#فصل_اول #گیاهان_ماندگار_برای_باغ_سنگی #بخش_سوم #قسمت_دوم
#پایان_فصل_اول 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 مرد کلاه روشنی به سر دارد. کلاه کمی به پایین کشیده شده و روی صورتش سایه انداخته است. به نظر می رسد که صورتش بیش از صورت دختر از آفتاب سوخته است. دختر به طرفش لبخند می زند. به یاد نمی آورد تاکنون به کس دیگری این طور لبخند زده باشد. قیافه اش درآن عکس خیلی جوان به نظر می رسد، اما آن زمان فکر نمی کرد این قدرجوان باشد. مرد هم لبخند می زند - سفیدی دندان هایش به نور چوب کبریت شبیه است - اما دستش را، مثل این که نخواهد کاری بکند، یا نخواهد عکسش گرفته شود، بالا گرفته؛ شاید هم می خواهد خود را ازکسانی محافظت کند که ممکن است در آینده از میان پنجره روشن این کاغذ چهارگوش براق نگاهش کنند. در آن دست حائل، ته سیگاری دیده می شود. 💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎 کان الرجل يرتدي قبعة فاتحة اللون تميل منخفضة في زاوية فوق رأسه تخفي جزءًا من وجهه. كان وجهه يبدو وقد لوحته الشمس أكثر من وجهها. وكانت هي تميل نحوه بعض الشيء وتبتسم بطريقة لا تذكر أنها ابتسمت بها لأحد آخر منذ ذلك الوقت. كانت تبدو صغيرة السن في الصورة، بل بالغة الصغر، مع أنها لا تذكر أنها كانت صغيرة إلى هذا الحد في ذلك الوقت. كان هو الآخر يبتسم -بدا بياض أسنانه وكأنه عود ثقاب يتوهج - لكنه كان يرفع يده وكأنما ليتقيها مداعباً، أو ربما ليتحاشى الكاميرا، أو ذلك الشخص الذي يلتقط الصورة، أو ربماليتحاشى أولئك الذين قد ينظرون إليه في المستقبل، يتطلعون إلى هيئته تطل من تلك النافذة المربعة من الورق المصقول. بدا كأنه يتحاشاها أو يحميها. وكان عقب سيجارة يتدلى من يده المرفوعة على هذا النحو. ✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻 وقتی تنهاست پاکت قهوه ای را از جای پنهانی اش در می آورد، عکس را از میان بریده های روزنامه بیرون می کشد، روی میز میگذارد و مثل این که به آب استخر یا چاه نگاه کند از بالا خیره اش می شود-انگار که پشت انعکاس صورتش در آب در جستجوی چیز دیگری است ، چیزیکه از دستش افتاده و از دست داده اما می بیندش که مثل جواهری در میان شن ها برق میزند. جزئیات عکس را بررسی میکند. انگشت مرد را که در اثر نور فلاش دوربین یا آفتاب کمرنگ به نظر می رسد، تاخوردگی لباس هایشان را، برگ های درختان را، و میوه های گرد کوچکی را که ازآنها آویزان بودند - سیب بودند؟ - و چمن روی زمین را. آن موقع باران نیامده بود و چمن زرد شده بود. 💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎 عندما تكون بمفردها تخرج المظروف البني وتسحب الصورة من بين قصاصات الجرائد. وضعتها فوق المنضدة وانحنت تحملق فيها، وكأنما تحدق في بئر أو بحيرة. كانت تبحث وراء صورتها عن شيء آخر، ربما فقدته أو سقط منها فأصبح بعيدا عن متناول يديها لكنه لا يزال مرئياً، يضوي مثل قطعة من الحلى فوق الرمال. راحت تتفحص كل تفصيلة صغيرة. أصابعه التي حال لونها بفعل الفلاش أو ضوء الشمس، طيات أثوابهما، أوراق الشجر وتلك الأشياء المستديرة الصغيرة المتدلية منها- هل كانت ثمار التفاح بالفعل؟ -بدا العشب الجاف في المقدمة. وكان العشب مصفرا مما يؤكد أن الجو كان جافاً. ✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻
