برای این که گریه نکنیم یک تکه قند به دهانمان می گذاشت. «به من بگو کجات درد میکنه ،جيغ نكش، آروم شو و فقط بگو کجات درد میکنه ».
اما بعضی ها نمی توانند بگویند کجایشان درد می کند. نمی توانند آرام شوند.هیچ وقت نمی توانند جیغ نکشند.
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
وهنا تذكرت ريني التي كانت تربط لنا الجروح والإصابات الصغيرة. كانت أمّنا تستريح أو تقوم ببعض الأعمال في مكان آخر، بينما ريني دائماً معنا، كانت تحملنا من الأرض لتجلسنا على منضدة المطبخ المصقولة البيضاء، إلى جانب عجين الفطائر التي كانت تفردها أو الدجاجات التي كانت تنظفها أو السمك الذي تخرج أحشاءه، وتعطينا نوعا من السكر البني حتى نغلق أفواهنا. كانت تقول" قولوا أين الألم. كفّوا عن العويل. اهدأوا وأروني موضع الألم."
ولكن بعض الناس لا يستطيعون تحديد موضع الألم. لا يمكنهم الهدوء ولا يمكنهم الكف عن النواح أبداً.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پایان بخش اول (پل)
#القاتل_الأعمى
#آدمکش_کور
کانال تعریب متون داستانی
@taaribedastani