@taaribedastani
#پایان_فصل_اول 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 مرد کلاه روشنی به سر دارد. کلاه کمی به پایین کشیده شده و روی صورتش سایه انداخته است. به نظر می رسد که صورتش بیش از صورت دختر از آفتاب سوخته است. دختر به طرفش لبخند می زند. به یاد نمی آورد تاکنون به کس دیگری این طور لبخند زده باشد. قیافه اش درآن عکس خیلی جوان به نظر می رسد، اما آن زمان فکر نمی کرد این قدرجوان باشد. مرد هم لبخند می زند - سفیدی دندان هایش به نور چوب کبریت شبیه است - اما دستش را، مثل این که نخواهد کاری بکند، یا نخواهد عکسش گرفته شود، بالا گرفته؛ شاید هم می خواهد خود را ازکسانی محافظت کند که ممکن است در آینده از میان پنجره روشن این کاغذ چهارگوش براق نگاهش کنند. در آن دست حائل، ته سیگاری دیده می شود. 💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎 کان الرجل يرتدي قبعة فاتحة اللون تميل منخفضة في زاوية فوق رأسه تخفي جزءًا من وجهه. كان وجهه يبدو وقد لوحته الشمس أكثر من وجهها. وكانت هي تميل نحوه بعض الشيء وتبتسم بطريقة لا تذكر أنها ابتسمت بها لأحد آخر منذ ذلك الوقت. كانت تبدو صغيرة السن في الصورة، بل بالغة الصغر، مع أنها لا تذكر أنها كانت صغيرة إلى هذا الحد في ذلك الوقت. كان هو الآخر يبتسم -بدا بياض أسنانه وكأنه عود ثقاب يتوهج - لكنه كان يرفع يده وكأنما ليتقيها مداعباً، أو ربما ليتحاشى الكاميرا، أو ذلك الشخص الذي يلتقط الصورة، أو ربماليتحاشى أولئك الذين قد ينظرون إليه في المستقبل، يتطلعون إلى هيئته تطل من تلك النافذة المربعة من الورق المصقول. بدا كأنه يتحاشاها أو يحميها. وكان عقب سيجارة يتدلى من يده المرفوعة على هذا النحو. ✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻 وقتی تنهاست پاکت قهوه ای را از جای پنهانی اش در می آورد، عکس را از میان بریده های روزنامه بیرون می کشد، روی میز میگذارد و مثل این که به آب استخر یا چاه نگاه کند از بالا خیره اش می شود-انگار که پشت انعکاس صورتش در آب در جستجوی چیز دیگری است ، چیزیکه از دستش افتاده و از دست داده اما می بیندش که مثل جواهری در میان شن ها برق میزند. جزئیات عکس را بررسی میکند. انگشت مرد را که در اثر نور فلاش دوربین یا آفتاب کمرنگ به نظر می رسد، تاخوردگی لباس هایشان را، برگ های درختان را، و میوه های گرد کوچکی را که ازآنها آویزان بودند - سیب بودند؟ - و چمن روی زمین را. آن موقع باران نیامده بود و چمن زرد شده بود. 💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎 عندما تكون بمفردها تخرج المظروف البني وتسحب الصورة من بين قصاصات الجرائد. وضعتها فوق المنضدة وانحنت تحملق فيها، وكأنما تحدق في بئر أو بحيرة. كانت تبحث وراء صورتها عن شيء آخر، ربما فقدته أو سقط منها فأصبح بعيدا عن متناول يديها لكنه لا يزال مرئياً، يضوي مثل قطعة من الحلى فوق الرمال. راحت تتفحص كل تفصيلة صغيرة. أصابعه التي حال لونها بفعل الفلاش أو ضوء الشمس، طيات أثوابهما، أوراق الشجر وتلك الأشياء المستديرة الصغيرة المتدلية منها- هل كانت ثمار التفاح بالفعل؟ -بدا العشب الجاف في المقدمة. وكان العشب مصفرا مما يؤكد أن الجو كان جافاً. ✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻✍🏻
@taaribedastani